467- بی تو با خاطرههایت چه کنم...
يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۳ ب.ظ
وقتی پرسیدم اینجا چی میگن بهش؟
گفت اینجام میگن شوی
پرسید چی میخونی و چی کار میکنی و
وقتی گفتم مدرکمو گرفتم خوشحال شد و گفت دیدی چه قدر زود گذشت؟
گفت درستاتو خوب بخون؛ مسیر خوابگاه تا دانشگاهو پرسید و اینکه راحتم یا نه
گفت بیشتر بهشون سر بزنم
یاد روز اولی افتادم که داشتم میرفتم شریف، صبونه رو خونهی اونا خوردم
پارسال تولدمم خونهی اونا بودم
گیتارمم از کرج گرفته بودم
چه قدر سر به سرم گذاشت سرِ همین گیتار
نگاش که میکردم یاد مامانبزرگم میافتادم
خیلی شبیه مامانبزرگ بود.
بود...
دیگه نیست...
گفت زمستون امسالو نمیبینم
ندید...
داییِ بابا هم رفت...
۹۴/۰۹/۰۱