390- در محضر شیخ شباهنگ
بعدِ شام حدودای 11 خواستم یه نیم ساعتی بخوابم که نصف شبی خسته و خوابآلود نباشم
رفتم رو تخت پریسا دراز کشیدم و انقدر سردم بود که 7 و دقیقاً 7 تا پتو روم کشیدن
زیرا هوا بس ناجوانمردانه سرده!!!
یه کاپشنم تنم بود تازه!
پریسا ازم عکسم گرفت که خب از انتشار عکس تحت اون شرایط معذورم :دی
حواسم هم همهاش به ساعت بود و نمازم که تا یازده و نیم بیدار شم و بخونم
حدودای یک بیدار شدم و کلی افسوس خوردم که نمازم قضا شده و
دیگه اصن حس و حال هم زدنِ شله زردو نداشتم (خعلی ناراحت بودم خب!)
آیکون بندهی گنهکار پریشان روزگارِ خسران زده رو داشتم :))))
با اکراه و چهرهای غمزده و افسرده و اندوهناک داشتم قابلمه رو هم میزدم
که یهو یادم افتادم نمازمو تو خونه بعد از اذان خوندم
ینی قبل از اینکه بیایم خونه پریسا اینا :دی
هیچی دیگه!
الان بسی بسیار خوشحالم!!!
همین الان یهویی (نیمه شب تاسوعای 94)
از چپ به راست: شباهنگ23ساله، پریسا21ساله، برادرِ شباهنگ و محمدرضا20ساله
التماس دعا