پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۹. جمعه، بعد از صبحانه هتلو تحویل دادیم و گردهمایی تموم شد. با دبیر و کارشناس یکی از دانشگاه‌ها که باهاشون دوست‌تر بودم ماشین گرفتیم و رفتیم سمت حرم. اونا رفتن خرید سوغاتی و بعدشم راه‌آهن و خونه. قبلاً حرم رفته بودن. خداحافظی کردیم و منم رفتم حرم برای نماز. دیدم خیلی شلوغه و تعجب کردم. بعد یادم افتاد جمعه‌ست و مشهدیا برای نماز جمعه اومدن. از اونجایی که نماز جمعه جزو برنامه‌های روتینم نیست و صد سال یه بار تو سفرهای زیارتی، اونم اگه جمعه باشه و شرایطشو داشته باشم می‌خونم، رَوِش خوندنش یادم نبود. همین‌قدر یادم بود که باید خطبه‌ها رو گوش بدی و نماز ظهرش به‌جای چهار رکعت دو رکعته. دوتا قنوتش یادم نبود. خطبه‌ها حول محور حجاب که موضوع روز بود، بود! اون دو رکعت رو خوندیم و نوبت نماز دوم شد. همون نماز چهاررکعتی عصر. من چون مسافر بودم این چهار رکعتو شکسته خوندم. تموم که شد یادم افتاد بیشتر از ده روز قراره مشهد بمونم، پس نباید شکسته می‌خوندم. بعد از گردهمایی دانشگاه، یه هفته هم خودم می‌خواستم بمونم. بعد یادم افتاد که چهار روز اول حضورم در مشهد در شرایطی نبودم که نماز بخونم. پس آیا باید این چهار روزو از اون دوازده روزی که مشهد بودم کم می‌کردم؟ در این صورت مجموع روزهایی که من تو مشهد قرار بود نماز بخونم هشت روز می‌شد. و با توجه به اینکه هشت کمتر از ده هست، آیا نمازهام شکسته میشه؟ به گوگل و رساله‌ها و احکام بانوان! مراجعه کردم و فهمیدم باید بنا رو بذارم روی مجموع روزهای حضورم که دوازده روزه و بیشتر از ده روزه، نه روزهایی که شرایط نماز خوندن دارم. پس نباید شکسته می‌خوندم. پس بلند شدم دوباره به‌صورت کامل خوندم. الانم نمی‌دونم خدا اون نماز جماعت اشتباهمو قبول کرده یا این نماز تنهایی صحیحم رو.

۱۰. تو یکی از صحن‌ها داشتم قدم می‌زدم. یه بچۀ ریزه‌میزه اندازۀ فندق منو با مامانش اشتباه گرفته بود و از بغل، چادرمو گرفته بود می‌کشید. با لبخند بهش گفتم عزیزم من مامانت نیستم. یادم نیست بعدش چی شد. رهاش کردم، مامانشو پیدا کردم، مامانش اومد یا چی :| تا همین‌جاش تو حافظه‌م مونده :)) 

۱۱. تو یکی از صحن‌ها یه آقایی که چهره‌ش آشنا بود و توی بیست‌وسی دیده بومش رو دیدم. قیافه‌شو یادم نگه‌داشتم که مجری‌ها رو گوگل کنم ببینم کدوم بود. اون لحظه که دیدمش اولین کلیدواژه‌ای که یادم افتاد اعتراف بود. بعداً چک کردم و فهمیدم همون مجری برنامۀ بدون تعارفه. اینکه تعارف و اعتراف هم‌خانواده هستن یه بحثه، اینکه رسانه‌های معاند :دی روی ذهنم تأثیر نامحسوس گذاشتن که چهرهٔ بنده خدا اعتراف رو برام تداعی کنه یه بحث دیگه. این بَده. تأثیرپذیری بده، نامحسوسش بدتر.

۱۲. یکی از سؤالاتی که همیشه تو حرم (چه امام رضا چه امام حسین) ذهنمو به خودش درگیر می‌کنه اینه که چرا علی‌رغم این همه مُهر، یه دونه تسبیح هم نیست تو حرم. آیا تسبیح مشکلی داره که نمی‌ذارن باشه؟

۱۳. یه خانم و آقا بودن تو حرم، با دوسه‌تا بچهٔ شیطون. تماشا می‌کردم بازی کردن بچه‌هاشونو. یه ساعتی نشستن و منم نشسته بودم روبه‌روشون در و دیوار و مردم رو تماشا می‌کردم. وقتی بلند شدن رفتن حواسشون به کلاه بچه نبود. جا گذاشتن و رفتن. دویدم دنبالشون ولی غیبشون زده بود. دیگه هم برنگشتن بردارن کلاهو.

۱۴. یه پیرزن عرب‌زبان کنار حوض داشت آب می‌خورد. کنار حوض خیس بود. یه پیرزن ترک‌زبان بهش گفت «منه ده سو ور باشماق لارم بوردا دییر». خانم عرب‌زبان نفهمید. با اشاره گفت آب می‌خوای؟ خانم ترک‌زبان با اشارۀ سر گفت آره. خانم عرب‌زبان پرسید «واحد»؟ خانم ترک‌زبان با اشارۀ دو انگشتش گفت «ایکی لیوان». و خانم عرب‌زبان دوتا لیوان آب برد براش. ترجمۀ جملۀ اول خانم ترک‌زبان که با فاصله از حوض ایستاده بود این بود که کفشام اینجا نیست، برای منم آب بیار. چون خیس بود نمی‌تونست نزدیک بره بدون کفش.

۱۵. تو اون رواقی که آسانسور داشت و برای استراحت بود نشسته بودم و آدما رو تماشا می‌کردم. یه خانوم میانسال با کابل و کلۀ شارژرش (ما به آداپتور می‌گیم کَلّه!) درگیر بود و می‌خواست وصلشون کنه به هم و نمی‌تونست. اونجایی که نشسته بودیم قسمت خانوما بود و آقایون نبودن. ولی دوتا پسر جلوی آسانسور بودن که صرفاً داشتن رد می‌شدن. خانومه کابلشو برد نشون اونا داد که درستش کنن. اونا هم یه کم باهاش وررفتن و نتونستن و رفتن. بلند شدم رفتم سمت خانومه و گفتم احتمالاً بتونم درستش کنم. یه قلقی داشت که اگه اونو بلد نبودی کابل و کله‌ش به هم چفت نمی‌شدن. درستش کردم و دادم دستش. تشکر کرد. اینکه اون همه خانومِ دوروبرشو گذاشته بود و رفته بود سراغ اون دوتا پسر برای حل مشکلش، نشون می‌داد که فکر می‌کنه این یه کار فنی و پیچیده‌ست و خانوما از پسش برنمیان و نمی‌تونن. باید این تفکرو اصلاح می‌کردم. خوشحال هم شدم که پسرا نتونستن و خانومه فهمید همیشه هم آقایون نمی‌تونن.

۱۶. رواق آسانسوردار (رواق حضرت زهرا) پریز داشت و گوشیمو زده بودم شارژ بشه. روز آخر بود و با یکی از فامیلامون که کیفمو آورده بودن بودم. همون خانوم میانسال بخش قبلی وقتی دید کنار پریز وایستادم گفت میشه گوشی این دخترو هم شارژ کنی؟ دختره یه گوشه‌ای خوابیده بود. خانومه در توصیف اون دختر گفت غریب و خسته و تنهاست و از اصفهان اومده و گوشیش داره خاموش میشه و شارژر من بهش نمی‌خوره و شارژر نداره. نزدیک اذان بود و می‌خواستم برم برای نماز. گفتم تا کی اینجایین؟ گفت یکی دو ساعت هستیم حالا. گفتم پس من می‌رم نماز و برمی‌گردم. شارژرمو بهشون دادم و رفتم. دختره گوشیشو زد به شارژ و خوابید دوباره. به‌شوخی گفتم عزیزم شارژر من هیچی، گوشیتو می‌برنا. حواست بهشون باشه. به خانوم میانسال و یکی دیگه که تا عصر اونجا بود سپردیم حواسشون به شارژر و گوشی باشه تا من برگردم. به دختره هم گفتم اگه زودتر خواستی بری شارژرو بده به این خانومه. یه جوری به هم اعتماد می‌کردیم که انگار دوستی آشنایی چیزی هستیم. رسماً کرک و پر فامیلامون ریخته بود از این حجم اعتماد و حُسن نیّت من. شمارۀ دختره رو هم نگرفتم. انقدر که فامیلامون نگران شارژر من بودن من نبودم. تا بریم نماز بخونیم و برگردیم هی می‌گفتن اگه شارژرتو ببرن چی؟ اگه بدزدن و خودت بی‌شارژر بمونی چی؟ منم می‌گفتم اگه نبرن چی؟ اگه دزد نباشن و راست بگن چی؟ تازه اگه ببرن هم مطمئنم یکی مثل خودم پیدا میشه که شارژرشو در اختیارم بذاره. دو ساعت بعد که برگشتیم دیدیم دختره بعد از اینکه گوشیش شارژ شده شارژرمو سپرده به اون خانومی که تا عصر اونجا بود و تشکر کرده و رفته.

۱۷. یه جایی هم بود مخصوص خوندن خطبهٔ عقد. اتفاقی پیداش کردم و الان یادم نیست کجا بود. فکر کنم نزدیک رواق حضرت معصومه بود. عروسا با چادر سفید می‌رفتن اونجا. یه سری شرایط و ضوابط هم داشت از جمله اینکه تعداد مهمان‌ها محدود و کم باشه و سر ساعت حاضر باشین و پوشش و آرایشتون هم متناسب با فضای حرم باشه. انقدر حواسم پرت عروسا و دامادا بود که یادم رفت عکس بگیرم. اونجا به این فکر می‌کردم که من از اینایی‌ام که هم دوست دارم مراسم عقدم یه همچین جای خلوت و ساده‌ای برگزار بشه، هم دوست دارم همهٔ فامیلو بریزیم تو تالار و بزنیم برقصیم. فولدر آهنگامم آماده‌ست از الان. هر دو روش جزو فانتزیامه و مشکلی ندارم با هیچ کدوم. ولی با اون عقد محضری ساده تو دفاتر ثبت اسناد رسمی که بعضیاشون سفرهٔ عقد هم دارن مشکل دارم. اونو دوست ندارم. البته نظر نیمهٔ گم‌شده هم مهمه. باید ببینیم اون چی دوست داره. که از اونجایی که هنوز گُمه و پیداش نکردم اطلاع ندارم چی دوست داره. یه بیتم داریم از سعدی که میگه بیا که در فراق تو چشم امیدوار، چون گوش روزه‌دار بر الله اکبر است. البته سعدی به‌جای بیا گفته بازآ. ولی چون بازآ رو به کسی می‌گن که بوده باشه و بره و بعداً بخوایم برگرده، ما از «بیا» استفاده می‌کنیم که حق مطلب در مورد خودمون به‌طور دقیق ادا بشه. لذا «بیا» لطفاً.

۱۸. آسمان و ابرها


۰۲/۰۱/۱۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۱۴)

برام جالب بود که اون پیرزنه از اول فارسی حرف نزده و در نهایت خونسردی اون عربه که تونسته از عقلش استفاده کنه و حدس بزنه چی میخواد هم قابل ستایشه . چون من ب عنوان یه بیگانه اگر کسی باهام به زبانی حرف بزنه که نفهممش و نتونیم هیچ زبان مشترکی پیدا کنیم میرم در افق محو میشم تا بره از یکی دیگه بپرسه . یعنی قبلا که اینجوری بوده . الان فهمیدم شاید بشه با توجه به اون موقعیت حدس زد .

پاسخ:
پیرزن‌ها و پیرمردهای ترک که سواد ندارن فارسی بلد نیستن. بچه‌هاشونم تا قبل مدرسه ممکنه بلد نباشن. من خودم فارسی رو تو مدرسه یاد گرفتم و تو اولین سفرمون به مشهد که ۶ سالم بود نمی‌فهمیدم مردم چی می‌گن و یه دوست مشهدی داشتیم که دخترش هم‌سن من بود. نمی‌تونستم باهاش ارتباط بگیرم و گریه می‌کردم :))

راستی در مورد دزدی یه چیز جالب یادم اومد . اون زمان که مردم آمریکا به خاطر جاوید نام جورج فلوید ریخته بودن توی خیابون و یه عده شیشه یه کفش فروشی رو شکستن و کفش هاش رو دزدیدن خیلی توی یوتیوب و شبکه های اجتماعی در مورد این حرکت بحث شد که چه اتفاقی میقته که یهو این همه آدم عادی که محتاج هم نیستن تبدیل به دزد میشن و حتی یه خانومی ماشینش رو پارک میکنه و پیاده میشه و چند تا کفش برمیداره و برمیگرده توی ماشینش :|‌ 

 

یه یوتیوبر امریکایی اون زمان چند تا نکته گفت که به نظرم قابل تامل بود. یکیش بحث شریک جرم داشتن بود که میگفت تحقیقات نشون داده که آدم ها در حالت گروهی خیلی راحت تر دست به جنایت میزنن چون هیچ کس توی اون حالت خودش رو کاملا مقصر نمیدونه و فکر میکنه اگر من این کار رو نکنم بقیه این کار رو میکنن و ظاهرا این شیوه توی دستگاه هیتلر هم بوده و سیستم جوری طراحی شده بود که هیچ کس عذاب وجدان نداشته باشه . 

 

یکی دیگه این بود که وقتی میدونیم سیستمی هست که قراره جبران کنه مثلا همه بیمه پرداخت میکنن و میدونن بیمه قراره کل خسارت رو جبران کنه . 

 

برآیند مورد اول و دوم اینه که اون کفش فروشی به هر حال قراره خالی بشه و برای صاحبش هم فرقی نمیکنه چه کسی کفش رو برداره و در نهایت هم بیمه قراره جبران خسارت کنه.  پس اون رهگذر تصمیم گرفته از این فرصت استفاده کنه

 

نکته سوم این بود که جنایتکارها خیلی مواقع حق اون مظلوم رو فراموش میکنن .  یعنی اون رهگذر فکر نمیکنه که داره از صاحب مغازه دزدی میکنه و فکر میکنه داره از دزدهای دیگه که به اون مغازه حمله کردن دزدی میکنه و برای همین عذاب وجدانی نداره . 

 

نکته پایانی هم اینه که میگفت کسانی که این وضعیت براشون غیر قابل درکه اگر فکر کنن به جای کفش فروشی مغازه جواهرات یا بانک بود آیا باز هم این حرکت براشون عجیب بود ‌؟‌ یعنی اصول اخلاقی که نباید با پول عوض بشن ولی میگفت متاسفانه اکثر آدم ها تا یه جایی بر این اصول پایبند هستند و از یه جایی به بعد همه چی رو میذارند کنار و فرق این کفش دزدها با بقیه اینه که خیلی زودتر از بقیه این اصول رو کنار گذاشتن . 

 

میدونم اینا ربطی به شارژر دزدی نداشت ولی یهو یادم اومد گفتم قبل از این که موزم رو بعد افطار بردارم تعریف کنم

پاسخ:
خیلی جالب بود برام. مرسی
من از اینایی‌ام که تحت هر شرایطی اصولمو زیر پا نمی‌ذارم. مثلاً دیروز افطار مهمون بودیم. من برنج نخوردم و فقط سوپ و سالاد خوردم. هر چی اصرار که برنج بخور، گفتم برنجو برای سحری می‌خورم و موقع افطار نمی‌خورم و تو خونهٔ خودمونم همین کارو می‌کنم. دیگه حتی مامانم هم اصرار می‌کرد که اینجا که خونه نیست و امتحان کن ببین چقدر خوشمزه‌ست و اینا. منم مصمم بودم که فرقی نمی‌کنه خونه یا هر جا. وقتی نمی‌خورم ینی نمی‌خورم دیگه.
می‌دونم اینم ربطی به دزدی نداشت ولی به تغییر رفتار در شرایط مختلف ربط داشت.
نسبت به مصرف انرژی برق و آب هم همینه اخلاقم. چه تو خونه چه تو خوابگاه و هتل رعایت می‌کنم. نمی‌گم اینجا پولشو خودم می‌دم اونجا نمی‌دم یا هتل پولشو گرفته پس می‌تونم هر چقدر دلم خواست استفاده کنم. این‌جوری نمی‌گم.

گفتی هتل و با توجه به این که توی متنت گفته بودی یه بچه اندازه فندق یاد یه چیزی افتادم که شاید خودت چون رفتی عراق بدونی . عربا به هتل میگن فندق :|‌ جمعش هم میشه فنادق :) 

 

همیشه برام سوال بود فندق از عربی اومده به فارسی یا برعکس و چرا معنی هاشون انقدر دور از همه 

 

 

پاسخ:
اونی که اونا به هتل می‌گن فُندُق هست.
این فَندُقه. فرق داره با اون. 
پس فرق دارن و هم‌آوا نیستن. فقط هم‌نویسه هستن که البته اگه حرکه بذاریم هم‌نویسه هم نمیشن دیگه. اگه هم‌آوا بودن هم بازم دلیل نمیشه ریشه‌شون یکی باشه.
مثلاً زبان فارسی هم کار داره، انگلیسی هم کار داره. ولی این به‌معنی شغله اون به‌معنی ماشین.
نکتهٔ بعدی هم اینه که زبان فارسی، ق نداره. هر کلمه‌ای ق داشت فارسی نیست و احتمالاً از عربی و ترکی و... وارد فارسی شده. 
ربطی به هم ندارن خلاصه.

وای نمیدونستم ربطی ندارن :)))‌ الان حس بچه ای رو دارم که از شهشانی پرسیده چرا دو سه تا میشه هفت تا :))‌ ولی خب برام سوال بود . مرسی 

پاسخ:
آره ربطی نداره. عرب‌ها خودشون به فندق خوردنی می‌گن بندق

من اگه بودم عمرا محل رو ترک می کردم آخه خیلی گرون شده .

منم رفتم این رواق فک کنم رواق حضرت زهرا (س) باشه اسمش . (رواقی که عروس و دامادها میرن واسه عقد)

چه عکسهای قشنگی و‌ترکیب زیبایی .

 

پاسخ:
چی گرون نشده که این دومیش باشه. ولی دیگه اعتماد کردیم دیگه.

زیارت قبول. منم دعا کن.

توی فضاهای معنوی انگار قلب آدما نسبت به هم رقیق‌تره و اعتماد آسون‌تر. حالا نه اینکه همیشه نتیجه خوبی داشته باشه ولی آدم هی دوست داره کارای خوب کنه. به همه مهربونی کنه.

پاسخ:
آره دقیقاً. فضا یه‌جوریه که دلت نمیاد بد باشی. روز آخری که مشهد بودم دلم نمیومد برگردم. می‌گفتم کاش می‌شد تا آخر عمرم اینجا باشم. اصلاً انتقالی بگیرم دانشگاه اونجا. همون‌جا کار کنم، شوهر کنم، تشکیل خانواده بدم :دی اون‌جور جاها واقعاً حالم خوبه. چیه آخه این تهران کثیف و شلوغ :(

چقدر خوشگله اسمون:)

رواق دارالحجه اس اگ اشتباه نکنم جایی که عقد میکنن.

و البته باید محضر برید چون فقط خطبه عقد رو میخونن و محضری نمیشه و اسمتون تو شناسنامه هم نمیره.

پاسخ:
نمی‌دونم. من فرق رواق و صحن رو تازه یاد گرفتم :)) اسماشونم فکر کنم ده سال طول بکشه یاد بگیرم.

پس در هر صورت اون محضره رو باید رفت :|
در مورد اینکه کی خطبه رو بخونه هم من فانتزیای عجیب و غریب و متعددی داشتم طی قرون و اعصار. مثلاً چند سال پیش دکتر حداد خطبهٔ عقد حسینی بای و همسرشو خوند و اون موقع دلم خواست استاد راهنمام خطبهٔ عقدمو بخونه :))

سرچ کردم اسم دوتا رواق نوشته بودن شیخ طوسی و شیخ طبرسی حالا دقیق کدوم باشه نمیدونم .

پاسخ:
بهترین راه اینه همون‌جا از خادم‌ها بپرسید.

یعنی نمیخواید خطبه عقدتون رو آقامیری بخونه ؟ :دی

پاسخ:
بیا یه پست نشونت بدم عاشقی یادت بره :))
سال ۹۵ (هفت سال پیش!) کتاب داستان سیستان رو خوندم. تحت تأثیر این کتاب خوابی که تو این پست نوشتمو دیدم:

چه خواب هیجان انگیزی بوده :)) یه زمانی هم مد شده بود خاتمی خطبه میخوند برای سلبریتی ها . خدا رو شکر که دیگه اون محبوبیت رو نداره و این مد برچیده شد

پاسخ:
آره، یادمه :))
ولی به هر حال از آقامیری خوشم نمیاد. خیلی صورتیه.
۲۰ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۱۷ ماه توت‌فرنگی

امشب حساب کردم دیدیم سه ساله که نرفتم حرم امام رضا و اگر برم بازم می‌تونم برای غذای حرم توی قرعه‌کشی شرکت کنم. :ذوق دندونی: 

حالا احتمال رفتن و احتمال اینکه اسمم بین مهمونای حرم باشه یک هم نیستا ولی باز من اون ذوق رو کردم. :دی 

منم معمولا به افراد اعتماد می‌کنم. اگر منم بودم با خیال راحت شارژر رو می‌سپردم. آقا شما هیچ‌وقت برای شام برنج نمی‌خورید یعنی؟

پاسخ:
ماه رمضونا نه نمی‌خوریم. برنجو ساعت ۳ برای سحری می‌خوریم.

از رسمای مسخره توی مشهد بگم که تقریبا همه اونایی که اینجا عقد میکنن بعدش میرن محضر و بعدش هم میرن تالاری رو برای چندهفته بعدش رزرو میکنن. کلا هیچ سانسیو از دست نمیدن:دی

پاسخ:
:)) می‌خوان امتیاز همۀ مراحلو کسب کنن. 
یکی دیگه از رسمای مسخره به‌نظرم تکرار سه‌بارۀ سؤالِ آیا وکیلم و عروس رفته گل بچینه و گلاب بیاره‌ست. چرا همون اول نمی‌گن بله؟
یه بار که تو خونه این موضوع رو مطرح کردم گفتن اگه بار اول بگی فکر می‌کنن خیلی هول و ولع و عجله داری. باید با درنگ بگی که متانت و سنگینیت حفظ بشه :))
والا اگه اشکال شرعی و قانونی نداشته باشه من همون اول می‌گم بله. این مسخره‌بازیا چیه آخه.

الان با خودم داشتم فکر می‌کردم دلم چقدر مشهد می‌خواد، ولی حسم یه جوری بود که انگار تازگیا رفتم و خیلی ازش نگذشته. یه کم چند روز گذشته رو بررسی کردم ببینم فیلمی کلیپی چیزی دیدم، بعد یادم اومد نه به خاطر محتویات پست‌های توئه که فکر می‌کنم خودمم تازه اونجا بودم :)) ممنون که باجزئیات و دقیق می‌نویسی و خیال ما رو هم‌می‌بری با خودت به جاهای خوب :)

این عکسای ابری هم خیلی خیلی خوشگلن.

پاسخ:
من تازه به اینم دقت کردم که قابلیت اینو دارم که دو روز برم سفر و اندازهٔ دو ماه تولید محتوا کنم :))

آخه خیلی برنامه‌هات فشرده‌ان و محتوا ازشون درمیاد. البته اگر فشرده نبودن هم قبول دارم که ذهن ریزبین و بلاگری تو باز محتوائه رو استخراج می‌کرد :))

پاسخ:
تازه اگه کانال داشتم و در لحظه پست می‌کردم بیشتر هم می‌شد. اینا رو چون یه مدت بعد منتشر می‌کنم بعضیاشونو مهم نمی‌دونم و حذف می‌کنم. کار خوبی می‌کنم. در لحظه نوشتن و منتشر کردن یه کار هیجانیه و امکان خطا و سوگیری زیاده تو اظهار نظر.