پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۶۵- روز چهارم رمضان (سفرنامۀ مشهد، بخش صبحانه)

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۳۸ ب.ظ

بالاخره پیکوفایل، جایی که عکسای وبلاگمو توش آپلود می‌کنم درست شد و از شدت خوشحالی می‌خوام این پستو عکس‌باران کنم :))


موضوع پست: سفرنامۀ مشهد، گردهمایی دبیران کل انجمن‌های علمی، بهمن پارسال، بخش صبحانه

تا شب دانشگاه بودیم و بعد از شامِ دیرهنگام اگر جونی برامون مونده بود می‌رفتیم حرم و اگر نه برمی‌گشتیم هتل و خواب و صبحانه و دوباره دانشگاه. هر کدوم نمایندۀ یکی از دانشگاه‌های کشور بودیم و از اقصی نقاط ایران حضور به هم رسونده بودیم.



صبح جمعه، ۲۸ بهمن ۱۴۰۱:

دوتا مسئول پشت سرمون نشسته بودن که من نمی‌شناختمشون. ولی از مراجعاتی که بهشون داشتن و سلفیایی که باهاشون می‌گرفتن حدس زدم آدم مهمی هستن. این عکس دوم رو الکی گرفتیم که اونا تو عکسمون بیافتن که بعداً ته‌توی هویتشونو دربیاریم.



پنج‌شنبه، ۲۷ بهمن ۱۴۰۱:

این فلش صورتی، موقعیت عکسای قبلو نشون می‌ده.



این قسمتی که علامت نارنجی گذاشتم همون موقعیت عکس قبله و اون دو نفر زیر فلش هم همون دو نفرِ عکس قبلن. این آقای از سمت چپ اولی هم شبیه پاشا رستمی (حامدِ سریال گرگ‌ومیش) بود. انقدر شبیه بود که روز اول که داشتیم خودمونو معرفی می‌کردیم انتظار داشتم خودشو پاشا رستمی معرفی کنه یا حداقل برادرش باشه ولی نبود.



حالا فرض کنید یه چیزی تو مایه‌های اکسیر جوانی و عمر جاودان یا نه اصلاً سمّ مهلک دارید و می‌خواید بریزید تو غذای من. مقدارش انقدر هم زیاد نیست که تو همۀ بشقابا و فنجونا بریزید. پس یه دونه حق انتخاب دارید. حداقل یکی از این بشقابای عکسای بعد مال منه. حداقل ینی اینکه ممکنه دو یا سه یا همه‌ش مال من باشه. کدوم محتمل‌تره که مال من باشه و کدوما رو همون ابتدای امر رد می‌کنید و نمی‌تونه سلیقۀ من باشه؟ اولین قدم توی تشخیص، شبیهِ هم ندیدن عناصر و شناسایی تمایزها و تفاوت‌هاست.



و از اونجایی که خداوند اسراف‌کاران را دوست نمی‌دارد، باکلاس‌بازی درنمی‌آوردیم و چیزی تو ظرفمون نگه‌نمی‌داشتیم. برای اینکه ظرف کمتری کثیف کنیمم همه چیو تو یکی دوتا ظرف می‌گنجوندیم!




۰۲/۰۱/۰۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۷)

سلام  بر خانم شماره ۲ که همیشه زیتون سبز و سیاه تو بشقابتون بود . انشالله خوش گذشته باشه خانم دکتر مهندس عزیز😘😀

پاسخ:
سلام
حدست درسته. البته اون سیاه‌ها خرما هستن.
جاتون خالی. البته فقط تو همین بخش رستوران خوش می‌گذشت. کارگاه‌ها ملال‌آور بود.

فقط و فقط اون پسر پیراهن زرشکی در نقش عکاس ، که از زیر تیغ بیرحمانه سانسورچی در امان نبود !

پاسخ:
:))) آفرین به دقت!
آینه که سهله، من به انعکاس تصویر روی عینک طرف مقابل و قاشق! هم دقت می‌کنم. ولی یه بار خواب دیدم حواسم نبوده و لو رفتم با انعکاس تصویرم روی یه چیزی

عکس اول و چهارم و پنجم اونی که توش گوجه، خیار، زیتون، خامه، عسل، خرما و شکلات صبحانه داره که تو پنجمی البته بعضیاش نیست دیگه.

اون فنجون‌هام که اون که از همه تیره‌تره و قهوه است احتمالا مال توئه. البته بعدا دیدم روش شماره زدی :)

پاسخ:
بله بله درست حدس زدی. بشقاب و فنجون خودم بود. البته من علاوه بر فنجون تیره، اون فنجون چای رو هم خوردم.
دقتت خوبه. روز آخر شکلات صبحانه برنداشتم. چون روزای قبل که برمی‌داشتم، اولش بهش تمایل و اشتیاق داشتم ولی یه کم که می‌خوردم اشتهام بهش کور می‌شد و پشیمون می‌شدم. روز آخر برنداشتم دیگه. به‌جاش سیب به بشقابم اضافه شد.
علاوه بر این بشقاب، ذرت مکزیکی هم مال من بود.

اون بشقابی که خیار و زیتون و عسل داره یااون بشقابی که ذرت مکزیکی داره. و اون لیوانی که  شماره ۳ عه

پاسخ:
هر دوی اون بشقابا مال من بودن. املت و سوسیس و کالباسا مال من نبودن. لیوانو اشتباه حدس زدی. لیوان ۱ و ۲ مال من بود.

بدیِ رستورانهایی که صبحانه‌شون سلف سرویس هستن اینه که موقع برداشتن غذا آدم از همه‌ی چیزایی که روی میز هست هوس میکنه در حالیکه نه معده اونقدر گنجایش داره و نه اون خوراکیها بهم میسازن 

توی یکی از بشقابها خیار و گوجه و خامه و عسل و پنیر و گردو و شکلات صبحانه با زیتون، بعدش بهش شیرینی لطیفه و پنکیک و ذرت مکزیکی و نون تست هم اضافه کنی  شما تصور توی معده چه ترکیبی میتونه به وجود بیاره😄 پدر معده در میاد 

من فکر میکنم اون بشقابی که شکلات صبحانه داره مال شماست و اون فنجون قهوه

 

پاسخ:
آره. هم فنجون قهوه هم فنجون چای برای من بود. اکثراً روی میزها پر بود از بشقابایی که طرف پرش کرده بود اما نخورده بود و دور ریخته می‌شد. 
ولی اون بشقابی که خیار و گوجه و عسل و خامه و زیتون و... داره هم برای منه :)) ذرت مکزیکی و هم برای من بود. رمز موفقیتم هم در جا دادن اینا تو معده‌م این بود که در مجموع اندازهٔ کف دست نون می‌خوردم که اونم برای خامه و عسل بود. چیزایی که ازش اجتناب می‌کردم مربا، سوسیس و کالباس، املت و پیتزا بود. پن‌کیک هم دیگه جا نداشتم نخوردم. فقط یه تیکه کوچیک از پن‌کیک دوستم برداشتم ببینم با پن‌کیکای خودم چه فرقی داره.

:دی

نمیدونم چرا فکر کردم نسکافه رو ترجیح میدی و الان تاره داره یادم میاد چای و قهوه‌ی تلخ هم علاقمندی. حتی اگه فنجونای کنار بشقابای خورده شده رو میدیدم هم میشد حدس زد.

پاسخ:
از روی جهتِ دستۀ فنجون و جای قاشق و چنگال هم میشه حدس زد.

هر بشقابی غذای‌کمتری داره مال توئه:دی

پاسخ:
از اونجایی که صبحانه وعدهٔ غذایی موردعلاقه‌مه این قاعده در مورد بشقاب صبحانه صدق نمی‌کنه.
یادمه تو هم برعکس، خیلی اهل صبحانه نیستی