پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۶۹۳- هفتۀ شانزدهم ترم سوم (هفتۀ آخر)

جمعه, ۱۷ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۴۹ ق.ظ

یک. خدا رو شکر این پستای هفتۀ فلان ترم بهمانم تموم شدن بالاخره. شما رو نمی‌دونم ولی خودم بشخصه خسته شده بودم. بعد چون مجبور بودم هر هفته پست بذارم و گزارش بدم و چون هیچ کاریو نیمه‌کاره رها نمی‌کنم و تا تهش ادامه می‌دم، این پستا به یه جور تکلیف هفتگی تبدیل شده بودن.

دو. کلاس سه‌شنبه‌ها هشت صبحمون با استاد شمارۀ ۱۸ تموم شد. کلاس دوشنبۀ استاد شمارۀ ۱۹ هم داشت تموم می‌شد که ن۱ گفت من یه مطلب آماده کردم ارائه بدم. با توجه به اینکه آخرین جلسه بود استاد نظرسنجی کرد و اکثریت گفتن استاد هر چی شما بگین و ما تا هر موقع بگین هستیم. من گفتم حالا هفتۀ بعدو تشکیل بدیم ولی دیگه سه چهار هفته فرصت بدین روی امتحان و مقاله تمرکز کنیم. پیشنهاد من با حداقل آرا تصویب شد :))

دوونیم. این کارِ نون۱ و کش دادن جلسات منو یاد بلاهایی که دورۀ کارشناسی و ارشد سر بقیه آوردم می‌ندازه. به‌عنوان نمونه: [عکس از آرشیو بلاگفا]

سه. کلاس سه‌شنبه ظهرم انفرادیه و چون کلاسِ رساله‌ست، تا وقتی فارغ بشم از تحصیل، تشکیل میشه. استادم (استاد شمارۀ ۱۷) پیشنهاد داد کلاس رو از این به بعد سه‌شنبه هشت صبح تشکیل بدیم. گفتم خوبه اتفاقاً این هفته کلاس هشت صبحمون جلسۀ آخرش بود و از هفتۀ دیگه صبحم خالیه و می‌تونم هشت صبح سه‌شنبه‌ام رو به انفرادی اختصاص بدم. (کجاش خوبه واقعاً؟ اصلاً هم خوب نیست. قدیما رو نبین از شش دانشگاه بودم که هفت صبح سر کلاس باشم. الان با اینکه تو خونه‌ام و با شلوار گل‌گلی تو کلاسا حاضر می‌شم، ولی به هر حال کلاس هشت صبح زور داره برای آدم. بله؛ پیر شدیم دیگه).

چهار. استاد شمارۀ ۱۹ فرمود این هفته خانم فلانی (که من باشم) ساکت بودن. بله ساکت بودم، چون دلم گرفته بود. هنوزم باز نشده و چاهش گرفته. خیلی هم گرفته.

پنج. کلاسای استاد شمارۀ ۱۹ از پنج عدد دانشجو و یه استاد و یه دانشجوی مستمع‌آزاد تشکیل میشه؛ ولی هر جلسه فقط من و ن۱ و استاد دوربینامونو روشن می‌کنیم. بقیه گاهی روشنن گاهی خاموش. اینم یه عکس یادگاری از هفتۀ شانزدهم ترم سوم کلاس استاد شمارۀ ۱۹.



شش. جهت میز اتاق برادرم یه‌جوریه که در اتاقش پشت سر کسیه که پشت میزه. اتاق منم این‌جوریه ولی چون دوتا میز دارم، موقع جلسۀ تصویری این‌ور می‌شینم و مواقع عادی اون‌ور که پشت سرم دره. از اونجایی که در طلب دمای مطلوب موقتاً اتاقامونو عوض کردیم باید یه فکری به حال این موضوع کنم که یهو وسط جلسۀ انفرادیم یکی اومد تو اتاق برادرم دیده نشه :|

هفت. هنوز با اصلاحاتی که استاد شمارۀ؟ آهنگر دادگر شماره‌ش چند بود؟ آهان ۱۳. هنوز با اصلاحاتی که استاد شمارۀ ۱۳ برای پایان‌نامۀ ارشدم پیشنهاد داده درگیرم و الان برام سؤاله که مرد و زن با زن و مرد چه فرقی داره آخه :| الهم افرغ علینا صبراً جداً.



هشت. یکی از دوستای دورۀ ارشدم تو کار ثبت برنده و هر از گاهی ازم راجع به معنی یا تداعی برندها می‌پرسه. این هفته پیام گذاشته بود که وقتی ایزار رو می‌شنوی چی تو ذهنت تداعی می‌شه و یاد چی می‌افتی و به‌نظرت برندِ کدوم حوزه هست. گفتم آزار و ابزار برام تداعی میشه و به‌نظرم هر چی که هست مخصوص آقایونه. توضیح دادم چون «ز» و «ر» داره و این دوتا آوا، واژه‌های رزم و رضا رو تداعی می‌کنن منو یاد آقایون می‌ندازن. البته خودِ کلمۀ آزار هم جنسیت مرد رو برام تداعی می‌کنه. خودمم خنده‌م گرفته بود از پاسخ غیرعلمی‌ای که بهش دادم، ولی روان‌شناسانه‌ست اینایی که گفتم. و احتمالاً خیلی هم علمیه :| البته به‌خاطر وجودِ ای، به کسب‌وکارهای الکترونیکی (نه الکتریکی) و اینترنتی هم می‌تونه مربوط باشه این واژۀ ایزار.

نه. وقتی تو گروه واتساپِ هم‌کلاسیا، وسط ارائۀ یکی از هم‌کلاسیا باهم صحبت می‌کنیم عذاب وجدان می‌گیرم که بعداً اگه این بنده خدا که تو گروهه مکالمه‌ها رو بخونه می‌گه اینا حواسشون به ارائۀ من نبود. لذا وسط صحبتامون خاطرنشان می‌کنم که فلانی حواسم به ارائۀ تو هم هست. بقیه هم تأیید می‌کنن که ما هم همین‌طور. به‌عنوان مثال به این صورت :|

ده. دانشگاه یه اطلاعیه فرستاده بود که وقتی وارد لینک کلاس می‌شید با نام کاربری خودتون از سامانۀ فلان و گزینۀ پیوستن به کلاس استفاده کنید و ورود به‌عنوان مهمان رو نزنید. استاد هم چند وقت پیش این اطلاعیه رو گذاشت تو گروه. فکر کنم برای حضور و غیابِ خودکار این قانونو گذاشته بودن که با لینک وارد نشیم. حالا ما که همیشه همه‌مون حاضر بودیم و تعدادمونم یه‌طوری بود که هر کی غایب می‌شد یا حتی ساکت بود جای خالیش حس می‌شد. ولی از اونجایی که قانون این بود که با نام کاربری وارد شیم، این موضوع رو تو کلاس مطرح کردم و بعدش خودم با دستای خودم! موضوع رو منحرف کردم به سمت مفعول‌ها و نقشِ «را». به این صورت!

یازده. بهتون گفته بودم تو انجمن (انجمن علمی-دانشجویی زبان‌شناسی دانشگاه :|) اسممو گذاشتن نیم‌فاصله؟ بس که این نیم‌فاصله رو تذکر دادم تو گروه :|

دوازده. یکی از دوستام با توجه به شناختی که ازم داشت این هفته بهم یه پیشنهاد کاری داد و با شناختی که من از خودم داشتم گفتم مهارتشو ندارم و دیگه برای کسب مهارت هم دیره به‌نظرم. این سومین کاریه که نمی‌پذیرم و می‌گم مهارتشو ندارم و با توجه به اینکه از نپذیرفتن دوتای قبلی بعد از شش هفت سال پشیمونم و فقط خودمو دست‌کم گرفته بودم و خیلی هم مهارتشو داشتم، امیدوارم این دفعه اشتباه نکرده باشم و چند سال دیگه پشیمون نشم.

نظرات (۶)

۱۷ دی ۰۰ ، ۱۱:۱۱ محسن رحمانی

سلام

1- هفته قبل که گفتید آخرین جلسه کلاساتونه و بعدش آماده امتحانات میشید؟

2- چرا دلتون گرفته ؟

3- خوب هتوز هم دیر نشده کار رو قبول کنید برای آموزش ودوره دیدن هیچ وقت دیرنیست و اینکه شانس یکبار در خونه آدم رو میزنه پس تا فرصت هست استفاده کنید چون واقعا کار به سختی گیر میاد الان من هرجاآگهی استخدام میبینم همه زدن سن 18 تا 25 نهایت سی پس ازفرصت استفاده کنید و از دستش ندید که بعدا پشیمون بشید .

پاسخ:
سلام
۱. میشه دقیقاً بگید تو کدوم پست از هفتۀ قبل همچین حرفی زدم؟
۲. اگه می‌خواستم توضیح بدم می‌دادم. چرا سؤالی رو مطرح می‌کنید که می‌دونید دوست ندارم جواب بدم؟
۳. شما می‌دونید چه کاریه و مطمئنید با دوره دیدن آموزش می‌بینم؟ آیا هر کاری رو با آموزش دیدن میشه انجام داد؟ آموزشش رو دیده‌ام که دوستم پیشنهادشو داده. ولی مهارت و تجربه متفاوته با آموزش.
۱۷ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۶ محسن رحمانی

آره چرا نشه آموزش دید اگه نمیشد که آموزش نمیذاشتن .آره میشه اگه نمیشد که الان هیشکی هیچ کاری نداشت .خوب برای مهارت کسب کردن و تجربه کردن باید از یه جایی شروع کرد وقتی وارد کار شدید هم مهارتتون بیشتر میشه وهم تجربه کسب میکنید اینقدر ناامیدی پیشه نکنید و ناامید نشید و ناامید نباشید اگه بخوایید اینطوری فکر کنید و بترسید هیچ وقت کاری پیدا نمیکنید و همیشه همین افکار و ناامیدی ها مانع پیشرفتتون میشه .

پاسخ:
همین طرز تفکر باعث شده کارهای مملکت دست یه سری کارنابلد بیافته و پیشرفت نکنیم دیگه. 
من نگفتم می‌ترسم یا ناامیدم، عرض کردم مهارت و تجربه‌شو ندارم و وقتشم ندارم مهارت و تجربه کسب کنم، هر چند که دانشش رو دارم. فرض کنید طرف فوق لیسانس یا دکترای رشتۀ مترجمی زبان انگلیسیه و ده‌تا کتاب راجع به ترجمه خونده و کلی آموزش دیده. آیا می‌تونه یهو یه کتاب مهم و تخصصی رو دستش بگیره ترجمه کنه؟ تجربه داشتن ینی یه مدت متنای کوچیک و ساده ترجمه کنه تا برسه به مرحلۀ کتاب تخصصی. مثال زدم که شاید! متوجه منظورم بشید.

چهار. ان شاء الله گشایش و انبساط خاطر

هفت. شاید از باب این که خانما مقدّم هستن ایراد گرفتن:) البته نمیدونم ایشون از این جهات چه مدلی هستن...

هشت. منم آزار و ابزار و ایزو به ذهنم خطور کرد...به نظرم واسه برند زیاد جالب نیست!

دوازده. ایشالا که این خودتون رو دست کم گرفتن از کامل گرایی نباشه...من بر اساس همین نیمچه شناختی که اینجا ازتون پیدا کردم میدونم ادم توانمند و پرتلاشی هستین، البته کامل گرایی میتونه همیشه به ما بگه به حد کفایت خوب نیستیم در حالی که واقعا در قیاس با خیلی ها و حتی در قیاس با استاندارد لازم، وضع مناسبی داریم. ان شاء الله یه فرصت کاری متناسب با تخصص و علاقه و توانمندیهاتون براتون فراهم بشه

پاسخ:
مرسی بهار جان
ایزار برند ابزارهایی مثل دریل و مته‌ست. تو گوگل بزنی IZAR میاره.
نمی‌دونم. شاید چند سال دیگه قبول کردم این کارو. فعلاً زوده به‌نظرم.

من هنوز منتظرم بیای بگی: آفرین هوپ! که چند‌ وقته نیم‌فاصله رو رعایت می‌کنی! :-(

پاسخ:
یه دیقه صبر کن بیام دقت کنم...
اِوا راست می‌گی
آفرین
پس چرا دقت نکرده بودم من :)))
همین فرمونو برو جلو. باریکلا دخترم.

روزی که این مردکی که اسمشو نمیارم حرف نزدن رو یاد بگیره روز عروسی منه و کل بلاگستان رو شیرینی میدم. چرا از رو نمیری خداوکیلی؟ نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ 

 

 

پاسخ:
بنفشم، بنفش قشنگم، آروم باش. همه بلد نیستن اصول و آداب و قواعد اجتماعی رو. یاد می‌گیریم کنار هم این چیزا رو.
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۷:۴۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

یعنی مهارت عمومی یا تخصصی، اگه عمومی هست دست کم نگیرید و بپذیرید ، فکر کنم ICDL شما خیلی خوب باشه.

🙂

پاسخ:
بسیار تخصصیه و به علوم انسانی مربوطه.
نکته اینجاست که دلیل اینکه علی‌رغم دانش، تجربه‌شو ندارم اینه که وقتی دانشش رو فراگرفتم نرفتم سراغ این کار که تجربه هم کسب کنم. پس لابد جزو علایقم نبوده که نرفتم و حالا تجربه‌شو ندارم. برعکس ویراستاری که تا یادش گرفتم کار کردم و الان تجربه‌شو دارم.