۱۶۹۲- تعلّقات
نصفشب مصدع اوقات شدم که بگم درسته که پیرو پست قبلم، بابت پاک کردن یا بهتره بگم بابت مجبور شدن به پاک کردن آرشیو صدها وبلاگ از اینوریدرم ناراحتم، ولی علیرغم غمِ از دست دادنِ اون همه متن که تو پژوهشهای زبانی ازشون استفادههای بسیار میکردم، الآن که چند ساعتی از اون اتفاق ناگوار میگذره یه حس رهایی و سبکی خاصی دارم که قبلاً نداشتم. این مدل کنده شدن و رهایی و حس سبکی به مذاق کسی که همه چیو نگهمیداره و ول نمیکنه و ولکنش به همه چی اتصالی داره خوش اومده گویا. فکر میکنم تعلق خاطر نداشتن به غیر هم یه همچین حسی باشه. و حتی مردن.
حالا که با غم این موضوع کنار اومدم (انصافاً هم چه زود کنار اومدم. موقع پاک کردن وبلاگها فکر میکردم تا ابد به سوگ از دست دادن این آرشیو عظیم خواهم نشست و خواهم گریست و حس کسیو داشتم که کتابخونهش آتش گرفته و فقط چند جلد کتاب رو میتونه با خودش بیرون ببره و نجاتشون بده)، لذا اگه سؤالی، نکتهای، ابهامی راجع به موضوع پست قبل، فیدخوانها و همچنین راجع به رها کردن و رها شدن و حتی راجع به مجبور به انجام کاری شدن دارید میتونید اینجا مطرحش کنید.
چیزایی که باید برگردن خودشون بر میگردن و چیزایی هم که برنگردن همون بهتر که رفتن. یه زنجیر کمتر به روحت وصل کردی و راحت تر پرواز خواهد کرد