پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۵۱۸- از هر وری دری ۶

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۵۴ ق.ظ

سیزده. دیروز رو به‌عنوان روز اسکرین‌شات نام‌گذاری می‌کنم، چرا که بالغ بر ۲۸۰۹ شات از کتاب‌هایی که تو اپ طاقچه داشتم گرفتم و منتقل کردم به لپ‌تاپم که راحت‌تر ازشون استفاده کنم. اون کتاب‌هایی هم که اسکرین‌شاتشون قفل بود و اجازۀ عکس گرفتن ازشون نداشتم رو با گوشی خودم باز کردم و با یه گوشی دیگه از گوشیم و در واقع از کتابی که نمی‌ذاشت اسکرین‌شات کنم عکس گرفتم و تعداد این عکس‌ها هم بالغ بر چهارصدتا بود. من حتی از کتابای کاغذی که دارم هم عکس می‌گیرم و می‌ریزم تو لپ‌تاپم که همیشه در دسترسم باشن. در گام بعدی هم عکس‌ها رو به متن تبدیل می‌کنم که بتونم عملیات سرچ رو انجام بدم و وقتی دنبال کتابی می‌گردم که توش فلان اصطلاح به کار رفته، با یه سرچ تو متنش به نتیجه برسم.

چهارده. دیشب حین اسکرین‌شات گرفتن داشتم برای بابا توضیح می‌دادم که اینا رو به متن تبدیل می‌کنم که موقع ارجاع دادن بهشون دوباره تایپ نکنم دیگه. پرسید چجوری؟ گفتم عکس صفحات رو تو گوگل درایو آپلود می‌کنی و اپن وید گوگل داک رو انتخاب می‌کنی. یکی دو ثانیه بعد متن عکسو تحویلت می‌ده. گفت عه چه خوب، بیا نشونم بده. گفتم حالا هر موقع لپ‌تاپمو روشن کردم نشون می‌دم دیگه. گفت نه با گوشی نشون بده. و من عاشق این علاقۀ پدرم به علم‌آموزی‌ام. گفتم در گام اول باید گوگل درایو و گوگل داک رو دانلود و نصب کنیم. گوگل درایو رو داشت، ولی داک رو دانلود کردیم. اسمشم گوگل داک نبود و سندنگار نوشته بود. لذا زین پس ما هم سندنگار صداش می‌کنیم. یکی از عکسای کتابا رو آپلود کردیم تو گوگل درایو و بعد گفتم اپن وید رو بزن. چون با اپ این کارو انجام می‌دادیم چنین گزینه‌ای نبود. فضاشم شبیه نسخۀ دسکتاپ نبود. گفتم گوگل کروم رو باز کن اونجا بنویس گوگل درایو. نوشت و از قسمت تنظیمات نسخۀ دسکتاپ رو انتخاب کردیم. و چیزی که می‌دیدم عین همونی بود که با لپ‌تاپ انجام می‌دادم. گفتم حالا همین جا دوتا عکس آپلود کن و اپن وید سندنگارو بزن. چنین کرد و چنان شد و بسی ذوق کردیم.

پانزده. من این روشِ تبدیل عکس به متن رو نُهِ نُهِ نودونه از همکارم یاد گرفتم [عکس]. برای کسب اطلاعات بیشتر کلیک کنید.

شانزده. شباهنگام توی تختم داشتم این کتاب فلسفۀ زبانو می‌خوندم و جا داره تَکرار کنم که چقدر این درسو دوست ندارم من. غرق در بحر تفکر بودم که به‌ناگاه دیدم به عنکبوت کوچولو اون گوشۀ سقف راه میره. در حالی که بیتِ هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم تو سرم پلی می‌شد پدرو صدا کردم و گفتم حالا چجوری دستمون برسه بهش؟ یه چیزی پرت کرد سمت عنکبوت بخت‌برگشته و عنکبوته افتاد رو زمین و بابا برش داشت رفت.



هفده. وقتی تذکرات مامان مبنی بر این‌که بعد از خوردن غذا صندلی رو بکشم سر جاش افاقه نکرد و دید همچنان صندلی رو وسط آشپزخونه رها می‌کنم می‌رم، این راهکار به فکرش رسید :))



هجده. این روزها، فک و فامیل و خانواده خوشحالن که کلاسام به لطف کرونا مجازیه و من تهران نیستم و در آغوش گرم خانواده‌ام و هی نمی‌رم و هی نمیام و از خطر کرونا و دزد و داعش و قاچاقچی‌هایی که کلیۀ آدمو درمیارن می‌برن می‌فروشن، و همچنین خطرات وسائط حمل‌ونقل زمینی و هوایی و دریایی! در امانم و وقتی مریضم تنها نیستم و خوراک و پوشاک و نوشاکم! مهیاست. و خوشحال‌ترین خوشحالان هم باباست. و صدالبته که ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟

۹۹/۱۲/۰۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آقای ک همکار

بابا

مامان