۱۲۶۴- چرا ما هیچ حرف دیگهای جز تبریک تولد هم نداریم؟
مریم؛ اولین دوست صمیمیم و صمیمیترین و نزدیکترین دوست دوران راهنماییم بود. کنار هم مینشستیم. زنگهای تفریح حرف میزدیم، سر کلاس حرف میزدیم، میرفتیم حیاط پشتی مدرسه و حرف میزدیم، هر جا هر موقع میتونستیم باهم حرف میزدیم. اولین دوستی که شمارۀ خونهشونو داشتم و شمارۀ خونهمونو داشت. زنگ میزدیم خونۀ هم و حرف میزدیم. بعد امتحانای آخر سال نمیرفتیم خونه و تو حیاط مدرسه قدم میزدیم و حرف میزدیم. تا سرویس من و مامان و بابای اون بیان دنبالش وایمیستادیم پشت در مدرسه و حرف میزدیم. سرویسم میومد، ولی ما هنوز حرف میزدیم. حرفامون تمومی نداشت. زنگهای ورزش و تفریح جلوی در مدرسه کشیک میداد که برم یواشکی یخمک بخرم. مراقب بود که مدیر و ناظم یه وقت نفهمن. یخمک بیستوپنج تومن بود. دبیرستان مدرسههامون جدا شد. موبایل که نداشتیم. برای هم نامه مینوشتیم و با هزار تا واسطه میرسوندیم دست هم. تو نامههامون راجع به معلما و مدرسۀ جدید و دوستای جدیدمون میگفتیم. هر هفته، هر ماه، هر سال، هر... یادم نیست آخرین نامهمون کی بود. دانشگاه قبول شدیم. من رفتم تهران، اون ارومیه. موبایل داشتیم، شمارۀ همو داشتیم، ولی حرفی برای گفتن نداشتیم.
داشتم براش پیام تبریک میفرستادم. دنبال استیکر تولدت مبارک میگشتم. یه نگاه به آرشیو مکالماتمون کردم. همهش ده دوازده تا پیام. و همهش پیام تبریک تولد. اردیبهشت ۹۴، مریم: تولدت مبارک خانم مهندس. من: وااااااای مریم مرسی، اصلاً فکرشم نمیکردم یادت باشه. مریم: مگه دوستی مثل تو رو میشه فراموش کرد. آذر ۹۴، من: خوبی خانم دکتر؟ تولدت خیلی مبارکه. مریم: خیلی ممنونم عزیزم، ممنون که به یادم بودی. آذر ۹۵، من: مریم جان تولدت مبارک. مریم: خیلی ممنون عزیزم که به یادم بودی. اردیبهشت ۹۶، مریم: تولدت مبارک نسرین جونم. من: ممنونم مریم جان. آذر ۹۶، من: تولدت مبارک مریم جان. مریم: مرسی دوست همیشگی من. اردیبهشت ۹۷، مریم: تولدت مبارک. انشاءالله سال خیلی خوبی داشته باشی. من: غافلگیر شدم دختر. ممنونم از تبریکت. خیلی خوشحال شدم. آذر ۹۷، امروز، من: تولدت مبارک خانم دکتر.
دوازده ساله که همو ندیدیم؛ صدای همو نشنیدیم. دوازده ساله که هیچ کدوم از دوستای دورۀ راهنماییمو ندیدم؛ خبری ازشون ندارم. و دارم فکر میکنم تا چند سال دیگه قراره من و مریم به این تولدت مبارک و ممنون که یادم بودیهامون ادامه بدیم؟