پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

یه کم بیشتر از دو ماه پیش در پاسخ به چالش رادیوبلاگی‌ها که به مناسبت روز وبلاگ‌نویسی هر بلاگری جای یه بلاگر دیگه بنویسه، تعدادی از شما رو به این چالش دعوت کردم که خودتونو بذارین جای یکی که دکتری قبول نشده و یه پست با این موضوع بنویسین. از این کارم دو تا هدف داشتم. یک اینکه موضوع برای همه یکسان باشه و بشه عادلانه در مورد پست‌ها نظر داد، و دوم اینکه می‌خواستم صبح و ظهر و شب و هر موقع که میام وب‌گردی خبر قبول نشدنمو بشنوم :| همین‌قدر دیوانه! همین‌قدر خودآزار :| یه جورایی هم می‌خواستم باورم بشه هم عادی بشه این موضوع. هنوز عادی نشده البته، ولی باورم شده دیگه. و قول داده بودم پست‌ها رو نقد کنم و یه کم از سبک خودم و شباهت پست‌ها با پست‌های خودم بنویسم.

سبک در ادبیات، عبارت است از روش و شیوه‌ای خاص که گوینده یا نویسنده، ادراک و احساس خود را با آن بیان می‌کند.

از عنوان شروع می‌کنیم. عنوان پست برای من خیلی مهمه. بارها پیش اومده که انتشار پستو به تعویق انداختم تا یه عنوان مناسب و دلنشین براش پیدا کنم. پیش اومده که بین انتخاب چند عنوان مردد بودم و به اینایی فکر کردم که پست می‌ذارن و می‌نویسن عنوان ندارد، بدون عنوان. عنوان‌های من ویژگی‌های خاص و عجیبی دارن! که چند تاشونو می‌گم و چند تاشونم نمی‌گم :|. کنارشون یه شماره هست که شمارۀ پسته. مخاطب داره؛ ینی فعلش اغلب دوم شخصه. معمولاً یه بیت شعر یا بخشی از یه آهنگه. و با اینکه ظاهراً مربوط به پسته، ولی خودش مستقلاً یه پیام دیگه‌ای پشتشه. در واقع ایهام داره. نمی‌تونم از پست‌های خودم مثال بزنم چون این‌جوری ایهام‌ها لو می‌ره ولی مثلاً فرض کنید عنوانم «ما خود شکسته‌ایم، چه باشد شکست ما» هست و تو اون پست عکس ظرفی که موقع شستن شکسته رو گذاشتم و خاطرات دوران خوابگاهمو راجع به شکستن ظرف بیان کردم و کامنت‌ها هم حول محور جنس کریستال‌های فرانسوی و ایرانی پیش رفته. حال آنکه عنوان در رابطه با تجربۀ تلخیه که تکرار شده و خطاب به کسیه که دلمو شکسته مثلاً. ولیکن نه توی کامنت‌ها و نه در متن پست به این موضوع اشاره نمیشه و خودمم که می‌فهمم اون روز که این عنوانو نوشتم تو دلم چه خبر بوده. همچین عنوانی ندارما. مثال زدم. یا مثلاً فرضاً عنوان، «می‌دونم تو انتخابت اشتباه نکردم» باشه، لینک آهنگ مربوطه رو هم ته پست بذارم و روز انتخابات ریاست جمهوری هم باشه. بعد بیام راجع به گوشی یا لپ‌تاپ جدیدم بنویسم و کامنت‌ها حول برند و قیمت و کیفیت پیش بره و من اصرار بورزم که از انتخابم راضی‌ام. نکتهٔ انحرافی پست زمان انتشارشه، حال آنکه نه انتخاب رئیس جمهور مد نظر بوده، نه گوشی و لپ‌تاپ.

عنوان اولین چیزیه که شما می‌بینید و می‌خونید و مهم‌ترین قسمت پست یا حداقل مهم‌ترین قسمت پست‌های منه. من اغلب، حس و حال و منظور اصلیمو غیرمستقیم و در لفافه و با ایهام و ابهام تو عنوان پستم می‌گم. در واقع درون‌مایۀ پستم در عنوان پسته. اونجا که میگم «پدرت در خیابان انقلاب کرد تو در دلم»، دارم در لفافه اشاره می‌کنم به یه تغییر بنیادین و به اینکه چی و کی می‌تونه این‌چنین دگرگونی رو موجب بشه. حال آنکه متن پست رو هم طوری می‌نویسم که کامنت‌ها حول اجباری بودن راهپیمایی‌ها و تفاوت اربعین با راهپیمایی‌های ملی و حکومتی پیش بره. 

ویژگی دیگر اینه که بعد از عنوان، حتی اگه عنوانم یه جملۀ کامل باشه نقطه نمی‌ذارم؛ چون نقطه رو پایان کلامم می‌دونم و عنوان، تازه آغاز صحبتمه. مگر یک بار برای پستِ «اعتراض وارد نیست.» که اون یک‌بار این نقطه معنی‌دار و عمدی بود. سه‌نقطه‌ها هم معنی‌دار هستند و هر جایی ازشون استفاده نمی‌کنم. شماره‌های کنار عنوان و هماهنگی عنوان با ساعت و تاریخ انتشار هم گاهی معنی‌داره. مثل پست ۹۹۹ که پست ۹ سالگی وبلاگم بود. اینکه چرا پست رو تو فلان تاریخ یا ساعت حتماً با فلان شماره منتشر می‌کنم یه رازیه بین خودم و خودم. می‌تونه ساعت انتشار، یادآور یه لحظۀ خاصی باشه و شمارۀ عنوان یادآور فرد خاص یا اتفاق خاصی. خدا می‌دونه چه اسراری پشت عناوین نهفته :)) هیچی اینجا الکی نیست و حکمتی پشتشه :دی

از بین ۲۳ تا پستی که به جای من نوشته شده بود فقط دکتر سین حواسش بود شمارهٔ عنوانش (عنوانش ۱۲۰۹- این نیز بگذرد بود) یه دونه بیشتر از شمارۀ پست قبلم باشه. پست بلوئیش و بوبک که موضوعش فرق داشت و سمیه و بی‌نام و نسرین و سها و مهسا و بانوچه هم پستاشون عنوان نداشت. عنوان‌های بقیهٔ دوستان:

۲۰۵- به خدا که مراد ما این نبود. (پرتقال) انتخاب عنوانش عالیه، نقطه داره ته عنوان و شماره‌شم شمارهٔ پست خودشه.
- عمرتان ‌باد و مراد ای‌ ساقیان‌ بزم ‌جم، گرچه ‌جام ‌ما نشد پرمی‌ به ‌دوران‌ شما (حورا) شماره نداشت، ولی حس و حالش شبیه عنوان‌های من بود.
- رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست، می‌کشد هر جا که خاطرخواه اوست (مهتاب) شماره نداشت، ولی حس و حالش شبیه بود.
- قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم، درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید (گلی) شماره نداشت، ولی حس و حالش شبیه بود.
- اگر مراد تو ای دوست بی‌مرادی ماست، مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست (هوپ) شماره نداشت، ولی حس و حالش شبیه بود.
- ولله که شهر بی تو مرا حصر می‌شود (صبا) شماره نداشت، ولی خیلی شبیه بود! از این نظر که مخاطب خاص داشت.
- هی می‌روم سمت بهار اما، هی آخر پاییز می‌مانم (آسوکا) با «هی»ش یه کم مشکل دارم. چون اولین بار بود و یه بار جا مونده بودم از قافله، این عنوان مناسب وقتی بود که برای چندمین بار از دکتری رد می‌شدم. الکی مثلاً من خیلی دقیقم تو انتخاب عنوان :))
- از اونا که همیشه میگم باش ولی نیست؛ حالا من چیو قاب کنم واسه دیوار خونه؟ آخه الان دیگه همه دکترن... اصن به مراد میگم برام یه خوبشو بخره قاب کنه بزنه به دیوار (محمدعلی) این خیلی بامزه بود و جنس طنزش، جنس شوخیای خودم بود. ولی برای امیدواری و طنزی که توش بود یه کم زود بود، با حال و روزی که من اون موقع داشتم.
- برای روزای یه کم دوری که نشستیم منتظریم ۴+۱ نفره شدنمون‌و جشن بگیریم (پرچنهـهه) یه امید و حال خوبی تو عنوان هست که اون موقع نداشتمش.
- به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست (نیلگون) بیان اینکه حکایت همچنان باقیست برای اون مقطع و حال و روزِ اون روزا زود بود.
- هستم اگر می‌روم (مهرداد) عبارتِ هستم امیدواری توشه و من اون موقع به این مرحله از پذیرش نرسیده بودم.
- تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف، مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی (جولیک) این عنوان به عنوان‌های من نزدیکه، ولی پذیرش و بیان اینکه چون اسباب بزرگی رو آماده نکرده بودم به این دلیل نتونستم بر جای بزرگان تکیه بزنم برای اون مقطع زمانی و حال خرابم زود بود.
- چرخ بر هم زنم ار غیر "مراد" م گردد (مطهره۲) این دیگه امید و انرژی و قدرت توش زیادی موج می‌زنه. حال آنکه من هنوز هم خودمو انقدر قوی نمی‌بینم که با چرخ گردون دربیفتم و برهم بزنمش و مرادمو بگیرم ازش.

خب این از عنوان. تحلیل پست‌ها از نظر لحن و محتوا و رسم‌الخط رو دیگه بی‌خیال شیم. هان؟

۹۷/۰۸/۱۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۳۰)

این عنوان هم خوبه
لاجرم هرکس که بالاتر نشست/استخوانش سخت تر خواهد شکست

پاسخ:
:))) لطافت توش موج می‌زنه اصلاً

شرمنده دیگه تا همینجا حافظه یاری کرد
این شعر هم خوبه البته نه برای عنوان، تازه توش در مورد گل هم گفته وجدانا از بیت قبلی لطیف تره! 
گفت:احوالت چطور است؟
گفتمش:عالی است، مثل حال گل
حال گل در دست چنگیز مغول

پاسخ:
این عنوانو یه بار وقتی که حالم خیلی خراب بود گذاشته بودم:

پس میشه برای عنوان استفاده کرد اما تکراری بود، شرمنده دیگه چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. 
چقدر شعر قشنگی بود

پاسخ:
:) من ۱۳۹۱ عنوان برای بلاگفا و ۱۲۴۷ تا برای بیان انتخاب کردم. هیچ کدوم تکراری نبودن و اگر هم بودن، مفهوم جدیدی مد نظرم بود. 
۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۴:۵۴ آشنای بی نشان
نظر خاصی ندارم:)
پاسخ:
پس یه موز بردار دست خالی نرو
شماره‌ی اساتیدی که قبولت نکردن رو داری؟میخوام یه صحبتی باهاشون بکنم:/
آقا در حقت ظلم شده، حقت رو خوردن (گفتیم تقلب بشه بیان قیامت میشه:D)
آدمی که عنوانش به اندازه‌ی کشف اتم مکافات و مراحل و دقت داره باید بدون ازمون و مصاحبه و ... پروفسور بشه اصلا :))) 
بنده‌ی خدا مراد، به نظرم باید به شیوه‌ی آب خوردنت هم توجه کنه چون حتما یه هدفی پشتش هست، مثلا وقتی که دسته‌ی لیوان رو میگیری حالت خوبه، وقتی تهش رو میگیری یعنی عجله داری،وقتی با دو انگشت نگهش میداری یعنی میخوای باکلاس باشی و به چشم بیای و وقتی هر چی انگشت داری رو دورش حلقه میکنی یعنی خیلی ریلکسی :D 
پاسخ:
یکیش استاد شمارهٔ پنج بود که استاد ترم اول و دوم و سوم ارشدم بود و خیر سرم ازش توصیه‌نامه هم گرفته بودم و تاپ‌مارک و فول‌مارک کلاسش بودم :))
ظرفیت این رشته کم بود. بهشون حق میدم از من بهتران رو انتخاب کنن

من اصن انتظار ندارم بقیه به کارام توجه کنن. اتفاقا اگه توجه نکنن و رفتارهامو رمزگشایی نکنن بهتر هم هست برام. مثلا همین لیوانی که خودت مطرحش کردی، اگه یه جایی باشم که مجبور باشم نوشیدنی بخورم (چون خودم لیوان جدا دارم تو خونه، جاهای دیگه آب و چای و اینا نمی‌خورم) از قسمت روبه‌روی دستگیره‌ش می‌خورم که لب‌های کمتری قبل از لب من بهش اصابت کرده :)))) همیشه حتی تو تنهایی هم باکلاس نگهش می‌دارم و هر بار داداشم می‌خنده میگه به خدا کسی ازت فیلم نمی‌گیره راحت هورت بکش بخور
می‌دونستی قبل از لطفعلی‌خان، صیدمراد خان پسر خدامراد خان و قبل از اون بابای لطفعلی‌خان و قبل از اونم علی‌مراد خان فرمانروای سلسلۀ زندیه بودن؟
پاسخ:
عناوین مرا به سخره می‌گیری؟! :))
۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۵:۱۱ آشنای بی نشان
آلان یه نظر خاصی پیدا کردم:)
به مخاطبا و کامنتاشون که اینجوری دقت نمیکنید؟:))
پاسخ:
بله، اهمیت میدم و دقت می‌کنم :)
واقعا حق مطلب رو در مورد دانشجوی دکتر حداد بودن، ادا کردی. :)
پاسخ:
:)) درسته دانشجوشون بودم، ولی انقدر که اساتید دورهٔ کارشناسیم روی شخصیتم اثر داشتن ایشون نداشت. اساتیدی مثل دکتر نایبی (آمار و احتمال)، شریف‌بختیار (الکترونیک)، دکتر فرزانه (مخابرات)، دکتر نوبختی (کنترل)، دکتر سیاح (درس‌های معارف).
اون ایهام‌ها رو کاملا درک می‌کنم. من خودمم تا حدی این طوریم تو پست گذاشتن.

ادامه ندی؟! می‌دونی من از اون موقع منتظر این پست بودم و انقدر ننوشتی که فکر کردم بیخیالش شدی؟!
واقعا فکر می‌کنی چرا رفتم دونه‌دونه اونایی که جات نوشتن رو خوندم؟!
واسه من مهمه وقتی کاری ازم می‌خوان و انجامش می‌دم، بفهمم چقدر خوب یا بد بوده یا کجاهاش خوب یا بد بوده! حتی اگه این کار، یه بازی ظاهرا ساده وبلاگی باشه.
پاسخ:
البته من معتقدم ایهام نباید طوری باشه که خواننده شک کنه. طوری مبهم و دوپهلو می‌نویسم که پهلوی دوم و سوم به عقل جن هم نرسه :))

یادم بود. ولی منتظر بودم حالم به پایداری برسه. دو ماه و نیم طول کشید تا دستمو بذارم روی زانوهام و بلند شم :)
از یه طرفم همه‌ش می‌ترسم نقدم موجب دل‌خوری بشه و کسی که پستو نوشته بگه من این همه زحمت کشیدم خودمو گذاشتم جای تو، تو اون‌وقت اومدی میگی شبیه پستای من نیست.
عناوینتم به سخره نگیریم؟ :)
پاسخ:
بستگی به جایگاه سخره‌گیرنده داره که بذارم به سخره بگیره یا نگیره. شما نگیر :)
تو یه پستی نوشته بودید وقتی من اینقدر رو عنوان گذاشتنم دقت میکنم، نمیفهمم کسایی که بدون عنوان پست میذارن یا میگن عنوانش نیومد(نقل به مضمون) بعد از اون قبل از هر خوندن پست کلی به عنوانش فکر میکنم.
میدونید بخاطر همین ویژگی های جالبتون،شما جز معدود آدمهایی هستید که دلم میخواد در دنیای واقعی بیشتر در مقام استاد و دانشجو کنارتون باشم؟ حیف که رشته ی من فرسنگ ها از رشته هایی که شما خوندید دوره:/
پاسخ:
ببین اگه رشته‌ت پزشکی نیست بگو بیام رشته‌تو بخونم. کاری نداره که. من الههٔ تغییر رشته‌ام :))
چند تا وبلاگ هستن که عنوان انتخاب کردناشونو خیلی دوست دارم. شاید یه روز معرفیشون کردم :)
تو چرا منو جمع خطاب می‌کنی؟ دختر نیستی مگه؟ راحت باش دیگه!
ولی خب این خواننده‌هایی که این‌کاره باشن به شک که چه عرض کنم، به یقین می‌رسن! :دی
پاسخ:
آخه از ظاهرشون نمیشه فهمید. ینی اگه شما ندونی من دوستی به نام شیرین دارم و امروز خواب دوستم شیرین رو دیدم، از پستی که عنوانش خواب شیرین باشه و راجع به امواج مغزی حین خواب نوشته باشم، پی به این ایهام نمی‌بری
۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۵:۴۴ آشنای بی نشان
در خصوص عنوان فقط خودم که نصف پستای اخیرم بدون عنوان بود:))
پاسخ:
آشنای بی‌نشانِ بی‌عنوان :))
:))

مراد کچل :|
پاسخ:
:)) مرادمم نمی‌تونی به سخره بگیری
اینقدر پزشکی نفرت انگیزه؟
نیست بابا اینقدرم رشته ی بدی نیست،گناه داره رشتمون:))
دختر هستم،ولی خب دنیاست دیگه یهو دیدید استادم شدید،چکار کنیم بعد؟:))))
پاسخ:
نفرت ندارم. می‌ترسم. زخم و بریدگی و خون ببینم فشارم تا سر حد مرگ می‌افته. اصن آدم دردمند ببینم خودمم دردم می‌گیره واقعا
کچل که خوبه!
من تنها فانتزی‌ای که یه وقتی سر مسخره‌بازی اونم، در مورد ظاهر همسر آیندم داشتم همین بود که یا کچل باشه، یا موهاش بلند باشه از پشت ببنده :دی
هر دو تاش خاصه:)
پاسخ:
من کاری به موهاش ندارم. چشم‌هایش. فقط چشم‌هایش!
برای همینم میگم اسم کتابمو بذارم «من، رام چشم تو»
عاشق تحلیل هایی هستم که همیشه توی مغزت در جریانه :-))
منم اکثرا عنوان پست هام رو مثل تو انتخاب می کنم. در ظاهر مرتبطه با پستم ولی خودش یه معنای جداگونه ی دیگه داره.
پاسخ:
:)) اتفاقا تو جزو معدود بلاگرایی هستی که عنوان‌هامون به شدت شبیه همه و یه وقتایی دلم می‌خواد عنوان‌هاتو بدزدم :))
از نظر محتوای پست هم پست‌های تو و مستانه رو که می‌خونم حس می‌کنم خاطرات وبلاگ خودمو می‌خونم. هر چند شماها پزشک و دندانپزشکین :دی
یا اکثر امامزاده ها1247😳😳😳
منم دقیقا مثل شما اصلا عنوان تکراری استفاده نمی کنم مثلا مبهم منوشت 1،مبهم نوشت2، مبهم نوشت 3 و.....(اصلا هم تکراری نیستن اعداد اخرش فرق میکنه)😂😂😂 
پاسخ:
:)) اکثر امامزاده‌ها
پناه می‌برم به خدا از بستن دهان منتقدان! نشکنیم قلم‌ها را! نبندیم دهان‌ها را! :دی

+ راحت باش بابا! دوست داری کلا حذفش کن! [راس می‌گی البته. این‌جا بچه کوچیک رد می‌شه، حواسم نبود :دی]
پاسخ:
:)) عدم نمایش کردم کامنت قبلتو :) خیلی دوست داشتم می‌تونستم برات توضیح بدم چرا. ولی یه کم سخته توضیحش :| حداقل الان سخته. 
خلاصه ببخشید تو رو خدا
نه بابا می‌فهمم. حالا شاید دقیقا منظور تو رو متوجه نشم ولی کلا قابل درکه!:))
پاسخ:
:)
ای استاد‌های آدم فروش:))
من تو محیط بیرون با لیوان عمومی آب نمیخورم، با دست میخورم :))
البته یه عده میگن این‌کار برای یه دختر عیبه ولی خب من توجهی نمیکنم :)

پاسخ:
تو خونهٔ همه هم این‌طور نیستم. مثلا تو خوابگاه، فقط تو اتاق نگار و نرگس اینا احساس راحتی می‌کردم و وقتی می‌رفتم ناهار و شام پیششون، راحت بودم و هنوزم راحتم باهاشون. تا حدودی با دو تا از هم‌اتاقیای سال سوم کارشناسیم هم راحت بودم و غذاهای مامانشون یا خودشونو می‌خوردم. با بقیه نه. به لطایف‌الحیل درمی‌رفتم :)))

منم جات بودم تو اون قوریه چای نمی‌خوردم:/ 
من با غذا خوردن جای دیگه مشکل ندارم ولی با تو ظرف یا لیوان کسی خوردن چرا :)
پاسخ:
آخه تو خوابگاه هر جا می‌رفتم قوریشون این شکلی بود :))) جز قوری نگار و نرگس :))
هر کی میگه وسواس داری همین قوری رو نشونش میدم دیگه هیچی نمیگه بعدش. یه سفره هم داشتن بچه‌ها که یک سال تمام توش غذا خورده بودن و چرب و چسبنده بود و نمی‌شستن. من گاهی که باهاشون غذا میخوردم نونو می‌ذاشتم تو بشقاب. حیف که ازش عکس نگرفتم :))
۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۸:۱۰ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
عنوان من در رابطه با بستن وبلاگت بود.ازونجا که تو اون مقطع زمانی وبلاگتو بسته بودی،فکر کرده بودم تا فصل بعدی بازش نمیکنی.
از آن رو نوشتم به پایان امد این دفتر (این فصل وبلاگ) حکایت همچنان باقی است 😁

پاسخ:
آره. متوجه مفهوم عنوانت شدم. ولی تو اون برهه (با ه می‌نویسن دیگه؟) به هیچ وجه حتی یه درصدم فکر ادامهٔ وبلاگم نبودم. خیلی زورکی و با فشاری که خودم به خودم وارد می‌کردم که بنویس، تو باید بنویسی! برگشتم به وبلاگم.
این همه پیچیدگی فقط از یک ذهن تلفیق شده با مهندسی و ادبیات بر میاد :)
پاسخ:
از بیرون پیچیده به نظر می‌رسه ولی از تو، یه نظمی هست که حس خوبی بهم میده.
ذهن من خیلی بی نظم و آشفته است متاسفانه
البته برای انتخاب عنوان همیشه دغدغه دارم و خیلی سعی میکنم فکر کنم روش
پاسخ:
آخه من لباس پوشیدنم هم همین‌قدر پیچیده است. البته من هنوزم میگم پیچیدگی نیست و نظمه. اگه بگم مانتوهامو و لباسامو به ترتیب رنگ رنگین‌کمان و در واقع بر اساس فرکانس می‌چینم نمیگی این دختره دیوانه است؟ میگی دیگه :)))
۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۹:۰۱ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
بله بله برهه
خیلی خوب کردی که برگشتی 
اگه برنمیگشتی شمعدونیا دق میکردن که :(
پاسخ:
:))) منم فقط به خاطر شمعدونیا برگشتم
نه نمی گم چون نظم بسیار بسیار چیز خوبیه به شرطی که به وسواس تبدیل نشه
پاسخ:
نه وسواس نیست خدا رو شکر :)
۱۴ آبان ۹۷ ، ۲۰:۱۵ محمدعلی ‌
من شخصاً هم پست و هم عنوانم در جهت این بود که حال و هواتون عوض بشه. نه اینکه نمک روی زخم بشه! اینجاست که میگن هرچیزی رو باید با اهداف و مبانی خودش سنجید :))
+ بله. باید خودمون رو میذاشتیم جای شما. اما به‌نظرم نیازی نبود تمام حالت‌هاتون رو حفظ و رعایت می‌کردیم. به‌هرحال این چالشا (به‌نظرم) برای اینه که مخاطبش لبخندی بزنه و احوالش بهتر بشه.
پاسخ:
نمک نبود :)) بانمک بود. پست‌هاتون کلی بهم روحیه داد. مثلا وقتی می‌دیدم یکی شاد برخورد کرده با قضیه می‌گفتم ببین نسرین! میشه شاد هم بود. و شاد می‌شدم یه کم.
۱۵ آبان ۹۷ ، ۰۸:۱۰ آسـوکـآ آآ
ع من این پست رو الان دیدم :دی
خوبه به نظرم بررسی کنی همه رو.
اما با فاصله پستی بذار که همیشه جذاب باشه
پاسخ:
شهید شده این پست :))
چند تا پست پشت سر هم می‌ذارم این‌جوری قبلیا شهید میشن
پس شاید من اون لحظه خیلی قوی میدیدمت 
پاسخ:
نمی‌دونم... شایدم باید قوی می‌بودم