1188- سحر ندارد این شبِ تار
چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۱۴ ب.ظ
وی پس از اینکه یه ربع بیست دیقه حتی نیم ساعت، به این سوال و گزینهی چهارش خیره شد و خیره موند، اومد این پستو نوشت، یاد شعرِ من از یادت نمیکاهم افتاد و رفت پتو رو کشید روی سرش، هندزفریو گذاشت تو گوشش و مرا به خاطرت نگهدارو پلی کرد، گزینهی ریپیت نان استاپشو زد و بغض کرد و منتظر موند فردا بشه. بعد یادش افتاد کمتر از یک ماه دیگر تا کنکور دکترا باقیست و شونزده فصل از بیست فصلِ آمار و احتمال دلاور مونده هنوز. پتو رو کنار زد، آهنگه رو قطع کرد، هندزفریاشو درآورد انداخت روی تخت و اومد نشست پای بقیهی سؤالات روانشناسی هیلگارد.
۹۶/۱۱/۰۴