1103- برای نرگسی :دی
نرگس جان سلام. اکنون که این نامه را مینویسم، چند ساعتی است که تو به دنیا آمدهای. حال همهی ما خوب است، حال مادرت و حال خودت هم خوب است و ملالی نیست جز دوری شما. تولدت مبارک. خوش اومدی. صفا آوردی. چشم و دل پدر و مادرت روشن. اومدی؛ به قول بانو لیلا فروهر چه دلنواز اومدی اما با ناز اومدی، شکوفهریز اومدی اما عزیز اومدی، ولی خون به جیگرمون کردی تا بیای. پیش از اینها منتظرت بودیم دختر. فکر کن هی هر روز بیدار میشدم به والدینت پیام میدادم نرگس اومد؟ امروز میاد؟ نیومد؟ پس کی میاد؟ این اواخر از در و همسایههاتون هم میپرسیدم. به هر حال نصف اون خوابگاه متأهلی، همدانشگاهیا و حتی هممدرسهایای سابق منن و من کلی نفوذی دارم اونجا. خبر به دنیا اومدنتو سیما به مطهره و بقیه داد و من هم از مطهره شنیدم و به خیل عظیمی از دوستان و حتی فک و فامیل و در و همسایه اطلاع دادم. فکر میکردم اردیبهشت به دنیا میای و مثل خودم اردیبهشتی میشی. بعد بابات گفت خرداد میای و گفتم خب خوبه مثل مامانت خردادی میشی. هی منتظرت موندیم و هی منتظرت موندیم و دیدیم نهخیر! جات راحته و اصن خیال اومدن نداری. اینجوری شد که مامان و بابات تا امروز صبر کردن و بعد رفتن به زور راضیت کردن که قدم رنجه کنی و تشریف بیاری :))) بعضیا که اسمشون لیلیه و دختر پریسا خانومن، انقدر عجله دارن که قبل از اینکه ریههاشون تشکیل بشه به دنیا میان، تو هم لابد میخواستی دندون دربیاری بعد بیای :دی تیر ماه هم بد نیستااا. ماه چهارم ساله و اتفاقاً منم عاشق عدد چهارم.
من نسرینم :دی. دوستِ مامان و بابات :دی. میتونی نسرین، خاله نسرین، عمه نسرین :دی و حتی مامانِ نسیم صدام کنی :دی احتمالاً تا تو بزرگ شی و خوندن نوشتن یاد بگیری و اینا رو بخونی، منم مامان نسیم شدم :دی. من با این دونقطه دی ها خاطره دارما :دی وقتی بابات اولین بار برام کامنت گذاشت اسمشو مه:دی نوشته بود. بعد من مه:دی رو مهسا خوندم و فکر کردم دختره. بعد رفتم به وبلاگش سر زدم. اسم وبلاگش دلگویههای ما بود. بعد من این delgoyehayema رو دل و قیمه خوندم :))) بعد فکر کردم یه دختره که در مورد آشپزی و قیمه و اینا مینویسه :)) ولی خب مطالبش ادبی و فلسفی و خاطره طور بود. بعد میدونی چی شد؟ اصن بذار از اول بگم. بابات داشته تو گوگل (میدونی که گوگل چیه؟) دنبال عکس اِبنِس میگشته و میرسه به وبلاگ من. ابنس همون ابنسیناست. ابنسینا اسم دانشمنده. حتی بچه محلهاش هم ابنس صداش نمیکردن که ما اینجوری صداش میکنیم. بعد که میرسه وبلاگ من، با دیدن عکس ساختمان ابنسینا میفهمه همدانشگاهی هستیم. بعد میفهمیم عه؟!!! شنبهها و دوشنبهها سیسمخ داریم. سیسمخ ینی سیستمهای مخابراتی. بعد میفهمیم چند تا دوست مشترک هم داریم حتی. مثل عمو ارشیا :دی و خاله الهام :)) اون عکس گوشهی سمت چپ وبلاگمو میبینی؟ یه جامدادی جلومه، تو جامدادی یه خطکش قرمزه، اون خطکشو از بابات گرفتم :دی یه خطکش استیل 15 سانتی دیگه هم هست. اونم از عموت گرفتم :دی
ببین چی برات خریدم نرگس. مسلماً قبل از اینکه این متنو بخونی پوشیدی و دیدی و الان غافلگیر نشدی. یا شایدم وقتی داری اینا رو میخونی این بلوزه رو یادت نمیاد. یادم باشه به مامانت بگم وقتی حسابی پوشیدیش و بزرگ شدی و دیگه برات تنگ شد، یادگاری نگهش داره و بذاره لای دفتر خاطراتش. این بلوز یه بلوز سحرآمیزه. وقتی میپوشیش میخندی و شادی. هی بپوشش و هی بخند و هی شاد باش. عکس خودمم روشه که هی ببینیش و هی یادم بیافتی. آخه میدونی؟ من یه جغدم :))) کلی گشتم تا بلوز جغدی پیدا کردم. دیجیکالا جغدیشو نداشت، از بامیلو گرفتم :))) اگه بامیلو هم نداشت میرفتم سراغ مدیسه و اینا. کلاً من عاشق خرید اینترنتیام. بشین تو خونه و انتخاب کن و بپرداز! که بیارن دم در خونهات. بهتر از اینه که راه بیافتی تو بازار و خستگیش به تنت بمونه. اتفاقاً کارامم تو خونه انجام میدم و میفرستم برای رئیسم و اتفاقاً امروز حقوقمو گرفتم :دی آخه میدونی؟ من ویراستارم. کارم درآوردن غلطای ملته. اینجوری نون درمیارم :))) بله عرض میکردم. اگه فکر کردی بلوزه رو انتخاب کردم و گرفتم و فرستادم و همه چی به خوبی و خوشی تموم شد سخت در اشتباهی. الان از این اشتباه درت میارم.
مصیبتی داشتم سر این موضوع. اولاً میخواستم زرد باشه. آخه گل نرگس زرده :دی بعد باید حتماً عکس جغد روش میبود. بعد فکر کن میخواستم مامان و بابات غافلگیر شن و آدرس خونهتونو بلد نبودم. کلی تو گوگل دنبال خوابگاههای متأهلی دانشگاه سابقم گشتم. بعد دیدم شمارهی واحد و بلوکتونو نمیدونم خب. از مطهره پرسیدم و مطهره هم به لطایفالحیل! آمارتونو گرفت و بهم داد. میدونم نمیدونی لطایفالحیل ینی چی. :دی از بابات بپرس. آدرس دقیق رو از مطهره گرفتم. مطهره همدانشگاهی من و بابات بود و الان همسایهتونه. الانِ من هااا، نه الانی که داری اینا رو میخونی. بعد میخواستم کادوی تو همزمان با کادوی تولد مامانت برسه و روی هیچ کدوم از بستهها اسم خودمو ننوشته بودم که مثلاً با دیدن این جغده بفهمن که کار، کار منه. ولی خب کادوی مامانت زودتر از بلوز تو رسید. من باهم فرستاده بودماااا. اینجوری شد که مامانت در شگفت بود که کیه که تولدشو میدونه و کیه که آدرس و کدپستیشونو انقدر خوب بلده. ماه رمضون بود و تو خوابگاه بودم و دم اذان بود و داشتم سفرهی افطارو میچیدم که رفتم سایت و دیدم کالاها زودتر از اونی که فکرشو میکردم دریافت شده. ینی مامانت دریافت کرده. ینی هم قبل تولد تو و هم قبل تولد مامانت. پیام دادم به مامان و بابات و اعتراف کردم قضیه رو. بندگان خدا یک روز تمام درگیر بودن کار، کار کی بوده. :))) دم افطار مامانت زنگ زد و تشکر کرد و کلی ذوق کردم که صداشو شنیدم. قبلاً هم یه بار باهم حرف زده بودیمااااا. یه بار که تولد بابات بود زنگ زدم بهش تبریک بگم و مامانت گوشیو برداشت و صدا هی قطع و وصل شد و من نفهمیدم کی پشت خطه. بعد که دوباره زنگ زدم بابابزرگت گوشیو برداشت و من فکر کردم صدای باباته و کلی تبریک گفتم تولدشو. بعد گفت من خودش نیستم باباشم و من کلی خجالت کشیدم. آدم با لامپ مهتابی بارفیکس بره اینجوری ضایع نشه. بعد من شمارهی مامانتو از بابات گرفتم و با مامانت دوست شدم و هیچ جکی نموند که تو این مدت براش نفرستاده باشم :))) بله دیگه اینجوریاس. یه کامنت هم تو وبلاگ بابات برات گذاشتم. هر موقع خوندن نوشتن یاد گرفتی اون کامنتم بخون. بوس بوس