1088- تاریخ و فلسفهی علم بهتر است یا ثروت؟
امسال دوباره یا اگه دقیقتر بگم پنجباره (برای بار پنجم) کنکور ارشد شرکت کردم. زمستون پارسال که زد به سرم که مجدداً کنکور ارشد ثبتنام کنم، شال و کلاه کردم رفتم دانشکدهی فلسفهی علم شریف که چند تا کتاب فلسفی بگیرم بخونم. مسئول کتابخونه داشت ناهار میخورد. بهم گفت برو بشین تو همین سالن بغلی و ده دیقه بعد بیا. تو سالن بغلی یه سخنرانی فلسفی-فیزیکی بود. خدا شاهده هیچی ازش نفهمیدم. چند دیقه نشستم و سررسیدمو درآوردم و توش نوشتم: "من امسال میخوام کنکور ارشد فلسفهی علم شرکت کنم. میشه اسم کتابهایی که برای کنکور باید بخونم رو بگید؟" دادم به دختری که کنارم نشسته بود و نمیشناختمش. یه نگاه به من کرد و یه نگاه به سررسید و گفت اطلاعاتم کافی نیست. داد به بغل دستیش. اونم با حوصله اسم کتابا رو برام نوشت. اسممو بهش گفتم و شمارهمو بهش دادم که اگه کتاب دیگهای به ذهنش رسید معرفی کنه. بهم یه اسمس داد که شمارهشو داشته باشم. اسمش هما بود.
خدایی تفاوتِ بنیادین این دو تا پیام رو حس میکنید؟ یکی آرزوی موفقیت میکنه یکی صاف زل میزنه تو چش و چال آدم و میگه قبول نمیشی. برای دکتری دنبال رشتهای بودم که هم تهران داشته باشه هم تبریز و هم دوستش داشته باشم و هم به نوعی به رشتهی الانم مربوط باشه. علوم شناختی یه جورایی به مغز و اعصاب و رایانه و روانشناسی و زبانشناسی مربوطه. دکتراشو فقط تبریز و شهید بهشتی داره. تبریز 2 نفر و شهید بهشتی 5 نفر برمیداره. امیدی هست؟ هست...
تصمیم داشتم تابستون دفاع کنم و ارشد اولی رو فارغالتحصیل شم و دوباره یه رشتهی دیگه و یه ارشد دیگه رو شروع کنم. برای این کار دلایل خودمو داشتم. یه سری از دلایل به اختیار و ویژگیهای شخصیتی خودم برمیگرده و یه سری دلایل به جبر و شرایط محیطیم. به عنوان مثال، برای دکتری آماده نبودم و نمیخواستم نخونده برم دکتری بدم و یه دانشگاه سطح پایین و یه رشتهی سطح پایین قبول شم. به نظرم آدم یا یه کاری رو نکنه یا به بهترین شکل ممکن انجامش بده. برای دکتری حسابی باید مطالعه میکردم که نکرده بودم. پس برای دکتری شرکت نکردم. در ثانی! نمیدونستم اساساً چه رشتهای رو برای دکتری انتخاب کنم و در مورد رشتهها اطلاعات لازم و کافی رو نداشتم. ثالثاً نمیشه هر رشتهای رو انتخاب کرد. مثلاً برای دکتری رشتهی ایکس باید مدرک ارشد رشتهی ایکس یا ایگرگ رو داشته باشی و با لیسانس برق و ارشد زبانشناسی، انتخابهام برای دکتری محدود بود. میدونم دلیلِ مسخرهایه ولی یه دلیلم هم این بود که دوست نداشتم تحصیلات همسر آیندهام کمتر از تحصیلات من باشه و دکتری خوندنم به نوعی حذف مواردی بود که لیسانس یا ارشد داشتن. همون طور که عرض کردم دلیل مسخرهایه. دکتری حداقل چهار سال طول میکشه و نمیخواستم چهار سال دیگه هم تهران بمونم. تهران موندنم به نوعی حذف گزینههای تبریزیِ ساکنِ اونجا بود. از طرفی میخواستم برگردم شریف و بمونم تهران و نمیخواستم برگردم شهرمون و اونجا ازدواج کنم. تناقض تو چشام موج میزنه. موضوع دیگه کار بود. تو شهر خودم برای رشتهی من کار نیست. اگه بخوام کار مرتبط با رشتهام داشته باشم باید بمونم تهران. پس یا باید بمونم تهران، یا رشتهمو عوض کنم. من آدم تکبعدی نیستم. دوست ندارم عمرمو صرف یه کار و یه رشتهی خاص کنم. دوست دارم تو این چند سالی که زندهام، تا جایی که میتونم دنیا رو تجربه کنم. رشتهی فلسفهی علم رو دوست داشتم و دو سال پیش وقتی کنکور زبانشناسی شرکت کردم، به فلسفهی علم هم فکر کرده بودم. 94، کنکور برق و زبانشناسی و بهار 95 کنکور مهندسی پزشکی و انفورماتیک پزشکی شرکت کردم. اون برقی که ما تو دانشگاه خونده بودیم به درد کنکور نمیخورد. برای کنکور زیاد نخوندم و رفتم یه رتبهی نجومی آوردم. ولی برای کنکور زبانشناسی وقت گذاشتم و کتاب خوندم و تست زدم و نتیجه گرفتم. (اگه دوست دارید بیشتر بدونید: nebula.blog.ir/post8). رشتههای پزشکی رو هم دوست داشتم، ولی استعدادشو نداشتم. شاید اگه یه کم بیشتر برای کنکورهای وزارت بهداشت وقت میذاشتم نتیجهی بهتری میگرفتم و الان دانشجوی مهندسی پزشکی بودم و به جای سر و کله زدن با فرهنگ لغت و دیکشنری، نوار قلب و نوار مغز تحلیل میکردم. (اگه دوست دارید بیشتر بدونید: nebula.blog.ir/post113). منابع ارشد فلسفهی علم، ریاضی، فیزیک، فلسفه، منطق، عربی، تاریخ و تمدن اسلامی و زبان بود (یه سوال از هر کدوم از این درسا انتخاب کردم. میتونید روی اسم درس کلیک کنید و سوالا رو ببینید). یکی دو ماه خوندم و نمونه سوال حل کردم و نتیجهای که میخواستم بگیرم رو گرفتم. هفتهی پیش دم دمای افطار رتبهها اومد. از استرس نتایج و از ضعف روزه رو به موت بودم. وقتی داشتم شمارهی پرونده و شمارهی شناسنامهمو تایپ میکردم دستام یخ کرده بود. وقتی زنگ درو شنیدم دویدم سمت آیفون که من میخوام جواب بدم. بابا بود. سنگک به دست اومد و صورتشو بوسیدم و گفتم نتایج ارشد اومد بالاخره. سنگکو از دستش گرفتم و دوباره اون ورِ صورتشو بوسیدم. پرسید رتبهت چند شد؟ گفتم همین تعدادی که الان بوسیدمت :دی. گفت باریکلا.
امروز آخرین مهلت انتخاب رشته است. روزانه قبول میشم. ولی نمیشه بیشتر از یه بار روزانه بخونی و چون الان روزانه میخونم این دومی شبانه محسوب میشه. زنگ زدم هزینهی شبانه رو پرسیدم. گفتن ترمی سه تومن. به امید اینکه تا مهرماه گنج پیدا کنم انتخاب رشته کردم. شما نقشهی گنج سراغ ندارید؟