1056- شباهنگ هستم؛ بلای جانِ همکلاسیام
پارسال اوایل ترم، استاد شمارهی 11 یه تکلیفی بهمون داد و گفت تا آخر ترم فرصت دارید انجام بدید. عصرِ دوشنبه این تکلیفو برامون تعریف کرد و فردای اون روز، سهشنبه صبح من بردم نتایج کارمو تحویل دادم. بعدها این خبر به گوش استاد شمارهی 8 رسیده بود و هر موقع بهمون تکلیف میداد و بچهها میپرسیدن موعد تحویل تا کیه، میگفت یه هفته بعد از هر موقع که خانم مهندس تحویل بده.
امروز دکتر ح. داشتن در مورد الگوهای ساختواژی صحبت میکردن. و از اونجایی که ایشون فلسفه خوندن، همه چیو از منظر فلسفه میبینن. کتاب طبیعیات ارسطو رو آورده بودن و درسو با شرح و تبیین عللِ اربعهی ارسطو شروع کردن. منظور از علل اربعه علت مادی، صوری، فاعلی و غایی هست. مثلاً برای اینکه یه کوزه ساخته بشه، گِل، علتِ مادی هست و شکلِ کوزه علت صوری و کوزهگر علت فاعلی و کوزه شدن علت غایی. البته داستان یه کم پیچیدهتر از این حرفاست و دوستانی که فلسفه خوندن خرده نگیرن.
این علتها رو با مثال توضیح دادن و گفتن اگه ساختارِ واژهها رو با دیدِ فلسفی بررسی کنیم، تو ساختارشون این علل رو پیدا میکنیم. مثلاً «دوچرخه»، از نوعِ علت صوری هست. چون شکل ظاهری دوچرخه در ساختار واژه دیده میشه. «زودپز»، غایی، «سنگواره»، مادی و «دستساز» از نوع علت فاعلی هست. چون دست که فاعلِ کار هست تو ساختِ کلمه دیده میشه. قرار شد هر کدوممون به عنوان مشقِ شب چند تا کلمه رو بررسی کنیم ببینیم درس امروزو خوب یاد گرفتیم یا نه. ولی یهو نظرشون در مورد حجمِ کارمون عوض شد و فرمودن هر کدومتون روی هزارواژههای تخصصی کار کنید. مثلاً هزارواژهی هنر، هزارواژهی پزشکی و کشاورزی و مهندسی و اینا. قرار شد ما واژهها رو بر اساس علل اربعه دستهبندی کنیم و بدیم ایشون تحلیل آماری کنن بگن مثلاً پزشکا یا مهندسا یا هنریا بیشتر ترجیح میدن واژههاشون از چه نوعی باشه.
بچهها داشتن سعی میکردن یه جوری ایشونو منصرف کنن و بیخیال این تکلیف بشن. و بنده داشتم فکر میکردم کاش میذاشت خودمون از دیدگاه خودمون آمار و نتایج کارمونو تحلیل کنیم. حتی داشتم فرضیهسازی میکردم که احتمالاً واژههای علوم مهندسی، از نوع علت مادی نباشن و بیشترشون علت غایی باشه.
کلاس که تموم شد، دم در ازش خواستم یه هفته کتاب طبیعیات ارسطو رو بهم امانت بده. تاریخ چاپش فروردین 58 بود. صفحهی اولشو امضا کرد و گفت ببر بخون. کتابو گرفتم و مستقیم رفتم دفتر مدیر آموزش و از خانم م. اجازه گرفتم یه نگاهی به هزارواژهها بندازم. از هنر و پزشکی و ورزش و اینا که سر درنمیارم. هزارواژهی مهندسی سه جلد بود. هر سه تا رو گرفتم و بردم گذاشتم تو کیفم و تو مترو داشتم به این فکر میکردم که چه جوری تا هفتهی دیگه هم این سه هزار تا واژه رو تایپ کنم، هم از نظر علت فلسفی دستهبندیشون کنم، هم برم نمایشگاه کتاب، هم صداها رو گوش بدم و جزوههامو تایپ کنم، هم تکالیف اون یکی درسامو انجام بدم، هم برم با استاد راهنمام صحبت کنم، هم اون کتابی که استاد مشاورم داده بخونم، هم برم کنفرانس IWCIT شریف و هم توی دورهمی آخر هفته با بروبچ کارشناسی حضور به عمل برسونم. رسیدیم اون ایستگاهی که من باید پیاده میشدم. لادن دید تو فکرم. پی به نیتِ پلیدِ من در راستای تکلیف فلسفیمون که تا آخر ترم براش وقت داشتیم برد و گفت ببین نسرین! به جان خودم، ببینم هفتهی دیگه هزارواژهتو آوردی، تیکه تیکهت میکنم میدم کلاغا بخورنت!!! با نیشی تا بناگوش باز رفتم سمت در و گفتم واژههای مهندسی هزار تا نیست که! سه هزارتاست. پیاده شدم و رفتم سمت افق که محو شم توش :))))