935- خداحافظ؛ همین حالا.
خیلی وقته که این عنوانو نوشتم و چمدونمو بستم و گذاشتم دم در و هر بار خواستم بلند شم بگم آهای من دارم میرم؛ هر بار خواستم خداحافظی کنم، دلمو گره زدم به کوچکترین دلخوشی که اینجا داشتم و با این حداقل انرژی دوباره جون گرفتم و موندم. مثل خازنی که مرتب شارژ و دشارژ میشد. ولی خیلی وقته که دیگه حرفی برای گفتن ندارم. ینی خیلی وقته که حرفام اون چیزایی نیستن که میخواستم بگم.
این دنیای مجازی انقدر وبلاگ مفید و سرگرمکننده داره که اگه یه مدت ستارهی شباهنگ روشن نشه، دنیا تکون نمیخوره و هیشکی هیچ طوریش نمیشه. شباهنگ میخواد بره و یه مدت مثل دخترایی که وبلاگ ندارن زندگی کنه. مثل دختری که شب خواب میبینه نمرهی درس فلان استاد کم شده و نگو اونی که داشته برگههای سوالاتو پخش میکرده برگهی دوم رو بهش نداده و اینم نمرهی اون سوالارو نگرفته و تمام خوابشو گریه میکرده برای نمرهش. مثل دختری که دیگه وبلاگ نداره که بیاد خواباشو بنویسه. مثل دختری که جای کمد و میزشو جابهجا کرده و وبلاگ نداره که عکس بگیره از اتاقش که پستش کنه و نشونتون بده. مثل دختری که میخواد خونوادهشو شام مهمون کنه و وبلاگ نداره که عکس شیرینی حقوقشو بذاره و مثل دختری که امتحان حوزه داره و داره فکر میکنه رزومه چی بفرسته براشون. دختری که اگه از این امتحان کتبی قبول بشه میره برای مصاحبه. ولی خب وبلاگ نداره که بیاد سوژههای مصاحبه رو بنویسه. دختری که مثل بقیهی همکلاسیاش که وبلاگ ندارن سر کلاس میشینه و دیگه برای سوژهها، گوشهی جزوهش کلیدواژه یادداشت نمیکنه. دختری که صبح یه ناشناس، براش پیام میذاره که من به یه دوست نیاز دارم و اینم میزنه بلاکش میکنه و دیگه اسکرین شات نمیگیره از این مکالمهی تلگرامش که بیاره بذاره وبلاگش. دختری که یه چند روز دیگه تولدِ قمریشه و به سالِ قمری 25 سالش میشه و خب وبلاگ نداره که... میخوام بعدِ 9 سال پست کردنِ لحظه لحظههام، ببینم اینایی که وبلاگ ندارن چه جوری زندگی میکنن.
یه کار نیمهتموم دارم که روی کمک شماها حساب کرده بودم. نمیتونم تنهایی انجامش بدم؛ کارم میدانیه؛ ینی باید با ملت مصاحبه کنم و فقط نظر خودم مهم نیست. موضوع تحقیق دلخواه بود. مثلاً یکی از بچهها که خبرنگاره روی رسانه قراره کار کنه و یکی از بچهها که معلمه روی دانشآموزای دوزبانهش و اینکه تو خونه چه جوری حرف میزنن. موضوعی که برای تحقیق جامعهشناسی زبانم انتخاب کردم تداخل زبانیه؛ این تداخل یه موقع آگاهانه است یه موقع نه. یه موقع فقط یه واژه از یه زبان دیگه وارد جمله میشه و یه موقع یه جمله به زبان دیگه رو حین مکالمهمون میگیم.
یه تعداد از جملههایی که جمع کردم کامنت اول همین پسته.
سوال اولم اینه که وقتی این جملهها یا جملههای مشابهش رو میشنوید، چه حسی بهتون دست میده؟ شاید حس کنید گوینده خیلی باسواده، یا میخواد کلاس بذاره، یا حتی ممکنه طرف همکارتون باشه و این مدل حرف زدنش براتون عادی باشه. پس سوال اول، دیدِ شما نسبت به گوینده است، وقتی که شما مخاطبش هستید.
سوال دومم اینه که خودتون چرا این مدلی صحبت میکنید؟ عمدی و آگاهانه است و میخواید به اصطلاح کلاس بذارید؟ یا دوست دارید معادلشونو بگید و معادلشونو نمیدونید یا معادلشون مناسب نیست و یا شایدم اصن معادل فارسی ندارن. پس سوال دوم، انگیزهی شما در جایگاهِ گوینده است.
سوال سوم، ربطی به تحقیقم نداره. چند وقت پیش یکی از بچهها معادل فارسی کانال، پُست، لینک، آیدی، فوروارد، کپی و تایپ رو مطرح کرد و سوال اینه که شما حاضرید به جای اینا یه چیز دیگه بگید؟ مثلاً به جای تایپ بگید برنوشتن. معادلِ بقیه رو نمیدونم و احتمالاً معادل ندارن؛ ولی اگه یه معادلِ خوشآوا و خوشآهنگ (نه مثلِ خویشانداز به جای سلفی) براش درست کنن ازش استفاده میکنین؟ چرا آره و چرا نه.
اگه دوست ندارید هویتتون یا کامنتتون عمومی بشه، امکان ارسال نظر به صورت خصوصی و ناشناس هم هست. کامنتا هفتهی بعد بسته میشه. اتفاق خاصی نیافتاده و قرار هم نیست بیافته. تصمیم رفتنم یهویی نبود و در موردش فکر کردم. نگید کارم درسته یا نه، نگید به این استراحت نیاز داشتم یا سعی نکنید منصرفم کنید. برای همیشه نمیرم. یه ماه دو ماه یه سال دو سال؛ نمیدونم کِی، نمیدونم این انرژیِ از دست رفتهام کی برمیگرده. کِی شعرِ تَر انگیزد، خاطر که حزین باشد. خاطرِ حزین، انرژیِ آدمو کم میکنه و پنهان کردنش انرژی مضاعفی رو میطلبه و پنهان کردن و خودتو شاد نشون دادن، انرژی مضاعفتر.
قول میدم باانرژی برگردم.