922- مهندسی ارتباطات
در رابطه با این موضوع زیاد سرچ کردم و همیشه دنبال کتابا و مقالههایی بودم که ارتباط آدما و دوستی و دوست داشتن رو به زبان ریاضی تعریف و تحلیل کرده باشن و توی این تحقیقاتم ناکام بودم و چیزی دستگیرم نشده تا حالا. و همیشه فکر میکردم بزرگ که شدم باید یه کتاب راجع به این مقوله بنویسم.
یادمه یه بار با یکی از دوستام راجع به این موضوع حرف میزدم و چون سررشتهای از مهندسی نداشت، برای انتقال مقصودم کلی شکل و نمودار کشیدم تا منظورمو برسونم. به شدت دوست دارم با همون اصطلاحاتی که تو ذهنم دارم شرح بدم ولی الان سعی میکنم به سادهترین زبان ممکن بنویسم این پستو.
اون شکلای بالا اسمشون تابعه. تابعِ زمان. ینی محور افقی که زمانه تغییر میکنه و محور عمودی به مرور زمان دچار تحول میشه (البته به جز شمارهی 14 که ثابته).
وقتی با یکی آشنا میشم و وارد زندگیم میشه، سریع براش از این نمودارا میکشم. این آدم میتونه پدرم، مادرم، فامیل، دوست، نگهبان دم در، پستچی، مامور شهرداری، هماتاقی، همکلاسی، همسایه، همقطار و حتی خوانندهی وبلاگم و نویسندهی وبلاگی باشه که میخونم. مبدا زمان هر کدوم از این نمودارا، لحظهی آشناییه و لزومی نداره حضور اون شخص پایدار باشه. همین که یک لحظه یا یک بازهی زمانی از عمرم رو بهش اختصاص دادم، کافیه تا یکی از این نمودارها رو براش اختصاص بدم.
آدمای زیادی بودن که دیگه نیستن یا نیستن و خواهند بود یا بودن و هستن و خواهند بود. این محور عمودی میتونه میزان شناخت، میزان ارتباط و صمیمیت یا شعاع رابطهمون باشه و البته شعاع با صمیمیت رابطهی عکس داره و هر چه صمیمیتر، شعاع، کمتر.
این محور عمودی، فقط، تابع زمان نیست و به نظرم ضریب اهمیت زمان انقدرام زیاد نیست. پارامترها یا متغیرهای دیگهای این نمودارو شکل میدن؛ نوع و روند رشد ارتباط به خیلی چیزا بستگی داره، به سن و جنسیت و حتی مجرد یا متاهل بودن طرف مقابل، همزبان و هموطن و همشهری و همرشتهای بودنش، درد، دغدغه یا علاقهی مشترک، اشتراک در مختصات زمانی و مکانی، عقیدهی سیاسی و مذهبی و شاید حتی طبقهی اجتماعی و میزان رفاه مشابه. این عوامل و صدها عامل دیگه در کنار هم یه تابع چند صد متغیره تشکیل میدن که ایجاب میکنه اون نمودار ثابت بمونه، رشد کنه، کنترل بشه و حتی یه جا قطع بشه. یه موقع از دل میرود هر آنکه از دیده برفت و یه موقع ممکنه شیب نمودارِ دوست مجازیت بیشتر از شیب روندِ ارتباطیت با خواهر و برادرت باشه.
الان نمیخوام بحثِ ثابت موندن، رشد یا کنترل رو باز کنم؛ نموداری که "هست" ممکنه با نموداری که "باید" باشه، تطبیق نداشته باشه؛ اون موقع لازمه یه مدار کنترلی ببندی به رابطهات و حواستو بیشتر جمع کنی. اگه نمیتونی عامل همکلاسی بودن رو تغییر بدی، میتونی مسیر رفت و برگشتت رو تغییر بدی که هممسیر نباشی با طرف.
خوبه که چند وقت یه بار بشینی و این نمودارها رو ارزیابی کنی. اون نموداری که شیبش ملایمه و به اصطلاح، مشتقش نزدیک صفره نیازی نیست هر روز چک بشه و نگرانش باشی. ولی امان از این سینوسیا و امان از اینایی که یهو اوج میگیرن و دیگه نمیتونی کنترلشون کنی. منظورم لزوماً ارتباط با جنس مخالف نیست و البته این شیبِ بینهایت و صمیمت همیشه هم بد نیست. اون چیزی که مهمه اینه که بدونی دلیل اوج گرفتن، پیشرفت و پسرفت و رکود ارتباط چیه، بدونی و بتونی تحلیلش کنی تا اوضاع رو تحت کنترل داشته باشی که نه تو آسیب ببینی نه طرف مقابلت.
من تکتک این نمودارا رو تجربه کردم و این شمارهها، آدمایی رو برام تداعی میکنن که یه روزی بودن و نیستن یا هستن و ممکنه فردا نباشن. برای تکتکشون تا جایی که عقلم قد میداده نشستم دونه دونه عواملو کنار هم چیدم ببینم چه جوری میتونم روند رابطهمونو مدیریت کنم و یه وقتایی پدرم درومده شیب بینهایتِ نمودارو صفر کنم و یه وقتایی نتونستم از قطع شدن ارتباط و از دست دادن یه دوست جلوگیری کنم و اعتراف میکنم با این همه دقت و اهمیتی که این موضوع برام داشته بازم یه جاهایی کم آوردم. اعتراف میکنم از نمودارهایی که شیبشون تنده میترسم و از توابع پله (شمارهی 16) بیشتر تر میترسم.
شاید اگه جای اون دوستم بودم که دیپلمشو گرفت و شوهر کرد و نه با دوستای مدرسهاش ارتباط داره و نه از اینترنت سر درمیاره، هرگز به این چیزا فکر نمیکردم. شاید چون تو یه سنی هستم که روابطم تثبیت نشده و اطرافم پره از آدمایی که امروز هستن و فردا نیستن، انقدر حساسم، شاید چون آسیبپذیریم بیشتره حساسم و شاید اصن از سرِ بیکاری انقدر گیر میدم به همه چیز... بگذریم...
پ.ن: چند ماه پیش، داشتم توابع یه چند نفرو ارزیابی میکردم و دیدم نمودار یکیشون یه جور ناجوری رشد کرده و همین دریوریارو براش توضیح دادم و خب اوایل برام سخت بود برای کسی که تا همین دیشب مطالب مفید! فوروارد میکردم، زین پس هیچ پیام مفیدی ارسال نکنم و برای اینکه زیاد اذیت نشم، یه مدت این عادتِ فوروارد کردن لینکها و جکها و فیلمهای مفید رو نه تنها برای ایشون، بلکه کلاً گذاشتم کنار و برای هیشکی هیچی نفرستادم که صرفاً این یه نموداره رو کنترل کرده باشم. و از اونجایی که بنده هر تصمیمی بگیرم، طبیعت و کائنات و ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست در دست هم میدن به مهر تا دهن منو سرویس کنن، یادمه دقیقاً فردای اون شب که اینا رو برای اون بنده خدا توضیح دادم گفتم دیگه چیز میز فوروارد نمیکنم، دقیقاً فرداش استادمون هررررررررررررر مثالی زد با اسم این بابا بود. ینی استادی که فاعل و مفعول و مضافالیهش همیشه حسن بود، عدل، همون روز تصمیم گرفته بود با اسم این آدم مثال بزنه برامون. و ماجرا به اینجا ختم نشد و استاد مذکور یه مقاله معرفی کرد که بریم برای جلسهی بعد بخونیم و اون مقاله هم مثالاش با اسم همین آدم ساخته شده بود!
و اون هفته چندین نفر اعم از استاد و خواننده و همکلاسی به پستم خوردن با همین اسم!
بعد میدونین چی شد؟ من رفتم نمایشگاه کتاب؛ بخش کودکان! که برای کودکانِ آیندهام کتاب بخرم. با این فرض که مثلاً اسم این بنده خدا حسن باشه، اولین قفسهای که باهاش مواجه شدم سلسله قصههای حسنی بود! حسنی و حوض آبی، حسنیِ فضانورد، حسنی و فروشگاه و حسنی و کوفت و درد! و کمکم داشتم به یکی از پستای یکی از دوستان ایمان میآوردم در همین راستا که فرموده بود: برای مثال فکر کنید فرد، اسم عجیب و غریب و نایابی مثل "آمانگالدا" داشته باشد. یک روز در خیابانها قدم میزنید و میبینید کوچه بالایی محل کارتان اسمش شهید آمانگالداست. یا میروید کتاب بخرید یکهو فروشنده میگوید "اشعار جدید شاعر نامی، آمانگالدا رو هم حتما بخونید" این ماجرا به وضعی پیش میرود که میبینید در یک کلاس سی نفره، یکهو اسم بیست و نه نفر به اضافه استادش آمانگالدا از آب درمیآید و در کتاب فیزیک مبحث جدیدی به اسم آمانگالداشناسی به چشمتان میخورد! در یکی از همین روزها وقتی از دست این همه نام و یاد آمانگالدا فرار میکنید و به کافه میروید تا خلوت کنید، گارسون میآید و با لبخندی میگوید "دسر جدید و مخصوص کافه را داریم با سس آمانگالدا"
این پست جای بحث داره و اگه کسی خواست مناظره کنه و کتاب و مقاله و سخنرانی خوبی در این راستا سراغ داشت، با کمال میل میپذیرم و مشتاق بحث و تکمیل افکارم هستم.