700- و افسوس و صد افسوس و حتی دو صد افسوس که صبح شات گانمو تو خوابگاه جا گذاشتم
صبح (داشتم میرفتم دانشگاه)
دم پلههای برقی حقانی دیدم یه موجود کوچولو چادرمو میکشه و مامان صدام میکنه
برگشتم دیدم یه خانومه داره میاد سمت بچه و
کوچولوهه منو با مامانش اشتباه گرفته بود
منو :))))
عصر (داشتم میرفتم شرکت)
یه عده آقا اشتباهی اومدن واگن خانوما و
ایستگاه بعدی مامور مترو ازشون خواست پیاده شن برن اون ور و اونام رفتن
من بودم و
یه خانوم میانسال با مانتو مقنعه مشکی که حجاب کاملی داشت و البته چادری نبود و
یه خانوم پیر، با تیپ اسپورت و از این سانتیمانتالا (دارای ظاهری آراسته و رفتاری همراه با ظرافت)
و تعداد کثیری در و داف!
خانم پیره هم چادری نبود
به محض پیاده شدن آقایون و منتقل شدنشون اون ور،
خانوم میانسال: شورشو درآوردن والا!!! همه چی مردونه زنونه!!! ینی چی آخه!!!
خانوم پیره: والا من که راضی ام خانوما جدا باشن
خانوم میانسال: من خودم شش ماه هلند زندگی کردم، اونجا از این چیزا خبری نبود
خانوم پیره: خوبه که جدا باشیم تو این ازدحام
خانوم میانسال: دلت باید پاک باشه!
بعد رو کرد سمت من و در ادامه افزود:
چیه این چادر آخه! من اونجا تو هلند دخترایی دیدم که نیم متر پارچه تنشون نبود ولی دلشون پاک بود،
رو کرد سمت آقایون و
بعد دوباره رو کرد سمت من و بدین صورت ادامه داد:
امان از چادریای این دوره زمونه!
دولتم که شورشو درآورده با این گشت و بگیر و ببندش
دلت باید پاک باشه
این یه تیکه پارچه که مهم نیست
ما بین نطقش از خاطرات شش ماه هلندشم میگفت و
بعدشم یکی یکی اعضای قوای سهگانه و هیئت دولتو شست و پهن کرد رو میلههای مترو و
چشم از منم برنمیداشت و اعلان برائت میکرد از چادریای این دوره زمونه و
چشم از منم برنمیداشت و
هر چی از دهنش درومد نثار دولت کرد و
چشم از منم برنمیداشت و
لابد اون دَکَلم من تو کیفم قایم کرده بودم