پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

تصور خودم و خیلیا این بود که با این تغییر رشته و به تبع اون با تغییر خیلی چیزای دیگه، از اینجا مونده و از اونجا رونده میشم ولی خب باید اعتراف کنم نه رونده شدم و نه موندم! به نظر میرسه اون آدمِ از اونجا رونده و از اینجا مونده، یه آدمِ به اینجا وابسته و به اونجا دلبسته است و در کمال رضایت و حال خوب دارم می‌نویسم اینارو؛ اینکه دارم به این تغییر عادت می‌کنم؛ به شرایط جدیدم؛ به این تنهایی!

شریف که بودم پیش میومد صبح تا شب لام تا کام با کسی حرف نمی‌زدم؛ می‌رفتم دانشگاه و برمی‌گشتم و نه سلامی و نه علیکی... ولی دور و برم شلوغ بود و دلخوشیم همین آدمایی بودن که با بودن در کنارشون تنهایی و حتی غم غریبی و غربت یادم می‌رفت 

بعد از شریف ت ن ه ا تر شدم؛ بعد از فصل دوم وبلاگم، بعد از خاطرات تورنادو؛ ت ن ه ا ت ر شدم.

زندگیم از این رو به اون رو شد. از سوپری و نگهبانا گرفته تا گربه‌هایی که پنج سال هر روز می‌دیدمشون و دیگه نمی‌بینمشون، از آدمایی که پنج سال، درسامونو باهم پاس کردیم و هفت صبح تا هفت شب باهم بودیم؛ هم‌اتاقیام و هم‌کلاسیام و استادام و کتابخونه و مسجد و بوفه و انتشاراتی و کتابا و همه چی تغییر کرد... یهو تغییر کرد، یه عده یهو رفتن و یهو مسیر همه‌مون از هم جدا شد

پشیمون نیستم؛ اصن الان نیومدم اینو بگم. من عاشق کارمم، عاشق درسام؛ همیشه عاشق درسام بودم؛ همیشه از شرایطم راضی بودم و لذت بردم و می‌برم؛ چه تو حوزه مهندسی چه تو حوزه انسانی و چه حتی اون پایان‌نامه‌ی پزشکی طورم!

ولی این تغییر خیلی یهویی بود

شاید آماده نبودم

شاید که نه

من اصلاً آماده نبودم

فقط بحث درس و دانشگاه و سبک زندگیم نیست

آدمای جدید، دوستای جدید، کتابای جدید، مسیرهای جدید، ساختمونای جدید، وبلاگ جدید، خواننده‌های جدید، فکرهای جدید، احساسات جدید، کارای جدید حتی حرف‌های جدید... همه چی یهو جدید شد؛ یهو عوض شد، خودم عوض شدم، رشته‌ام عوض شد، استادام عوض شدن، دار و ندارم عوض شدن، آدمای دور و برم از نزدیک‌ترین تا غریبه‌ترینشون عوض شدن، میم. و نون. و پ. قاطی مرغا شدن و حالا تو مهمونی و جمع خانوادگی زل می‌زنیم تو صورت هم و هیچ حرف مشترکی نداریم. انگار نه انگار تا همین چند ماه پیش مثل خواهر بودیم. الف. و میم. دارن قاطی خروسا میشن و شدن و ف. هم اون ف. سابق نیست. ینی هیچ کدوممون اون آدم سابق نیستیم. نه حقیقی‌ها و نه مجازی‌ها... کسایی که خط به خط پستاشونو می‌خوندم و می‌خوندن و به یکی دو کامنت اکتفا نمی‌کردم و نمی‌کردن، دیگه نیستن. آدمایی که یهو اومدن و یهو رفتن؛ ینی باید می‌رفتن و موندن به صلاح هیچ کدوممون نبود

قرار نبود اینارو اینجا بنویسم و بیشتر از اینم نمی‌خوام و نمی‌تونم ادامه بدم این پستو
بذارید عمق فاجعه رو این جوری به تصویر بکشم که پارسال یه پستی نوشته بودم و رمزشو به هفت هشت نفر از دوستای حقیقی و سه چهار تا از دوستای مجازیم دادم، به آدمایی که میشد بهشون گفت فابریک، دوستای صمیمی‌تر با شعاع کم‌تر و به عبارتی آدمایی که با فاصله‌ی خیلی زیاد از سایرین، نزدیک‌ترین‌های من بودن... که من اجازه دادم مهم‌ترین پست زندگیم رو بخونن؛ ولی امشب اگه دوباره اون پستو بنویسم... شاید به دو سه نفرشون... نه که الان پشیمون باشم از بودنشون و حضورشون و دلتنگ نبودنشون؛ نه! بحث دلتنگی و برگشتن نیست؛ فقط میخوام بگم مگه من چند تا دوست و رفیق داشتم که اینجوری یهو همه رو از دست دادم؟
دارم اینو گوش میدم... مخاطب خاصی تو ذهنم نیست؛
ولی
تقدیم به همه‌ی اونایی که دیگه نیستن
۹۴/۱۰/۰۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)