408- الهمّ انّی اعوذ بک من نفسٍ لاتشبعُ و من قلبٍ لایخشَعُ و من علمٍ لاینفعُ
11 صبح 12 آبان ماه 1394
- طرح داستان: دریافت ایمیل از دانشگاه سابق مبنی بر مراجعه برای تحویل مدرک فارغالتحصیلی
- درونمایه یا پیام داستان: بذار درِ کوزه آبشو بخور
- نقطهی اوج داستان: اون سکانسی که راوی مدرکشو گرفته دستش و داره میره سمت کتابخونه مرکزی
که برای سمینار هفتهی بعدش در باب وامواژهها چند تا کتاب جامعهشناسی زبان بگیره بخونه
و یهو همچین ناغافل یکی از خوانندگان وبلاگشو میبینه و الکی مثلاً من ندیدمت و تو هم منو ندیدی،
مسیرشو کج میکنه و ابتدا جفت پا میره تو دیوار بعدشم شیرجه میزنه تو صندلیای روبروی سالن ورزشی
این صندلیها در راستای مراسم انزجار از استکبار جهانی و اعلان برائت از مشرکین تعبیه شدهاند
دانشجویان طی مراسمی نمادین ندای الله اکبر، دانشجو میمیرد ذلت نمیپذیرد
دانشجو بیدار است از امریکا بیزار است، مرگ بر امریکا و مرگ بر منافقین و صدّام سر خواهند داد
+ فعلاً پستامو برای خودم مینویسم و هر از گاهی ممکنه مثل همین پستی که الان میخونید، یکی دو تاشو منتشر کنم.