405- این چند روز چنان دندان دردی داشتم که حتی نمیتونستم حرف بزنم!
منی که فکّ بی صاحابم یه دیقه بسته نمیشه سه چهار روز حرف نزدم! جدی جدی حرف نمیزدمااااااااا، ساکت و آروم یه گوشه مینشستم و میدونستم دهنمو باز کنم و هوا بره تو دهنم دادم بلند میشه!!! حتی موقع خوندن نماز نمیتونستم لبامو بیشتر از یه حد مشخص و معینی باز کنم و تکون بدم!!! ینی انقدر داغون بودم که حتی شبا هم از درد خوابم نمیبرد!!! و منی که لب به قرص نمیزنم، هر دو ساعت یه بار یه مسکن 500 میخوردم؛ بدون آب!!! چون آب و غذا دردشو دو چندان که چه عرض کنم صد و حتی هزار چندان میکرد!
آخر هفته بود و دکتر درست و درمون پیدا نمیشد، دکتر درست و درمون که هیچ، نادرست و غیر درمون هم پیدا نمیشد!!!
با این مقدمه میریم سوار قطار میشیم که بریم تهران
همین که سوار شدم یکی دو تا مسکن خوردم که بخوابم،
خوشبختانه همقطارانم وسط راه قرار بود سوار شن و تا یه جایی تنها بودم
مراحل اولیه چرت رو سپری میکردم که دیدم بابا برگشته توی کوپه!!!
بابا: به مامور واگن سپردم موقع پیاده شدن هوای تو و چمدونتو داشته باشه
من: مرسی (بیشتر از مرسی نمیتونستم حرف بزنم)
چند دیقه بعد قطار حرکت کرد و دیدم مامور داره درِ کوپه رو میزنه
مامور: یه نفری؟
من: اوهوم
مامور: اون آبهای اضافه رو بده!!!
آبهارو دادم و رفت
ده دیقه بعد دوباره با کیک و آب انار برگشت!!!
قیمت بلیتارو دو برابر میکنن که همچین خدماتی ارائه بدن!!!
مامور: آقاتون گفتن چمدونتون سنگینه کمکتون کنیم، موقع پیاده شدن صدام کنین بیام
من: آقامون!!! باشه :)))))
نیم ساعت دیگه یه دختره که اسمش پریا بود سوار شد
ده دیقه بعد مامور اومد و بلیتامونو گرفت و
به هر حال من نتونستم بخوابم
بعدش یه عده دیگه اومدن سوار شدن و انقدر داغون بودم که اینا که سلام دادن با سرم جواب دادم
بعدش نگه داشت برای نماز و
موقع سوار شدن رفتم از مامورین و مسئولین سراغ بهداری قطارو بگیرم که گفتن بهداری نداریم
گفتم قرص و مسکن و کمک های اولیه چی؟
گفتن اونم نداریم، ینی قبلاً داشتیم ولی الان نداریم!
رفتم چند تا کوپه مخصوص خانوما که ازشون مسکن بگیریم و
خانومه گفت استامینوفن میخوای؟ گفتم از صبح یه بسته استامینوفن و روزافن و ژلوفن تموم کردم
گفتم مفنامیک اسید داری؟
گفت نه ولی... اومد نزدیک تر و یواشکی تو گوشم یه چیزی گفت که...
درسته نقطه اوج این پست همون یه تیکه شه ولی ادامهشو تو اون پست رمزدار قبلی نوشتم :دی
فقط اگه بعد از مرگم خاطراتمو چاپ کردید این تن بمیره اون سه چهار خطو از خاطراتم حذف کنید و
به جاش بنویسید خانومه قرص نداشت و وی یه ژلوفن دیگه خورد و خوابید
+ امروز ساعت 4 وقت دندونپزشکی دارم :)