397- دم در خونهی مامانبزرگ نگار
يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۵ ب.ظ
از صبح خانه به خانه کو به کو شله زردارو پخش میکردیم و ظهر رسیدیم خونهی مامانبزرگ نگار
امید: مگه تو و نگار صمیمی نیستین؟
من: خب؟
محمدرضا: مگه شما باهم رودروایسی دارین؟
من: خب؟
امید: بگو چهار تا قاشقم بده همین جا دم در آشو بخوریم و نبریم خونه
محمدرضا: اگه بربری دارن بگو بربری هم بذاره کنار آش
پریسا: راست میگن
من: :دی باشه! ولی بربری بی بربری! فقط چهار تا قاشقو مطرح میکنم :))))
زنگ زدم نگار و گفتم کنار کاسهی آش چهار تا قاشقم بذاره و
شله زردارو دادم و آشو گرفتم و همون جا دم در خونهشون همچون قحطیزگان سومالی یه کاسه آشو خوردیم و
یه کاسه دیگه هم یه بنده خدای دیگه آورد و اونم خوردیم و رفتیم خونه ناهارم خوردیم :دی
اینم منم :دی
همونطور که ملاحظه میکنید ما چپ دستا قاشقو با دست چپمون میگیریم
خیلی خوشمزه بود، نوش جونمون :دی
۹۴/۰۸/۰۳