364- کارگاه یک روزهی دیروز (1)
از سلسه اتفاقات هیجان انگیز دیروز, بخش تاکسی و عبور بنده از خیابون بود
سوار تاکسی شدم و گفتم بزرگراه کردستان - خیابان 64 ام
آقاهه گفت یوسف آباد؟
گفتم اینو نمیدونم, من 64 ام پیاده میشم :دی
خعلی حس شیک و هیجانانگیزیه اسم خیابون شماره و عدد باشه
مثلاً آدرس دادن در اروپا این مدلیه: خیابان ۴۵ – شماره ۱۲۰ – منزل دیوید آنتونی
آدرس دادن توی ایران: بزرگراه آیت اله صدر آملی - خیابان میرزا کوچک خان جنگلی
۲۰۰ متر بعد از فلکه انصارالمجاهدین - ۱۰۰ متر نرسیده به بانک قوامین
جنب مسجد بلال حبشی - کوچه شهید صیف الدین خواجه انصاری (حاج شیح صفی الدین سابق)
جنب سوپرمارکت سرداران - بن بست هشتم ساختمان مارلیک پلاک ۱۲+۱ - منزل حاج کمال عین آبادی
خلاصه رفتیم و رسیدیم و آقاهه گفت پیاده شو خانوم, همینجاست
من: عه! رسیدیم؟
حالا کجا پیادهام کرد؟
وسط بزرگراه, دقیقا زیر پل عابر پیاده!
ولی برای رسیدن به پلههای عابر پیاده باید از عرض خیابون عبور میکردم چون وسط بزرگراه بودم!!!
ینی ده دقیقه تمام همینجوری وایستاده بودم این ماشینا سرعتشون کم بشه و مجال تردد پیدا کنم!!!
بر اساس مندرجات آییننامه سرعتشون ماکسیمم 110 بود ولی با هر سرعتی عبور میکردم, له میشدم!
با سلام و صلوات از این مرحله جون سالم به در بردم و رسیدم دم در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
همزمان با دکتر خسروی.زاده - از اساتید زبانشناسی دانشگاه شریف - رسیدم پژوهشگاه و
همونجا دم در سلام و احوالپرسی و ابراز خوشحالی از دیدن یک عدد آشنا!
در مورد رشته کارشناسی و ارشدم پرسید و بعدشم باهم رفتیم تو و منو به همکاران و دوستان معرفی کرد و
کلی تحویلم گرفتن :دی
و چون اندکی زود رسیده بودم, اجازه گرفتم که تا شروع کارگاه از کتابخونهشون دیدن کنم :)
من تا حالا کتاب ژاپنی و چینی ندیده بودم :| سرگیجه گرفتم... چه جوری میخونن کتاباشونو :(((
اینم روی یکی از میزای کتابخونه بود:
کتابخونهشون خعلی باحال بود
اولش تاریک بود
داشتم فکر میکردم اینا چه قدر بیفکرن که چهار تا لامپ تعبیه نکردن
بعد هر چی جلو میرفتم چراغا یکی یکی روشن میشدن :)))))