پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

اخیراً یکی از دختران تحصیل‌کرده‌ی فامیل بند ناف بچه شو برده دانشگاه دفن کرده؛

طبق رسومی که از پیشینیان برجای مانده و خرافاتی بیش نیست,

ملت بعد از بریدن بند ناف بچه, میبرن اینو یه جا دفن می‌کنن

و معتقدن مثلاً اگه کنار مسجد باشه بچه وقتی بزرگ شد اهل دین و ایمانه 

و اگه کنار مدرسه باشه اهل درس و مشق و علم

هر چند والدینم میگن بند ناف من مونده بیمارستان و قاطی زباله‌های بیمارستانی به چرخه طبیعت برگشته ولی فک و فامیل متفق‌القولند که بند ناف منم یه جایی اطراف مدرسه یا دانشگاهه و خودم خبر ندارم و تصورشون از من اینه که دائم در حال کشف و اختراع و به ثبت رسوندن یه اتم به نام خودمم. زیرا همیشه کلّی دلیل محکمه پسند برای پیچوندن مهمونی و عروسی و مسافرت و دور همیهای دوستانه و خانوادگی داشتم و دارم :دی

دیروز یکی از بچه‌های فامیلو که مادرش همانا چهارسال از من کوچکتره رو بغلم گرفته بودم و

با الفاظی مثل گوگولی و نازی و اینا باهاش حرف می‌زدم

دیدم ملت برگشتن میگن مگه تو هم بچه دوست داری؟

مگه تو هم بلدی بچه بغل کنی؟ مگه تو هم بلدی با بچه ها حرف بزنی؟

مگه تو به جز کتاب و لپ‌تاپ با چیزای دیگه هم ارتباط برقرار می‌کنی؟


اون روز که رفته بودم دور همی خانوما, همه کف کرده بودن که مگه میشه؟

چه جوری دوازده ساعت صمٌ و بکم بدون گوشی و لپ‌تاپ و کتاب نشستم و

اصن چه جوری این دوازده ساعتو در جمع جماعت نسوان دووم آوردم؟


دیروز, مراسم شوهر خاله مامان و عروس زن دایی پدربزرگ پدریم که تازه فوت کردن, 

یه عده رو برای اولین بار داشتم می‌دیدم و نه من اونارو می‌شناختم نه اونا منو

اونایی هم که منو می‌شناختن, باورشون نمیشد من از تکنولوژی دل کندم و

در مراسمشون حضور به عمل رسوندم

موقع خداحافظی, اون یکی عروس زن دایی بابابزرگ داشت منو به حضّار معرفی می‌کرد؛ 

دیدم برگشته میگه این پریساست, تازه ازدواج کرده و 

هیچی دیگه.

انقدر نرفتم که شکل و قیافه‌ام یادشون رفته

خوبه نگفت این نازیه, دو تا بچه هم داره!

والا


+ مثل وقتی که می‌خواستی یه چیزی بگی, کلاً یه چیز دیگه گفتی :|

مثل وقتی که

۹۴/۰۵/۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

شوهر خاله‌ی مامان

عروس زن دایی پدربزرگ

نازیلا

پریسا

نظرات (۱۵)

:)) پریسا جان سلام

خو یکم برو تو فامیل بچرخ با هم آشنا شین دختر :دی

فامیل ما هم وقتی فهمیدن گاهی می نویسم و شعر میگم همه از تعجب شاخ در آوردن... این چ وضعشه آخه !!!
پاسخ:
اصن یه تصوراتی دارن بعضی از فامیلا از من که خودمم شاخ درمیارم
اصن نسرینی که اونا تو ذهنشون ساختن یه نسرین دیگه است
"تحصیل‌کرده‌ی" ( ه رو اسپیس بزن بره اون ور :دی)

ضمن این که بسیار درک می‌کنم اون حالتی رو که تو توی مهمونی داشتی یا اونا نسبت بهت داشتن. چون مشابه‌ش برام پیش اومده. :دی
پاسخ:
الان اسپیس می‌زنم بره اون ور

+ خدارو صد هزار مرتبه شکر این موضوع رو مطرح کردم و چهار تا همدرد پیدا کردم
به خدااااااااااااا
انگار بند نافِ ما رو کنار دکل مخابرات گذاشتن :))))
عروس زن دایی بابا بزرگ را عاشقیم :دی
عروس زن دایی بابابزرگ :|||||
هر چی تصور میکنم ببینم واسه من این فردِ خاص کی میشه وسط نسبتا گم میشم ://
پاسخ:
:)))))))))))))))))))
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۳ مبهم الملوک
تو خوبی الان؟
من خو کلا تو روابط فامیلی شوتم خواهر شوووت 
ببین من تازه 3 ماهه فهمیدم شوهر دوتا عمه هام برادرن !
چمیدونستم خو
فامیل های گرامی  انقدر پیچیده ان حالا اینقدر پیچیده هم ازدواج کردن که ادم سرش سوت میکشه

پاسخ:
من خوبم الان.
:)
بند ناف ئو میبردن پژوهشکده رویان، یا یه مرکز تحقیقات محلی مشابه، فایده ش بیشتر بود ها!!

خب میدونی، فامیل تعریف بصریش میشه همین
منم تا هشت سال پیش اوضاعم همین بود
در این حد که دختر عمم سالی یبار زنگ میزد منو تست کنه ببینه رابطه سببی نسبی مون یادم مونده یا باید ارتباط خونیشو با من کات کنه!!
ولی خب، بازیابی کردم خودمو یهو و نجات پیدا کردم از سالی ان بار کنکور دادن!
پاسخ:
:)))) 
پژوهشکده رویان :)))
مثل وقتی که یه نفر به من میگه به سن تکلیف رسیدی؟
:|
پاسخ:
:دی
سلام بر کم سن و سال ترین خواننده تورنادو
خدایی 12 سال زیاد نیستااااااااااااا :))))

بند ناف منو انداختن دانشکده پزشکی :)))
بعد من اصلا رشته م ریاضی بود ، واقعا آدم خنده ش میگیره از این خرافات ! :|
پاسخ:
:))) پزشکی؟ ریاضی؟!!!!!
راستش خط ۱۷ واسه من هم سواله :))
پاسخ:
صبر کن ببینم خط 17 چیه
.
.
.

:)))))))))))))) 
برای خودمم سواله :دی
خخخخخ چه طرز فکری دارن اینا!!
البته ب خاطر بت بودن شیرفو برقه ک این فکرا هس یه کوچولو در حد یه درصد حق دارن ولی اون یکی نودو نه درصده رو سحت در اشتباهن!
پاسخ:
:))))
آخه از بچگی تصورشون همینه
از عنفوان کودکی
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۳ ماسال نیوز
موفق باشید
پاسخ:
!!!
چشم
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۲ مستر نیمــا .
آره یکم با فامیل آشنا شو.آدمای خوبین:))))))))
پاسخ:
:))))) 
۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۵ شن های ساحل
چرا برام عجیب نیست:))))...سنت شکنی کردیا
 
من که فامیل های پدریم اکثرا ایران نیستن...فامیل های مادریمم یا جنوب هستن شیراز و آبادان..فقط هم اکثرا دنبال کنایه زدن و غیبت و یه سری کارهایی هستن که فازم بهشون نمی خوره نمی تونم بیشتر از یه جمله باهاشون حرف بزنم...در اصل فامیل ندارم...اینایی هم که در موردشون می نویسم همه فامیل های مادری شوهرم هستن که منو خیلی دوست دارن وگرنه واقعا فامیل خودم نیستن!!!!
پاسخ:
منم همه ی فامیلایی که میگم فامیلای پدری ان
فامیلای مادریم تعدادشون کمه و نصفشون تهرانن یه چندتایی اون ور آب
این ور آبیارم ندیدم اصن
نه که رفت و امد نداشته باشیماااا ولی من حال نمی‌کنم باهاشون :دی
فقط با خاله هام خوبم که خب اونارم سالی یکی دو بار می‌بینم

۱۶ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۶ شن های ساحل
چه رسم جالبی در موردش نشنیده بودم...بند ناف منم فکر کنم قاطی زباله های بیمارستانی باشه هه هه
پاسخ:
:)))) مثل بند ناف خودم
یه چند بار برقا بره تو با همه اشنا میشی :)))
پاسخ:
:))))) آره والا
نسرین کمک))))))))))):
پاسخ:
خب میتونی در مورد دردت بیشتر توضیح بدی؟!