۱۶۵۱- تُنسی کأنَّک لَم تَکُن
امروز صبح وسط کلاسم زنگ درو زدن. چند روز پیش یه چیزایی از دیجیکالا سفارش داده بودم. پستچی اونا رو آورده بود. هولهولکی بسته رو ازش گرفتم و برگشتم سر کلاس!. همینجوری که هندزفری تو گوشم بود و گوشی تو دستم، جعبه رو باز کردم و خالی کردم رو میز آشپزخونه و آوردمش تو اتاقم. تو خونهمون صاحب جعبههای خالی دیجیکالا منم. از قبل چهارتاشو تصاحب کرده بودم و حالا نوبت پنجمی بود که مال من بشه. استدلالم هم اینه که ابعاد جعبهها منطبق با ابعاد کمد منه، پس مال منه. تو جعبهها خرتوپرتامو میذارم. یادگاریا، کادوهای تولدم، سوغاتیا، و هدیههای بیمناسبتی که از دوستام گرفتم. پشت این چهارتا کارتن دیجیکالا، پنج ششتا جعبۀ پیراهن مردونه هم هست و چندتا جعبۀ شیرینی که تو اونا هم خرتوپرتامو گذاشتم. منتظر این کارتن جدید بودم که دوتا از جعبههای پشتی رو بریزم تو این و داراییهامو یکدستتر کنم. موقع جابهجا کردن جعبهها گفتم حالا که تا اینجا اومدم، یه دور محتوای بقیۀ جعبهها رم مرور کنم ببینم چی به چیه. تجدید خاطره هم میشه. هم فاله هم تماشا. همه رو ریختم کف اتاقم و شروع کردم به مرور. نتیجه، جالب نبود. بیشتر یادگاریا رو یادم رفته بود کِی از کی گرفتم. هیچ تاریخ و اسم و نشونی هم روشون نبود. یه سری لیوان ذرت مکزیکی بینشون بود که روشون اسم و امضا و تاریخ و موقعیت جغرافیایی ثبت شده بود ولی یه چندتا نی و ظرف و قاشق یهبارمصرف هم بود که بدون تاریخ و بدون امضا بودن و یادم نمیومد با کی کجا چی خوردم که بخشی از خاطرهشو نگهداشتم. خاطرهای که حالا از خاطرم رفته. کلی عروسک و جاکلیدی که یادم نمیومد از کجا اومدن. کلی نوشتافزار، کلی چیزمیز جغدی، کلی ماگ!. چی به سر حافظهم اومده واقعاً؟ یه ایمیل هم ابتدای یه دفترچه بود که شبیه خط من نبود. اگر هم بود یادم نبود چنین خطی داشته باشم. هر چی فکر کردم که ایمیلِ کیه یادم نیومد. تو ایمیلها جستوجو کردم و به چنین کسی نه ایمیلی فرستاده بودم نه ازش ایمیلی دریافت کرده بودم. اولش نام خانوادگی بود و بعدشم عدد 63. مثلاً رضایی63 @ فلان دات کام. نه رضایی رو به خاطر میآوردم نه کسی که متولد ۶۳ باشه و در دایرۀ روابطم باشه. کلی فکر کردم و آخر سر اومدم ایمیله رو گوگل کردم و حدس بزنید چی شد؟ ایمیل استاد زبان ترم اول کارشناسیم بود. صد سال هم فکر میکردم اسمش یادم نمیومد و مرسی از گوگل. این وسط دلم برای کلی شکلات خوشگل و خوشمزه سوخت که تاریخ انقضاشون گذشته بود و مثل یه تیکه سنگ شده بودن. فقط دوسهتا از این شکلاتا رو یادم بود که برای کِی هست و از کی گرفتم و چرا نگهشون داشتم. بقیه هیچ خاطرهای رو برام تداعی نمیکردن و در حد و اندازۀ یه شکلات فاسد بودن برام. فراموش شدن و فراموش کردن هر دو به یک اندازه سخت و دردناکن. نکنه یه روز محتویات هیچ کدوم از این کارتنا هیچ کس و هیچ جا و هیچ چیزی رو برام تداعی نکنن؟
عنوان: فراموش خواهی شد؛ چنانکه هرگز نبودهای