پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

هر اثری، هر نوشته‌ای، هر کدوم از پستای اینجا سه محور اصلی دارن. یکی از محورها منِ مؤلف یا نویسنده‌ام، یکیش شمای مخاطب یا خواننده‌ای، و یکیش هم خود متنه که حاوی یه سری اطلاعاته. اینا رو از درس فلسفۀ زبان و نظریه‌های نحوی و کاربردشناسی زبان یاد گرفتم. هر کدوم از این سه‌تا محور که نباشن یا مشخص نباشن یا لنگ بزنن، اون اثر هم شکل نمی‌گیره. چند وقتیه که موضوع و سوژه برای نوشتن هست و زیاد هم هست، من هستم، ابزار و امکانات و فرصت هر چند کوتاه ولی کافی برای نوشتن هست، شما هم هستید، ولی نمی‌دونم چه چیز یا چیزهای دیگه‌ای نیست که نوشتنم نمیاد. نه‌تنها نوشتن، که عنوانم هم نمیاد، عکس گذاشتنم هم نمیاد. همین متنی هم که می‌خونید حاصل چندین بار کلنجار رفتن با واژه‌ها و بالا و پایین کردن و به زور کنار هم چیدنشونه. وقتی شروع می‌کنم به نوشتن، از خودم می‌پرسم برای کی می‌نویسم و کیا قراره بخونن؟ یه کم فکر می‌کنم و از نوشتن منصرف می‌شم. گویا محور خواننده آسیب دیده که من این‌طور بی‌رغبت شدم نسبت به به‌اشتراک‌گذاری حس و حالم باهاشون. هر چی هم که بیشتر می‌گذره دورتر می‌شم از مخاطب. وقتی هم می‌نویسم تهش می‌گم خب که چی و چرا نوشتم؟ یه کم فکر می‌کنم و از انتشارش منصرف می‌شم. یه وقتایی بیشتر زور می‌زنم و یکی‌دوتا پست به منصۀ ظهور می‌رسه مثل همین پست، ولی به حس لذت نبردن از نوشته‌هام و لذت نبردن از خونده شدن دچارم. گویا محور نویسنده هم آسیب دیده و من، اون منِ سابق نیست. موضوع‌ها هم اون جذابیت سابق رو ندارن برام. خواننده هم خوانندۀ سابق نیست. کلاً هیچی مثل سابق نیست و نتیجه، کلیدواژه‌ها و موضوع‌هاییه که چند ساله در موقعیت‌های مختلف یادداشتون کردم و می‌کنم و بیشترشون یا به متن تبدیل نمی‌شن، یا میشن و منتشر نمی‌شن. راه برون‌رفت از این حالت رو هم نمی‌دونم کدوم وریه.


+ نظرات این پست بازه، هم برای تبادل نظر در رابطه با موضوع پست، و هم برای اونایی که وبلاگ ندارن و سؤالایی مثلِ چجوری پی‌دی‌اف رو به ورد تبدیل کنم دارن. می‌تونید همین‌جا به‌صورت عمومی بپرسید تا بتونم جواب بدم. هر چند، به‌نظرم گوگل راهنمای بهتریه.

+ عنوان: اشاره به این پست

۰۰/۰۴/۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۲۶)

۱۱ تیر ۰۰ ، ۱۸:۴۷ مترسک هیچستانی

اگه جوابی برای این سوالا داشتم که احوال خودم این شکلی نبود...

پاسخ:
شاید دلیلش سن‌وسالمون باشه. بیا وبلاگو به لباس یا کفش دوران کودکی تشبیه کنیم. حالا که بزرگ شدیم توش راحت نیستیم. یا باید کلا بندازیمش دور یا عوضش کنیم یا بزرگش کنیم و تغییرش بدیم.
۱۱ تیر ۰۰ ، ۱۹:۵۲ محسن رحمانی

سلام 

اومدم بپرسم چرا چند وقته نیستید که با خوندن پست متوجه شدم .

متاسفانه نمیدونم چی شده که خیلی از وبلاگ نویسها منجمله خودم نه حوصله خوندن دارن نه حوصله نوشتن خصوصا وبلاگ نویسهای قدیمی اکثر وبلاگ نویسهای قدیمی که میری وبشون آخرین نوشته هاشون مربوط به خیلی وقت پیشه که نه مینویسن نه وبی میخونن یا شایدم خاموش میخونن

خیلی هاشونم که در وبشون رو تخته کردن ورفتن جز یه تعداد انگشت شمار که هستند وبقیه هم که جدیدا که اونا هم میان و میرن ویا یهو اونا هم یهو در وشونو میبندن و میرن .من خودم هم دیگه حوصله ی نوشتن و حتی دل و دماغشو ندارم گه گاهی میام مینویسم . 

پاسخ:
سلام
هم شرایط درونی آدم اثر می‌ذاره هم شرایط بیرونی.
۱۱ تیر ۰۰ ، ۲۰:۲۳ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

درود وسلام

والا کاکو شما همیشه خوب می‌نویسین هم آموزنده و هم سرگرم‌کننده :)

خب بعدش  اینکه من خودم شده خیلی وقتا فقط نوشتم و دنبال دلیل خاصی نبودم .

مثل یه کتاب تاریخ که آدم دوست نداره بعضی برگه‌هاش رو نداشته باشه :)

ما که خواننده سابقیم :D

پاسخ:
سلام
شما لطف دارید. اتفاقاً حضور خواننده‌های قدیمی و ثابت به دوام اینجا خیلی کمک می‌کنه.

پستت کاملا از زبون من بود! :-/

موضوع دارم هی میرم دو خط مینویسم سه خط پاک میکنم اخرم نمی نویسم. نمیدونم چیکار کنم. شاید باید انقدر بنویسی و کامنتا رو باز بذاری تا درست بشه.

مشکلی که دارم در مورد پی دی اف نیست در مورد صدای ویندوز سون لپ تاپمه. وسط فیلم دیدن امروز قطع شد و هیچ کدوم از راهکارهایی که سرچ کردم مفید فایده نبود! :-(

پاسخ:
یه دلیلش سن‌وسالمونه. تو فضای حقیقی بزرگ شدیم و خانم دکتر صدامون می‌زنن، بعد دیگه رومون نمیشه اینجا حرفایی که ظاهرش خزه بزنیم. سطح توقعمون از خودمون بالا رفته شاید.


درایورهای صوتی رو درست نصب کردی موقع نصب ویندوز؟

خیلی عجیبه. هر از چند گاهی می‌بینم که ملتی، شخصی، نویسنده وبلاگ یا کانالی به این درد دچار می‌شه. خودمم گاهی دچار این می‌شم که: عه وا، چرا طرف اینارو داره به من می‌گه؟ خب من چی‌کار کنم؟ 

اما خب اعتراف، هیچوقت فکر نمی‌کنم چرا یکی که وبلاگ می‌نویسه اینو نوشته و برای کی و... + وقتی یکم می‌نویسی، انگار آروم آروم به اون محیط قبلی نوشتن برمی‌گردی. 

بنابراین شاید یکم دچار overthinking (نمی‌دونم فارسی‌ش تو ذهنم نیست) هم شده باشی، نمی‌دانم.

 

//کامنت توسط غیرمتخصص‌ترین، کسی که خودش چند ماهه پست نذاشته!

پاسخ:
آره. من بعضی وقتا خیلی یهویی می‌شینیم عمیقاً به این فکر می‌کنم که چرا می‌نویسم. سؤال بعدیم اینه که ملت چرا می‌خونن. همون سؤالِ آمدنم بهر چه بود.
۱۲ تیر ۰۰ ، ۰۰:۳۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

خب فکر کنم گاهی باید اون حس "خب که چی بشه؟" رو سرکوب کرد! وگرنه خیلی از کارامون استوپ میشن! یا مثلا موقع نوشتن اون کلیدواژه‌ها و موضوعات حتما قصد و نیتی از نوشتن پست توی ذهنت بوده، سعی کنی اونا رو به خاطر بیاری که بتونی پست رو بنویسی و منتشر کنی:)

پاسخ:
این هفته می‌خوام این حسو سرکوب کنم و همهٔ خب‌که‌چی‌ها رو منتشر کنم. ولی شک ندارم که بعدش عمیقاً پشیمان خواهم شد :))
۱۲ تیر ۰۰ ، ۰۲:۰۴ هلن پراسپرو

من.. فکر کنم این مشکلیه که همه‌ی بلاگستان الان درگیرشه. نه به خاطر اینکه«مرده»، یا یه همچین چیزایی که دوست داریم راجبش بگیم، بلکه به خاطر اینکه خیلیامون دیگه نظر نمیذاریم!

خود من خیلی پیش اومده که تو وبلاگ‌های معروف و باسابقه مثل خود شما خواستم یه چیزی بگم، بعد با خودم گفتم «که چی اصلا!»

این «که چی اصلا» کار رو خراب می کنه. باعث میشه آدم ترجیح بده تو گروه محدود همسن/هم علاقه و کلا... هم قطارهای خودش فعال باشه و بقیه رو در سکوت دنبال کنه.

پاسخ:
آفرین! موافقم که نظر خوب، حال نویسنده رو خوب می‌کنه و بهش انرژی میده ولی بعضی وقتا می‌بینم نظرها خوب نیست و حالمو بد می‌کنه. برای همین نظراتو می‌بندم و از نظرات خوب هم محروم می‌شم.
۱۲ تیر ۰۰ ، ۱۰:۲۴ نیمچه مهندس ...

منم به همین مشکل دچار شدم و به نظرم محور موضوعم دچار مشکل شده بود.به هر زوری بود یه چیزی نوشتم.هر چی میخواستم بنویسم تهش سوال خب که چی گند میزد بهش.به نظرم جوابش میتونه این باشه که یه سری آدمای دیگه هم این مشکل رو دارن.بنویس که آدما فکر نکنن تنهان.

+ابراهیم گلستان اینستاگرام و اپل رو پیش بینی کرده بوده؟آی سیب خورده ام:)

پاسخ:
ناهمگن بودن مخاطب هم کارو خراب می‌کنه. بعضیا یه‌جوری از آدم توقع متن فاخر دارن که آدم روش نمیشه چرت و پرت بنویسه :|

سلام. نسرین جان منم نمی‌دونم چه لازم دارد فقط می‌دونم به عنوان خواننده پست‌هات، اولین ستاره روشنی رو که باز کنم وبلاگ شماست. با خوندن‌ پست‌هات، تلاشت و دقتت و برنامه‌ریزی دقیقی که تو کارهات داری انگیزه می‌گیرم. وقتی بخوام برای کسی دعا کنم حتما تو رو یاد می‌کنم.  می‌دونم یه دوست وبلاگی دارم که اگه سوالی داشته باشم تمام تلاشش و می‌کنه من و به جواب برسونه. و اینکه یه نفر که اصلا ندیدمش از موفقیت و شادیش شاد میشم. خیلی وقتها هم اطلاعت مفیدی از پست‌هات گرفتم و همونجا گفتم خدا خیرت بده:) اینجا رو خوندم عضو طاقچه شدم. یادآوری دوشنبه سوری ها...

پاسخ:
سلام
ممنونم. چقدر لطف داری به من.
گفتی طاقچه؛ چند روزه که گردونهٔ طاقچه فعال شده و هی پیام میده که گردونه رو بچرخون. تو هم بچرخون اگه نمی‌چرخونی. چند روز دیگه هم دوشنبه‌ست.

ما اینجاییم منتظر و مشتاق :)

پاسخ:
چه خوب که هستین هنوز. خدا حفظتون کنه. عمرتون طولانی!

به نظر من مخاطب هست فقط اکثرا مثل خودم قوه‌ی اعلام حضور کردن و نظر دادنشون رو از دست دادن :(

پاسخ:
چه خوب که هستید. ولی گاهی یه عطسه‌ای، سرفه‌ای بکنید متوجه حضورتون بشم خب.
۱۳ تیر ۰۰ ، ۱۶:۲۹ دچارِ فیش‌نگار

سلام چجوری پی دی اف رو به ورد تبدیل کنم؟


2/ این مساله ای است که معمولا نویسنده های موفق بهش توجه میکنند: وقتی شروع می‌کنم به نوشتن، از خودم می‌پرسم برای کی می‌نویسم و کیا قراره بخونن؟ (مخاطب شناسی)

پاسخ:
اسکرین‌شات یا پرینت اسکرین بگیرید. توی گوگل درایو آپلود کنید عکسو. بعد راست کلیک کنیدد و با گوگل داک بازش کنید.

مخاطب اگه ثابت باشه غمی نیست. مشکل اینجاست که هی میرن و میان و مثل ترمیناله اینجا.

نمی‌دونم الان چند درصد خواننده‌های وبلاگت رو از نزدیک و در دنیای واقعی می‌شناسی، ولی شاید اگه قبلا این درصد بیشتر بوده و الان کمتر هست، یه جورایی محور مخاطب رو برات تغییر داده. یا این که مخاطب‌هایی که قبلا داشتی بهت نزدیک‌تر بودن و برات هیجان‌انگیز تر بود که براشون بنویسی. 

در مورد محور نویسنده هم باید ببینی این بی‌انگیزگی و حوصله نداشتن در مورد بقیه کارها هم صدق می‌کنه یا نه، و اگه خدای نکرده این طور هست نشون میده ریشه‌ش به یک بی‌حوصلگی کلی و شاید خستگی یا مسائل دیگه برگرده

پاسخ:
نمی‌دونم. راجع به موضوع هویت خواننده‌ها و تأثیرش روی نوشته‌هام زیاد فکر کردم ولی به نتیجهٔ خاصی نرسیدم تا حالا. اگه دنبال خوانندهٔ حقیقی بودم، تو اینستای فامیل و هم‌دانشگاهیام همه منو می‌شناسن و من همه‌شونو می‌شناسم. ولی اونجا هم راحت نیستم. اتفاقاً اونجا اصلاً راحت نیستم. اینجا چون ناشناسم راحت‌تر از اونجام.
الان از فامیلام خدا رو شکر کسی اینجا نیست. از هم‌دانشگاهیامم چهار پنج نفر. تو، الهام، نرگس، علی‌اصغر. که از بازخورد همه‌تونم راضی‌ام. شقایق و پانیذ و محمدعلی و الی و یه چندتا از هم‌دانشگاهیام هم هستن که اول مجازی بودن بعد حقیقی شدن. از این گروه هم راضی‌ام. بقیه دیگه همه مجازی هستن. با بقیه هم مشکلی ندارم. 
شاید یه دلیل بی‌انگیزگیم اینه که سطح توقعمو از خودم زیادی بالا بردم و احساس بی‌رضایتی می‌کنم از وضع موجود.

۱۵ تیر ۰۰ ، ۱۲:۱۴ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

 شباهنگ سابق دردانه فعلی به سلامت باد .

سخت گرفتارین ها ، خسته نباشید 🙂🙂

پاسخ:
خیلی ممنون :)

سوال من اینه که چرا ازدواج نمی کنی و کی می خوای متاهل بشی؟

شغلت چیه و آیا معلم یا استاد دانشگاهی؟ 

پاسخ:
به سؤالات شخصی پاسخ نمی‌دم.

فعلاً دانشجوام ولی هر موقع وقت آزاد داشته باشم ویراستاری می‌کنم.
۱۵ تیر ۰۰ ، ۱۶:۵۷ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

نشنال جیوگرافیک گفته این غمگین‌ترین جغد جهان هست :|

https://s18.picofile.com/file/8437721684/3192865.jpg

پاسخ:
نشنال جیوگرافیک منو ندیده پس. اگه ببیندم، عکسمو منتشر می‌کنه می‌گه یافته‌های جدیدمون حاکی از آن است که غمگین‌ترین جغد همین دختره :))

من خیلی وقتا از وبلاگت چیزهای مفید یاد گرفتم. آخریش همین چندماه پیش، وقتی پایان‌ نامه‌ ام رو داشتم مینوشتم،ورد رو که تبدیل به پی دی اف میکردم متن صفحه ها جابجا میشد و یادم افتاد شما یه پستی داشتی درباره همین مشکل ، و رجوع کردم بهش و مشکلم حل شد و کلی دعات کردم. ⁦♥️⁩

پاسخ:
چه خوب! خدا رو شکر :)

در مورد تخیلاتت بنویس

پاسخ:
من هیچ وقت خیال‌پرداز خوبی نبودم. متأسفانه نمی‌تونم چیزی که نیستو تصور یا خیال کنم.

سلام

اتفاقا هر بار نمی نویسی من یکی جدا هم غمگین میشم هم نگران :(

من خودم یکی میخونمت حالا پست های طولانی رو به مرور میخونم ولی اکثر پست هات رو میخونم . بعضی از پست هات اونقد شیرینه که حال من یکی باهاش خوب میشه !

حتی اگر در مورد ریزترین اتفاقات روزمره و خاطراتت بگی !

و اینکه چرا وبلاگ ها کلا کم نور شدند بخاطر همون قطعی مکرر برق کشوره که حال و روز همه مون رو بی نور و بی فروغ کرده :(

ولی من جدا اینبار هی به خودم  گفتم شباهنگ اگر نیستش ان شاء الله که حالش خوبه ؟! یا حتما امتحان داره و مشغوله یا سر کاره ولی واقعا این پست رو نمینوشتی کم کم داشتم می اومدم که بیانیه بدم شباهنگ رفیق خوش ذوقم دقیقا کجایی ؟!:)

که خدا رو شکر پست جدید نوشتی :)) امیدوارم حالت خوب باشه ❤

اصلا بیا یه مدت از آشپزیت و غذاهات که  نگفتی بیا از اونا رونمایی کن ؛)

بخصوص از دسرهای خوشمزه ات :)

بیا بنویس روی آب روی پر پرنده رو ابرها ولی بنویس و باش و دور نشو از این فضا اگر میشه ❤

 

+

خوش باشی و سلامت عزیز  ❤❤❤

 

پاسخ:
سلام
معمولاً وقتایی که حال روحیم روبه‌راه نیست، نیستم و سعی می‌کنم چیزی ننویسم و موج منفی ندم. حالا که هستم معنیش اینه که خوبم. به افتخار تو فردا یه پست آشپزی می‌ذارم ایشالا.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

به **** که پاسخ در خور نمی یابی. رفتی با افتخار رای دادی حالا برق خوبه؟! دلار بالاتر نرفت؟! اینجا نشستی واژه کالبدشکافی میکنی برای ملت

۱۹ تیر ۰۰ ، ۰۹:۱۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

درود و سلام

کاکو سالمین، نکنه خدا نکرده کرونا گرفتین دوباره ؟🙄🙄

پاسخ:
سلام
والا گرفتار درس و مشقم
کاکو همون کاکاست؟
۲۱ تیر ۰۰ ، ۰۰:۴۰ نرگس کیک پزیان

سلام...

امشب توی حرم امام رضا، وقتی که توی صحن کوثر نشسته بودم و اذان مغرب پخش می شد، اومدی به یادم و برات دعا کردم...

پاسخ:
سلام
چه سعادتی :)
ممنونم ازت

باید میگفتم که چه قدر پستی که الان گذاشتی رو دوست دارم...

خیلی قشنگ بود نسرین...خیلی حرف داشت...

پاسخ:
از دل برآمده بود، لاجرم بر دل نشست. 

تحلیلت جالب بود نسرین :-))) شاید. من همینی که گفتی و بیشتر درگیرشدن ذهنم به مسائل مختلف زندگیم از نوشتن می اندازتم.

 

درست بود یهو قطع شد و هر روشی رو سرچ زدم و رفتم درست نشد فرستادم کامپیوتری گفت مشکل سخت افزاری داره باید باز بشه.

پاسخ:
اصلاً برای همینه که من روم نمیشه به دوستای جدیدم آدرس وبلاگمو بدم. تو دنیای حقیقی تو یه فضای فاخری گیر کردم که اگه آدرس بدم بیان این پستا رو ببینن شوکه میشن :))

چرا بعضی کامنتای این پست عجیبه :|

آدم یاد کامنتی اینستا میوفته :))

پاسخ:
عجیب‌تر از این دوتا، یه کامنت بود که زمان کنکور دکتری به دستم رسید. طرف (ناشناس) بدون هیچ توضیح و دلیل واضحی، به جای آرزوی موفقیت یه سری بدوبی‌راه گفته بود و نفرین کرده بود که الهی فلان بشی و بهمان بشی و به زمین گرم بخوری و آرزو به گور بشی. بعد که آی‌پی‌شو چک کردم دیدم یکی از دوستان وبلاگیمه که چندین بار هم ازم کمک خواسته بود و منم کمک و راهنماییش کرده بودم. بعد از اون بدوبی‌راه‌ها دیگه هیچ وقت کامنت نذاشت!.
۲۶ تیر ۰۰ ، ۱۵:۱۶ مهتاب ‌‌

من بقیه رو نمی‌دونم اما برای من خوندن روزانه‌نویس‌های خوب و دقیقی مثل تو واقعا مفید و آرامش‌بخشه. روحیه‌ای تو این کار هست که من ندارمش و وقتی می‌بینم کسی داره، آرامش پیدا می‌کنم. نمی‌دونم چه‌طوری باید دقیقا توضیح بدم، من خودم زندگی برام خیلی جدیه و نگاهم بهش کلی و از بالاست ولی خوندن روزانه‌نویسی کمک می‌کنه سادگیای زندگی رو هم ببینم. چیزای کوچیک رو ببینم و بهشون توجه کنم و واقعا نیاز دارم به این که این کار رو یاد بگیرم و تمرین کنم.

پاسخ:
منم این‌جوری‌ام و روزمرگی‌های بعضی از دوستامو دوست دارم بخونم. ولی در جایگاه نویسنده، اون حس خوب سابق رو ندارم. دلایل مختلفی داره. شاید یکیشم این باشه که مردم‌گریز و خلوت‌طلب! شدم.