۱۳۵۹- سیویک شهریور
سیونه سال پیش تو یه همچین روزی صدّام رئیس جمهور وقت عراق با شعار امروز مهران، فردا تهران، به ایران حمله کرد. سنّم قد نمیده از اون روزا بگم. شمام مثل من؛ نبودید اون موقع. تو دانشگاهم از سبد درسای معارف که دفاع مقدسم توشون بود انقلابشو پاس کردم و کمسوادم تو حوزهٔ دفاع مقدس. تا همین چند وقت پیشا فکر میکردم عباس دوران لقب حضرت ابوالفضله. چ و روزهای زندگی و ماجرای نیمروز و ویلاییها و روز سوم و شوق پرواز و در چشم باد، اون قسمتای آخرشو دیدم و یه کم با فضای دههٔ شصت آشنام؛ کتاب ولی نخوندم هیچی. ولی دوست دارم بشینم پای حرفای مردم و بدونم اون روز خبر حمله رو چجوری فهمیدن. از رادیو؟ تلویزیون؟ از صدای موشکا؟ بشینم پای حرفای مردم عراق، سربازای عراقی، سرباز فراریای اینجا، اونجا، اینوریا، اونوریا، اقلیتهای مذهبی، استادای دانشگاه، پزشکا، مهندسا، هنرمندا، شهریا، روستاییا، ساکنین شرق و مرکز ایران، خرمشهریا، آبادانیا، کردها، دانشجوهای اون موقع، بیسوادها حتی. قطعاً دیدگاههاشون باهم فرق داره، زاویهٔ دیدشون فرق داره، خاطراتشون هم فرق داره. چهل سال گذشته و دیدگاه یه تعداد هم فرق کرده شاید. نمیدونم اگه اون موقع سن الانمو داشتم چی کار میکردم. کاری که از دست خودم برنمیومد، ولی بند پوتین کسی رو هم نمیبستم. چون دلشو نداشتم. هنوزم ندارم. برای همین همیشه یه احساس دِین دارم به جبههرفتههای اون موقع و خانوادههاشون. دلشون دریا بوده. من دلشو ندارم. فکر اینکه عزیزانم رو تو جنگ از دست بدم سخته. سختتر، اسارت و انتظار و چشمبهراهیه. لابد خدا یه ظرفیتی تو یه عده دیده که اونا رو دههٔ سی و چهل فرستاده این دنیا و ماها رو دههٔ شصت و هفتاد و هشتاد. ماها اگه بودیم انقلاب هم نمیکردیم. ماها یه مشت آدم بیبخار و حالنداریم، البته دور از جون شما، که وضع موجود هر چی باشه خودمونو وفق میدیم باهاش و تغییرش نمیدیم. ببینید چجوری به گرونی عادت کردیم؟ اولش یه کم جوگیر میشیم، ولی زود عادت میکنیم.
+ بسته بودن نظرات بهانهای باشه که وبلاگهای شما بهروز بشه با این موضوع؛ اگر که حرفی برای گفتن دارید.
+ سیویک شهریور، به قلم حمید آبان