۱۳۵۵- خط ۱۴۴
گفتن میری آبرسان و از اونجا سوار خط ۱۴۴ میشی و چهارراه لاله پیاده میشی. کتابخونه مرکزی اونجاست. رفتم و ثبتنام کردم و کتابهایی که میخواستم رو گرفتم. فکرشم نمیکردم کتابایی که میخوام رو داشته باشه، ولی همه رو داشت. برگشتنی خورده بودم به پست یک رانندۀ کجخُلقِ اخمو و شاگردِ از راننده کجخُلقتر و اخموتر که پول نقد قبول نمیکردن و بیکارتها رو هم سوار نمیکردن. وقتی دیدم آقایی که میلۀ سهمتری دستش بودو پیاده کردن که با میله نمیشه سوار اتوبوس شد و وقتی یه آقای دیگه رو پیاده کردن که برو اول کارتتو شارژ کن بعد سوار شو و دهتومنی خانومه رو خرد نکردن و گفتن پول نقد نمیگیریم بگو یکی به جات کارت بزنه دلم سوخت. نمیشه راننده یه کارتو پر کنه بذاره توی جیبش جای ملت کارت بزنه پولشو بگیره؟ یا من زیادی مهربونم؟ البته که اونا داشتن به وظیفهشون عمل میکردن و وقتی قبلاً اطلاعیه زده بودن که از فلان تاریخ پول نقد نخواهیم گرفت، حق داشتن پول نگیرن. ولی یکی هم ممکنه کارتشو تو خونه جا گذاشته باشه، یا عجله داشته باشه و فرصت شارژ کردن نداشته باشه، یا مسافر باشه و فقط همین یه بارو بخواد سوار اتوبوس بشه و نخواد که کارت بخره. اصلاً ممکنه کارت پیدا نکنه که بخره. حالا با اون میله اگر سوار اتوبوس نشه، سوار چی بشه؟ تاکسی؟ گذاشتتش روی زمین دیگه. یا بازم من زیادی مهربونم؟ هیچ کسم نه پول خرد داشت نه حاضر بود جای کسی کارت بزنه. یک مشت بیتفاوت دور هم جمع شده بودیم و تشکیل جامعه داده بودیم. کارتم رو گرفتم دستم و به هر کی سوار میشد و پول دستش بود اشاره میکردم کارت منو بزنه. یکی میگفت خدا خیرت بده، یکی میگفت خوشبخت شی، یکی میگفت الهی محتاج و گرفتار نشی هیچ وقت، یکی هم وقتی بهش گفتم پول خرد ندارم چهارصد تومنتو پس بدم گفت صدقۀ سرت. دیگه کجا میشه پیدا کرد این همه دعاهای خوشگل و رنگیرنگی.
إنَّ حَوائِجَ النّاسِ اِلَیکُم مِن نِعَمِ اللّه ِعَلَیکُم فَلاتَمَلُّوا النِّعَمَ: نیاز مردم به شما از نعمتهاى خدا بر شما است. از این نعمت افسرده و بیزار نباشید. امام حسین علیه السلام.