عید تا عید ۳ (رمز: هـ*******) وبلاگ
بعد از این همه سال تجربۀ نوشتن و ننوشتن، هنوز هم معتقدم خونۀ اول و آخرم تو فضای مجازی، وبلاگمه. هنوز هم معتقدم مخاطبای حرفای من اینجان نه جای دیگه. هنوز هم اینجا راحتترم و بیشتر شبیه خودمم و هنوز هم اینجا رو دوست دارم. اما چی باعث میشه که از گوشۀ دنجِ دوستداشتنیم فاصله بگیرم؟
۱- عوامل برونوبلاگی. اون اتفاقات و مسائلی هستند که پیش میاد و شرایط روحی و نگاه آدم رو تغییر میده. مسائلی که خواننده ازش بیخبره و نویسنده هم دلش نمیخواد راجع بهشون بنویسه و انقدر هم تأثیرگذار هستن که بهصورت موقت یا دائمی روی تمام ابعاد زندگی آدم تأثیر بذارن.
۲- عوامل درونوبلاگی
۲-۱- بازخورد نابهجا و نادرست مخاطب
یه وقتایی من یه چیزی میگم و مخاطب یه چیز دیگه برداشت میکنه و یه کامنتی میذاره راجع به پستم که نشون میده منظورمو بد فهمیده یا کلاً نفهمیده. گاهی آدم یه جوری از یه کامنت میرنجه که عطای صد تا کامنت خوب رو به لقای این یه کامنت بد میبخشه و کلاً راه ارتباطیشو با مخاطب میبنده.
۲-۲- پرسشهای نابهجای مخاطب
در نکوهش نادانی و در راستای تشویقمان به علماندوزی از بچگی این جمله رو توی مغزمان فروکردهاند که پرسیدن عیب نیست و ندانستن عیب است. بعد ما توی مدرسه و دانشگاه، هر جا هر موقع، هر چیزی رو نفهمیدیم و هر سؤالی برامون ایجاد شد، به استناد اینکه پرسیدن عیب نیست و ندانستن عیب است، پرسیدیم؛ و بهتبعِ پرسشمان دانستیم و دانا شدیم. حال آنکه هر ندانستنی عیب نیست و بعضی از پرسیدنها عیب است. کسی یادمون نداد که ما حق نداریم هر چیزی رو بدونیم و هر چیزی رو نباید پرسید. همۀ ما میدونیم که کنجکاوی توی زندگی بقیه درست نیست و زندگی هر کسی به خودش مربوطه و کسی نباید توی زندگی بقیه تجسس کنه و زندگی من به تو چه، به اون چه و به بقیه چه. به بقیه چه رو بلدیم، اما به ما چه و به من چه رو خوب یاد نگرفتیم هنوز. به جملات پرسشی که در طول روز از دیگران پرسیدیم و دیگران از ما پرسیدند فکر کنیم. از احوالپرسیهای ساده و خبر گرفتنهای دوستانه تا کنجکاویهای سطح بالا. اصلاً شاید ما جزو گونههای خاصی باشیم که برامون مهم نباشه دیگران راجع به ما بدونن و مهم نباشه کی چی و چقدر راجع به ما اطلاعات داشته باشه و خودمون با رضایت خودمون اطلاعات فراوان، مهم و شخصیمونو توی صفحات اجتماعیمون در اختیار همه قرار بدیم و با روی خوش به سؤالات ملت پاسخ جامع و کامل بدیم؛ اما آیا بقیه هم این خصلت رو دارند؟ خیر. من وبلاگی رو میخونم که نویسندهاش طوری مینویسه که مشخص نیست دختره یا پسر. برای اون مهمه که جنسیتش مخفی باشه. بلاگر دیگری که کسی حتی حدوداً هم نمیدونه چند سالشه، بلاگری که خاطرات روزانهشو مینویسه اما کسی نمیدونه اهل کجاست، بلاگرهایی که اسماشونو نمیدونیم و هیچ عکسی ازشون ندیدیم. دنیای مجازی که تکلیفش مشخصه، اما من در دنیای حقیقی هم دوستان بسیار نزدیکی دارم که نمیدونم و نمیپرسم چند سالشونه، نمیدونم مجردند یا متأهل، نمیدونم بچه دارند یا نه، نمیدونم چند تا خواهر یا برادر دارند و نمیدونم خونهشون کجاست. حریم خصوصی هر کسی قدر و اندازۀ خاص خودشو داره و اینکه چون من به فلانی این سطح از دسترسی به اطلاعاتم رو دادم، پس حق دارم به تناسب چیزی که از من میدونه، من هم چیزهایی از او بدونم منطقی نیست. اینکه چون فلانی دوست صمیمی منه یا من چون دوست صمیمی فلانی هستم، پس سؤالم کنجکاوی نیست و احوالپرسیه هم اشتباهه. حتی این انتظار که دیگران با قرار دادن اطلاعاتشون در اختیار ما راهنماییمون کنن هم انتظار بهجایی نیست. پاسخ دادن به کامنتهای پرسشی و اینکه چیزی بیشتر از آنچه که توی پستم نوشتم یا ننوشتم پرسیده بشه برای من خوشایند نبوده و نیست. یه وقتایی من یه پستایی نوشتم که همۀ زیباییشون تو مبهم بودن و ایهام داشتنشون بود. عمدهترین دلیل بسته بودن کامنتها هم همین بوده که اگر سؤال نابهجایی پرسیده شد، لااقل جلوی جمع دلخور شدنم رو نشون ندم.
۲-۳- ازدحام و موقتی بودن مخاطبان
وبلاگ من اگه ده سال پیش پنج تا خواننده داشت و پنج سال پیش پنجاه تا، الان پونصد تا خواننده داره. اونم نه پونصد تا خوانندۀ ثابت. هر چند وقت یه بار یه عدهشون ناپدید میشن و چند تا خوانندۀ جدید به جمع اضافه میشه. اینکه یک عده بیان و چند روزی باشن و براشون بنویسم و بعد یهو برن و پشت سرشونم نگاه نکنن عصبانیم میکنه. هر چند همیشه سعی کردم برای خودم بنویسم و نصیحت همیشگیم این بود که به خوانندههاتون دل نبندید، ولی به هر حال یه جاهایی برای دل خوانندهام و نه برای دل خودم نوشتم و برای مخاطبم انرژی گذاشتم و وقت صرف کردم. این تاریخ انقضا داشتن و موقتی بودنشون، این اومدنها و رفتنها و نبودنها با اینکه طبیعی و حتی منطقیه ولی آزارم میده و هر بار از خودم میپرسم مگه اینجا کاروانسراست که یه عده سرشونو میندازن پایین و میان و چند روز دیگه غیبشون میزنه؟
۲-۴- خوانندگانی که احتمالاً وبلاگمو میخونن، حال آنکه دوست ندارم بخونن. معدود خوانندگانی که احتمال حضورشون آزارم میده و باعث میشه نتونم اونطور که دلم میخواد بنویسم.
۲-۵- خوانندگانی که احتمالاً وبلاگمو نمیخونن، حال آنکه دوست دارم بخونن. خوانندگانی که حضور و بازخوردهاشون بهم انگیزه و انرژی میداده و وقتی بازخوردی ازشون ندارم فکر میکنم نیستن و قلمم قوّتی برای نوشتن نداره.
۲-۶- خوانندگان خاموش
خوانندۀ خاموش با خوانندهای که نظر نمیده فرق داره. شما یه بار بیا خودتو معرفی کن و بگو که وبلاگمو میخونی، بعد دیگه نظر نده. اینکه حضور خواننده رو صرفاً از آمار بازدیدها متوجه بشم مثل اینه که بگن موجوداتی به نام جن و روح وجود دارن و در کنار شمان و شما رو میبینن اما شما اونا رو نمیبینید. من همون قدر که از این موجودات میترسم همونقدر و حتی بیشتر، از خوانندههای خاموش میترسم. و اگه فکر میکنید که اگه من بفهمم وبلاگمو میخونید ناراحت میشم، بدانید که این احتمال و تردید که نمیدونم وبلاگمو میخونید یا نمیخونید بیشتر ناراحتم میکنه تا حضورتون. طبق آمار، آدرس اینجا رو پونصد کاربر تو اینوریدرشون دارن و پونصد تا وبلاگ هم از بیان دنبالش میکنن. ولی من حتی پنج نفر از خوانندگان وبلاگم هم نمیتونم با قطعیت و یقین نام ببرم.
اما هنوز هم معتقدم خونۀ اول و آخرم تو فضای مجازی اینجاست و حتی میتونم به ضرس قاطع (ضرس ینی دندان آسیا و قاطع ینی تیز. حالا اینکه چرا میگیم به ضرس قاطع و معنیِ از روی یقین میده، اینو دیگه نمیدونم) عرض کنم که آفاق را گردیدهام، خوبان فراوان دیدهام، مهر بتان ورزیدهام، اما تو چیز دیگری. بله وبلاگ جان؛ تو چیز دیگری.