1083- من تروریست نیستم
فردا دو تا امتحان دارم و باید برمیگشتم تهران.
خوابگاه من جاییه که به نوعی منتهی میشه به مسیر تشییع شهدای حادثهی پریروز. خیابونا رو بسته بودن. همه جا خلوت بود. تا یه جایی با مترو اومدم و بقیه رو پیاده. این بقیه که میگم یه ربع راه بیشتر نیست. ولی خب روزه باشی و ساک و چمدونم داشته باشی، یه ربع هم یه ربعه. خیابونا پرِ پلیس و موتوری بود. از یه جایی حس کردم دو تا مأمور با لباس شخصی دنبالمن. با موتور بودن. رفتن دور زدن و پیچدن جلوم. عذرخواهی کردن و گفتن اگه میشه ساکتونو باز کنید. بلیت و کارت شناساییمو نشون دادم. گفتم از راهآهن میام. دانشجوام و میرم همین خوابگاه دو تا کوچه پایینتر. داشتم محتویات ساکمو به مأمور اول نشون میدادم و دومی داشت بلیتمو چک میکرد. چادرمو گذاشته بودم تو کیفم. با کیف و ساک سختم بود نگهش دارم. یاد اون سکانسه افتادم که پلیسا اون پسره که ساکش با ساک یه طلبه جابهجا شده بودو گرفته بودن و وقتی ساکشو باز کردن و عمامه و عباشو دیدن خجالت کشیدن. مثلاً میتونستن چادرمو ببین و خجالت بکشن. یا حتی میتونستن مشکوکتر بشن که لابد لباس مبدّلمه. دومیه گفت یه کم ترکی حرف بزن. فکر کنم میخواست مطمئن بشه که از تبریز میام و بلیتم جعلی نیست. یه کم ترکی حرف زدم. بلیتمو پس گرفتم. زیپِ کیفمو بستم. دوباره عذرخواهی کردن و رفتن.
+ برای شادی روحِ شهدا و سلامتیِ سربازها و مدافعان حرم: الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ