جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۴ ق.ظ
حدودای یازده بردم کتری رو بذارم روی گاز و منتظر بودم هماتاقیام کمکم بیدار شن. هماتاقی شمارهی 2 اومد برای نسیم نیمرو درست کنه و هماتاقی شمارهی 3 یه تخممرغ آورد برای آبپز کردن. نسیم هم ظرفهای دیشبشون رو آورد بشوره. داشتم کتری رو پر میکردم که یکی از بچههای واحد 305 سیر و سیبزمینی و تمر هندی به دست اومد آشپزخونه. اسمشو تازه یاد گرفتم. گفتم سلام مهسا! صبت به خیر. اومده بود به ناهارش سر بزنه و خیلی هم صبح نبود به واقع. بعد سلام و احوالپرسی، پرسید دال عدس دوست داری؟ گفت این همه وقت بشقاب کیک تولدتو نگهداشته بودم که دال عدس درست کنم توش بریزم پس بدم. گفتم تا حالا اسمشم نشنیدم. چه شکلیه؟ درِ قابلمهشو برداشت و عدسا رو نشونم داد. گفت با سیر که مشکلی نداری؟ آخه سیرم میریزن توش. گفتم قبلاً دوست نداشتم، ولی چند وقته عاشقش شدم. دیگه چیا میریزن توش؟ با حوصله جزئیات فرایندو برام توضیح داد. گفتم اهل کجایی؟ غذای محلیتونه؟ (میدونم یه کم دیره برای پرسیدن این سوالا از کسی که دو سال باهاش تو یه خوابگاهی و هر روز میبینیش) گفت اهواز. گفتم اصلاً شبیه اهوازیا نیستی. صرف نظر از لهجهای که نداری، حداقل انتظارم از یه اهوازی پوستِ تیره و سبزه است که تو اونم نداری. گفت تو چی؟ شمالی باید باشی. خندیدم گفتم چون سیر دوست دارم؟ گفت شیراز؟ کرمان؟ اصفهان؟ ابروهامو به نشانهی نفی بردم بالا. گفت مشهد!!! گفتم نه بابا بیا این ورتر، سمت غرب. یه کم فکر کرد و گفت کُردی؟ گفتم یه کم برو بالاتر، تُرکم. گفت عه! هماتاقی منم ترکه! گفتم میشناسم مهنازو. یه بار باهاش رفتم راهآهن. ولی مهناز ترکِ مراغه است، یا شایدم مرند. و حتی شاید میانه (این سه تا شهرستان با میم شروع میشن و تو ذهنم نمیتونم تفکیکشون کنم) با تعجب گفت تبریز!!! همشهری سروِنازی؟!!! چرا پس تا حالا باهاشون ترکی حرف نزدی؟!!! گفتم والا با مریم (همشهریِ مهناز و یکی از اعضای اتاق شیما اینا) که پارهوقت و تماموقت اتاق ماست هم تا حالا یه کلمه ترکی حرف نزدم :دی آب جوشید و من برای خودم و هماتاقیام برای خودشون چایی دم کردن. بقیهی قصه رو تو پست قبل گفتم. بریم سر اصل مطلب :دی
برای ناهار، نسیم با دوستش قرار داشت و رفت. من تنماهی گرم کردم و هماتاقی شمارهی 3 غذای خوابگاهو گرفت. شمارهی 2 هم عدسی درست کرده بود.
همیشه روی تختخوابم غذا میخورم.
ماهیتابهمو برداشتم و آوردم گذاشتم توی سفرهشون. تعجب کردن. ولی نه به شدتِ صبح :))) گفتن تو امروز یه چیزیت شده هاااا! :))) داشتم عکس میگرفتم که نسیم کیک به دست برگشت. تولد دوستش (احتمالاً همسر آیندهش) بود. البته تولدش مقارن با ولادت باسعادت منه؛ ولی کیکش مونده بود برای حالا. گفتم کیکتو بذار تو سفره که ثبتش کنم تو خاطراتم. داشتیم سفره رو جمع میکردیم که مهسا کاسه بشقاب به دست اومد و گفت براتون دال عدس آوردم. هم میتونید خالی خالی بخورید، هم بریزیدش روی برنج. با ذوق زایدالوصف گرفتم و تشکر کردم و گذاشتمش تو سفره و تا تونستم از جهات مختلف ازش عکس گرفتم. هماتاقی شمارهی 2 یه قاشق برداشت و گفتم خودم الان عدسی خوردم و سیرم. شمارهی 3 گفت سیر دوست ندارم و لب بهش نزد. نسیم هم رفته بود خونهی خالهش. کاسه رو گذاشتم جلوم و یه نگاه به هماتاقی شمارهی 2 کردم و یه نگاه به هماتاقی شمارهی 3 و خوردمش. خیلی هم خوشمزه بود :دی
بخوانید: deathofstars.blogfa.com/post/372
+ اون پارچ، جهیزیهی مامانمه. گذاشته بود دم در که بده بره. از دم در خونهمون برداشتم آوردم خوابگاه :)))
+ با همهی تغییراتی که کردم، نونو گذاشتم توی بشقاب که نخوره به سفره :دی
پاسخ:
:))) سلام. برای امشبشون یه همچین برنامهای دارم
پاسخ:
:))) قبلش دو سه تا آمبولانس خبر میکنم
پاسخ:
همون قوت غالب درسته.
هماتاقیامم ظرفاشونو تا لازمشون نشه نمیشورن. ولی من در حالی ظرفامو میشورم که لقمهی آخر هنوز تو دهنمه و دارم میجوم و میبلعمش و ظرفه هنوز داغه :)))
پاسخ:
:)))) بنویس بخونیم کامنت بذاریم
اصن میخوای چالشِ خوابگاه را چگونه گذراندید راه بندازیم؟ :)))
[چشمِ به راهِ پستِ نیمه سیب سقراطی]
پاسخ:
:))) تب ندارم ولی شاعر میفرماید: الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی
پاسخ:
از جالبهای معمولیام
پاسخ:
تغییر اول به رسمیت شناختن سفره بود. تغییر دوم خوردن دست پختِ غیر!
در جریان هستید که من تو خوابگاه، لب به دستپخت بچهها نمیزنم؟ :)))
مورد داشتیم واحد ایکس برام غذا آورده و بردمش واحد ایگرگ و واحد ایگرگ به عنوان تشکر یه چیزی برام آورده و اون یه چیزو بردم واحد ایکس :)))
پاسخ:
نه هنوز به اون درجه از تحول نرسیدم :)))
پاسخ:
آره. این سه تا همیشه باهمن. هماتاقی شمارهی 2 مسئول غذا و خریده. نسیم هم مسئول شستن ظرفا. هماتاقی شمارهی 3 کار خاصی نمیکنه و به همین دلیل هر از گاهی سر همین موضوع دعواشون میشه :)))
پاسخ:
:)))) دو سال تمام هر موقع غذا و میوه خورد گفت نسرین؟ میخوری!
ناامید نمیشه
ناامید نشدن را از نسیم یاد بگیریم
پاسخ:
الان نسیم از خونهی خالهش برگشته بهش میگم مهسا دال عدس آورده بود. همه رو خودم خوردم
واکنش نسیم: خوردی؟!!!!!!!!!!!!! شوخی میکنی!!! [دهنش هنوز بازه]
پاسخ:
یه کم نامنظمه نبضش. ولی خب نفس میکشه هنوز
پاسخ:
:))) نه نترس. سرم به جایی نخورده
پاسخ:
:))) سلام
الهی بمیرم برات
داری خودتو برای ماه رمضون آماده میکنی که فردا شوکه نشه معدهت؟ :دی
پاسخ:
من چند روز پیش دقت کردم دیدم یه ساندویچ رو نصفشو هم برای شام خوردم هم ناهار
نصف دیگهشو برای شام و ناهار روز بعدش خوردم
کممصرفتر از لامپهای کممصرفم حتی
پاسخ:
:))) فیزیک خیلی خوبه. به نظرم آسونتر از ریاضیه. حتماً نمونهسوالات سالهای قبلو حل کن برو سر جلسه. همیشه کلی سوال تکراری میدن
پاسخ:
فعلاً به من میگن خوشحال به حال بابات :)))
درسته کمغذام، ولی در نوعِ خودم آدمِ کمهزینهای نیستم و بَدا و وااسفا به حالِ مراد!
پاسخ:
من خیلی روی تمیزی سفره حساسم. خودم همیشه سفرهی یه بار مصرف، مصرف میکنم. البته اگه چرب نشده باشه تا سه چهار بار هم مصرفش میکنم :))) یکی از معضلاتم تو خونهمونم همین قضیه است. میز ناهارخوری ما (شام و صبونه هم میشه روش خورد :دی) یه جوریه که سفره روش ثابته. ینی مامانم سفره رو جمع نمیکنه و همیشه بازه و هر موقع بابا از خرید برمیگرده خریدا رو میذاره روی اون و من داد میزنم نهههههههههههههههه! الان سفره کثیف میشه
پاسخ:
هیچ کس تنها نیست. همراه اول.
تو نیمهی گمشدهی منی اصن
پاسخ:
ولی به نظرم خوابگاه نه تنها منو آدم نکرد بلکه مقاومتمو افزایش داد :)))
پاسخ:
:))) نقشهم انقدر پلید هست که قبلش آمبولانس خبر کنم
پاسخ:
زبون من نیش داره؟ :دی
بله بله از اتاق فرمان اشاره میکنن که اَحَبُّ اِخوانی إلَیَّ مَن اَهدی اِلَیَّ عُیُوبی؛ البته شما اخوان نیستی و اخوات محسوب میشی. ولی به هر حال باشه سعی میکنم تلخ نباشم انقدر. هر چند شاعر میفرماید: جواب تلخ میزیبد لب لعل شکر خارا
پاسخ:
:))) سینا حجازی یه آهنگی داره که فکر کنم این بیتشو برای من خونده:
من سوختنم از اینه که هیچ کس ندیده
که این یار زهراگینم اسمش شیرینه (نسرینه :دی)
عاشقه گاهی فارغه گاهی
انقد عجیبه میگم الهی
خیر نبینه اگه زن اینه
تلخه فقط اسمش شیرینه (نسرینه :دی)
پاسخ:
نه تنها نخورده بودم بلکه ندیده بودم.
غذای جنوبه خب..
علاوه بر حرکتی که امشب میخوام بزنم، دارم سعی میکنم ببینم میتونم با این سه چهار تا ترک ترکی صحبت کنم یا نه :))) فکر کنم خیلی خندهدار و مسخره میشه مکالمهمون :)))
پاسخ:
مادر است دیگر! گاهی دلش میخواد پارچ به این خوبی را بگذارد دم در... تازه جهیزیهش هم هست... من که پوست شکلاتامم یادگاری نگهمیدارم به طریق اولی، با جهیزیههام همچین رفتاری نمیکنم به واقع
دو دلیل اساسی داره ترکی حرف نزدنم. یک اینکه دوست ندارم جایی که کسی زبانمو بلد نیست به اون زبان صحبت کنم. حس بدی بهش دست میده قطعاً
دو اینکه حرف زدن به زبانی مادری، صمیمیت با اون فرد رو نشون میده و من دوست نداشتم باهاشون صمیمی باشم. منظورم اینه که وقتی دو تامون تنها بودیم هم فارسی حرف میزدیم. این مورد رو در مورد پسرهای ترک دانشگاه شدیداً رعایت میکردم.
پاسخ:
:))) بیچاره اونایی که دَووم نیاوردن و از سیستم ارتباطیم حذف شدن :دی
تو دیگه خییییییییییلی پوست کلفت بودی
پاسخ:
توئه و مائه رو هم بهتره با ع ننویسی
پاسخ:
آدم دوستی مثل تو داشته باشه دشمن لازم نداره دیگه :دی
پاسخ:
:))))))))))))))))))))))))))))))))
پاسخ:
تنگ که شده بود
ولی خب قبول کن که از دل برود هر آنکه از دیده برفت...
اگه یه چند روز دیگه هم به غیبتت ادامه میدادی، وقتی کامنت میذاشتی میگفتم ببخشید شما؟ :دی
پاسخ:
دلت میاد تو رو خدا؟
من که جیک جیک میکنم برات...
پاسخ:
آره دیدم...
خوشحالم از این بابت
من راضیهی اینجا رو بیشتر از راضیهی اونجا دوست دارم
به قول حنانه: من دلم برای سوسن تنگ میشه میرم پی ویش حرف میزنم. برای پست های وبلاگش هم بخوام نظر بدم بازم میرم پی ویش که قشنگ یه عالمه تبادل نظر کنیم. نسرین رو اگه بخوام حالش رو هم بپرسم میرم وبلاگش کامنت بذارم. تو حالت عادی با انبردست میشه از دهنش حرف کشید. تو وبلاگش قشنگ میشه مکالمه عادی داشت.
پاسخ:
:))) چه دمپایی خوشگلی... سایز پاتم که مثل سایز پای منه... اون یکی لنگهشم پرت میکنی لطفاً :دی
پاسخ:
مچکرم... شما دمپاییاتون پاشنه هم دارن؟ :دی
پاسخ:
تیمارستان اینرنت داره؟ میشه از اونجا پست گذاشت؟
پاسخ:
نسرین در حالی گوشهی چشمش را پاک میکند، پشت سر راضیه یک کاسه آب میریزد
پاسخ:
همین جوری الکی خواستم فضا عرفانی بشه :))
پاسخ:
عه! شما همدیگه رو میشناسین؟ :دی
امیدی به وبلاگ راضیه نداشته باش. از وقتی باهاش آشنا شدم یا وبلاگ میساخته یا حذف میکرده
پاسخ:
به خدا فحش نیست... کامنتاتو که میخونم نیشم تا بناگوش باز میشه
اندر تفاوت تو و من همین بس که تو روزهای و من نماز ظهرم هم نخوندم
پاسخ:
:) میخوام با خاطرات خوب از هم جدا شیم
پاسخ:
:)))) چالش خوابگاه خود را چگونه گذراندید؟
پاسخ:
این هفت تا مربع چیه؟ خب عین آدم حرفتو بنویس دیگه... این شکلکا چیه آخه
موقع افطار دعام نکنی من میدونم و تو!
پاسخ:
:)))) دعای نسرین: یا وفا، یا خبر وصل تو، یا مرگ رقیب، بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
یه چیزی تو این مایهها که یا بکش یا دانه ده، یا از قفس آزاد کن
پاسخ:
باشه :) ولی تو هم قول بده توئه رو با ع ننویسی :دی
پاسخ:
:)))))) من جزای گناهانت نیستم... من نعمت الهیام :دی
پاسخ:
قبولیده بشه روزهت
دعا یادت نره هااااا :دی
پاسخ:
جملهی دوم رو متوجه نشدم :(
وقتی بلد نیستی مجبوری ترکی حرف بزنی؟!
والاع
پاسخ:
خب تو اصن ترکی آذری حرف نمیزنی... لهجهت معلوم نیست تحت تأثیر کدوم سریال مستهجن ترکیهایه :)))
پاسخ:
:)))) دعا!
دعا یادت نره
پاسخ:
ببین من الان ماست لازم دارم. از خوابگاهم نمیتونم برم بیرون. ساعته 9 ه.
اگه شوهر داشتم، مجبور نبودم یکی یکی زنگ بزنم ساکنین خوابگاه و ببینم کیا بیرونن که وقتی میان برام ماست بخرن. زنگ میزدم اون بخره. کلاً سطح انتظارم از شوهر همین قدر پایینه که میبینی
به خدااااا :)))
اصن اگه شوهر داشتم اینجا چی کار میکردم به واقع.
پاسخ:
ینی الان مثل این فیلمای هندی شما دو تا همدیگه رو گم کرده بودین و الان به هم رسیدین؟ :دی
پاسخ:
با منی؟ میشه واضحتر صوبت کنی؟
پاسخ:
بزارم رو با ذ بنویس
پاسخ:
:) زنگ زدم نسیم بخره بیاره. هنوز نرسیده
با هماتاقی شمارهی 2 رفته بود خونهی یکی از بچهها دلمه درست کنن
پاسخ:
شبه دیره حوصله ندارم
اصن منم برم نگهبان دم در نمیذاره
پاسخ:
فعلاً در حالِ زدنِ ماکارونی برای سحریام :((((
پاسخ:
متنفرم از ماکارونی... ولی این هفته انقدر سرم شلوغ بود که نه رفتم خرید نه تونستم چیزی درست کنم
فردا افطاری میرم رو سر دخترخالهی بابا خراب میشم :)))
پاسخ:
من مرحلهی دوست نداشتن رو هم رد کردم. متنفرم!!!
تازه گوشت چرخکردهم هم تموم شده و با تن ماهی درست کردم... یه چیزی فراتر از نفرت
همین الان ماستم رسید.
ماست برای اینه که اگه نتونستم دستپختمو بخورم لااقل نون و ماست بخورم
علیوارانه دارم روزه میگیرم
پاسخ:
در حیرتم از کجا فهمیدی این راضیه اون راضیه است
پاسخ:
توجه کرده اید که ساختار زولبیا بسیار حساس است چون کافی است کمی فاصلهی حلقهها از یکدیگر نسبت به سطح مقطع آنها بیشتر باشد تا در گاز دوم، لنگر پیچشی حاصل از طرهی آزاد ایجاد شده از گاز اول، باعث گسیختگی مقطع حلقهها در دورترین نقطه از سر آزاد حلقه شده و سقوط بخشی از حلقههای زولبیا را به همراه داشته باشد!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اینو از گروه دانشگاه شریف دزدیدم, زنگ تفریحشون بود داشتن بحث غیر درسی میکردن
پاسخ:
هی جلوی من به فاطمه نگو عشقم
حسودیم میشه :(
پاسخ:
چه جالب.
من تا حالا جنوب نیومدم. یکی دو بار رفتم اصفهان و تا مدتها فکر میکردم اصفهان هم تو جنوبه :))) یه دوست اصفهانی داشتم و کلی سر این موضوع باهم کل کل داشتیم. خلاصه هر ذهنیتی دارم از فیلماست. دوست جنوبی هم کم دارم و اونایی هم که دارم پوستشون روشن نیست. و چون هوای اونجا گرمه، همیشه فکر میکنم لابد آفتاب پوستشونو تیره کرده.
پاسخ:
پس نتیجه میگیریم رسانهها دروغگو هستند.
پاسخ:
:)))))))))))))))))))))))))))))) جملهی آخرت منو مُرد!
پاسخ:
:)))) امان از دست تو!
قدیما تا اسم خواستگار میومد دختر سرخ و سفید میشد
الان اومده معیاراشو به من میگه :دی
پاسخ:
به سلامت
سلام منو به دانشگاه برسون
چو دیدی نداری نشانی ز شوی
ز گهواره تا گور دانش بجوی
پاسخ:
:)))))))))))))))) خواستگاری رو اینجوری مینویسن :دی
پاسخ:
میخوام رو اینجوری بنویس :دی
پاسخ:
بنیانها و تفکرات و پسزمینههای فکریم داغون شد رفت پی کارش...
پاسخ:
که این طور...
من از اصفهان اون ور ترو ندیدم اصن
پاسخ:
زمستون بیا سمت ما
تابستونش با تابستون شما هیچ فرقی نداره
پاسخ:
خدایی تابستون تبریز جهنمه
نه دیگه در حد 60 درجه... ولی خب جهنمه
پاسخ:
اتفاقاً صبح اومدم یه سر زدم ببینیم نوشتی یا نه
الان میام میخونم
ببین میتونی ی کاری کنی دو تا شاخ رو سرشون سبز بشه یا نه :))