1064- شباهنگ که غلط میگرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
یکی از ویژگیهای خوبِ استاد شمارهی 3 اینه که وقتی براش "چیزی" مینویسم، خط به خط و با دقت میخونه و به بهترین شکل ممکن نقدش میکنه. اینکه برام وقت میذاره ارزشمنده. خیلی هم ارزشمنده. حتی شماهایی که الان دارید اینا رو میخونید هم برام ارزشمندید. اساساً وقتی کسی وقتشو، که به نظرم گرانبهاترین سرمایهی بشره، صرف دیگری میکنه، ارزشمنده. و کمتر استادی رو دیدم که انقدر به دانشجوش بها بده. تازه ایشون نه استاد راهنمامه، نه استاد پایاننامه نه استاد مشاور. استاد یکی از درسامون بود که هنوز باهم در ارتباطیم و داره باهامون تمرین میکنه که مقاله نوشتن یاد بگیریم. هر بار حتی اگه یه پاراگراف مطلب هم براش بردم، با دقت برای اون چند خط وقت گذاشته و خونده و در موردش صحبت کردیم.
از مهرماه پارسال دارم روی این مقالهی نقش عدد در واژهسازی کار میکنم و فکر میکنم تا بدین لحظه! هزار بار ویرایشش کردم و هر هزار بار برای خط به خطش کامنت گذاشته.
امروز تأییدیهی نهایی رو گرفتم. البته به نظر ایشون این مقاله بازم جای کار داره. و اصرار دارن حتماً ببرم یه جایی چاپش کنم. این در حالیست که من اعتقادی به تولید مقاله ندارم و معتقدم این چرت و پرتام ارزش پرینت کردن هم ندارن چه برسه چاپ و نشر.
علی ایُ حال، تصمیم گرفتم برای هزار و یکمین بار ویرایشش کنم و هفتهی دیگه ببرم نظر استاد شمارهی 11 که تخصصش همین حوزه هست، رو هم بپرسم. پارسال که جزوهی تایپ شدهمو برده بودم براش، خط به خط جزوه رو خونده بود و برای سطر به سطرش نقد و یادداشت و نکته اضافه کرده بود.
"به نظر میرسه" در علوم انسانی "این است و جز این نیست" مطرح نیست. همه چی رو هواست انگار. شب میخوابن و صبح یه نظریهی جدید میدن. نکتهی قابل تأمل نقدِ آخرِ کارم اینجاست که بعد از دو سال تنفس تو فضای علوم انسانی، هنوز نگاهم نگاهِ تند و تیزِ مهندسیه. هنوز هر چیزی برام یا هست یا نیست. هنوز نتونستم با این درسته و اونم درستهی این حوزه کنار بیام. استادم توصیه کرده یه کم آرامتر بیان کنم ایدههامو. و کلاً موقعِ حرف زدن از عباراتی مثلِ به نظر میرسد بیشتر استفاده کنم :))) نکتهی قابل تأملترِ دیگه این غلط املاییمه :)))) یه عمر غلطِ مردم رو گرفتم و هی گفتم تعیین با عین و تأمین با همزه، ترجیح با ح و توجیه با ه، بذار با ذ و حاضر با ض و هی برای پستای ملت غلط درآوردم و هی رو اعصاب و روانِ بلاگرا و کامنتگذارا پیادهروی کردم و رژه رفتم. حالا آهِ کدومتون دامنم رو گرفته؟ کدومتون نفرینم کردین؟ :))))