پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۶۳- روز دوم رمضان (موضوع پست: از هر وری دری ۲۹)

جمعه, ۴ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۰۰ ق.ظ

۱. صبح چهارمین روز بهاریمونو چجوری آغاز کردیم؟ با زلزله‌ای که ول‌کنش به چشمای استان همسایه و شهر خوی اتصال کرده و حتی ما هم احساسش می‌کنیم. 

۲. بعد افطار به‌شدت سردرد داشتم. یه کپسول مسکن داشتیم که بازماندهٔ داروهای سرماخوردگی اخیرمون بود که من از مشهد سوغاتی آورده بودم و اهل بیت رو مستفیض کرده بودم ازش. روش نوشته بود ۳۲۵ میلی‌گرم استامینوفن، ۲۰۰ میلی‌گرم ایبوپروفن، ۴۰ میلی‌گرم کافئین. کافئینش با اینکه کمه ولی ساعت‌ها بیدار نگه‌می‌داره آدمو. نتیجه اینکه ساعت ۲ به‌زور خوابیدم و ۴ به‌زور برای سحری بیدار شدم. صبح علی‌الطلوعم کارگاه داشتیم و نتونستم خوب بخوابم. ینی خواستم بخوابما، زلزله نذاشت. الانم اگه بخوابم شب دوباره خوابم نمی‌بره و داستان تکرار میشه هر روز. کلی هم کار دارم.

۳. دیشب دوتا خانواده که همو نمی‌شناختن همزمان اومده بودن مهمونی (عیددیدنی). یکیشون دوست خانوادگی بود یکیشون فامیل. این دوست خانوادگی رو ما عمو و زن‌عمو صدا می‌کنیم. مثل فامیلیم باهم. حالا این فامیلا با تازه‌دامادشون اومده بودن. شب دیروقت بود و دختر و همسر آقای فامیل بلند شدن که چند جای دیگه هم قراره بریم و دیره بریم. آقاهه داشت خاطره تعریف می‌کرد. دختر و همسرش سر پا بودن که پاشو دیره. ولی داماد (همون دامادی که مامانش دهه‌شصتیه) نشسته بود تا پدر خانواده بلند بشه. بعد از اینکه رفتن، خانم دوست خانوادگیمون که زن‌عمو صداش می‌کنم یواشکی بهم گفت چه داماد مؤدبی بود؛ نشسته بود که پدرزنش بلند بشه بعد. گفتم چه خوب که شما هم دقت کردید. فکر می‌کردم فقط من نسبت به این جزئیات رفتاری آدما حساسم.

۴. دیشب با یکی از فامیلامون که اخیراً بچه‌دار شدن سلفی گرفتم گذاشتم اینستا و بچه رو معرفی کردم که این فسقلی دوست جدیدمه. پیش‌بینی کردم که بیشتر از پستای دیگه‌م که متن‌محوره و عکس از در و دیوار و کتاب و ایناست لایک بخوره. پیش‌بینیم درست بود. تو اینستای دانشگاهیمم همینه اوضاع. نمی‌دونم چرا مردم عکس خود آدمو بیشتر از متنش دوست دارن.

۵. یکی از هم‌مدرسه‌ایام که یه زمانی دوست صمیمیم بود استوری گذاشته بود که کیا امروز و فردا تبریزن، ببینیم همو. دیدم زشته استوریشو دیده باشم و جواب ندم. گفتم تبریزم ولی درگیر کارگاهم و روزه هم هستم و بمونه یه وقت دیگه میام تهران همو می‌بینیم. یادم نیست آخرین بار کی دیدمش. احتمالاً اوایل لیسانس. ولی واقعیت این بود که هر چی فکر کردم دیدم برای امروز و فردا حرف مشترکی نداریم که بزنیم باهم. ینی اگه همین استوری رو نگار می‌ذاشت با کله می‌رفتم. چی میشه که آدمایی که یه روز کلی حرف و خاطرۀ مشترک داشتن باهم تبدیل میشن به دوتا غریبه. البته صد رحمت به غریبه. آدم یه وقتایی با غریبه‌ها هم کلی حرف مشترک داره ولی با دوستای سابقش نه.

۶. نمی‌دونم چقدر با Chat GPT آشنا هستید. چت با هوش مصنوعی. تپسی به وب‌اپلیکیشنش اضافه‌ش کرده و میشه هر روز پنج‌تا سؤال باهاش مطرح کرد. دیروز پرسیدم برای افطار چی درست کنیم؟ تو پیشنهادهاش پیتزا بود. سؤال بعدیم ازش این بود که این دیگه چه پیشنهادیه آخه؟ بیچاره عذرخواهی کرد که ببخشید من هوش مصنوعی‌ام، نمی‌فهمم. دم افطارم پرسیدم روزه‌م؛ چقدر باید صبر کنم افطار بشه؟ گفت بستگی داره تو چه شهری باشی. تعداد مخاطبای گوشی آدم هزارتا رو رد کرده باشه اون وقت با یه ربات چت کنه. روزگار غریبیست نازنین :|

۷. این چه تصمیمی بود گرفتم که هی هر روز بیام اینجا پست بذارم. من واقعاً به‌اندازهٔ هر روز حرف ندارم. دارما، ولی نه اینجا و نه با همه. عکس هم که نمی‌تونم آپلود کنم که لااقل سفرنامه بنویسم. حالا یکی هم نیست بگه مگه ناصرخسرو سفرنامه‌شو با عکس نوشته که تو لنگ پیکوفایل موندی. اسیر شدیم به خدا.

۰۲/۰۱/۰۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

اسما

مهسا

نگار

پسرخاله‌ی شماره‌ی 2 بابا

پسرخاله‌ی شماره‌ی 3 بابا

نظرات (۱۱)

۰۴ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۴۹ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

آفرین بر ادب وی.

من سردرد که می‌گیرم با کمی شیرینی رفع می‌شه سریع ، احتمالا از افت قند باشه، خصوصا اگر فعالیت ذهنی داشته باشه  آدم .

پاسخ:
افطارمو همیشه با چیزای شیرین باز می‌کنم ولی این از کم‌خوابی و کم‌آبی بود. من روزه می‌گیریم علاوه بر قند، خودمم می‌افتم :)) 

من همیشه از اینکه با کلی آدم در ارتباط هستی بهت حسودیم میشد نه اینکه بگم غبطه میخوردم نه واقعا حسودیم میشد. اما انگار به قول خودت، بسته به اینکه طرف مقابلت کی باشه ادم حرفی برای گفتن داره یا نداره. 

اگه خواستی با هوش مصنوعی دیگه ای چت کنی اینو بهت پیشنهاد میدم:

freegpt.one

محدودیت تعداد پیام نداره اگه باز نشد تو زمان دیگه ای هم امتحان کن. با فیلترشکن و بدونش هم باز میشه‌. 

پاسخ:
حالا حسودی چرا؟ ینی من برای اونا وقت نذارم و با شما باشم؟ :)) 

چقدر زیاد شدن این ربات‌ها

۳-کلا به نظرم یکی از ملاک های آدما برای ازدواج باید همین باشه که آدم توو جمع به همسرش افتخار کنه. یعنی حرف زدنش، رفتارهاش اونقدر اجتماعی باشه که آدم مدام خودخوری نکنه یا خجالت نکشه‌...

منم یه سالی هرروز پست ماه رمضونی گذاشتم و نیتمم با مضمون مثلا خودشناسی اینا بود یعنی چیزایی مینوشتم که ادم به فکر بره ولی حقیقتا کار یختی بود چون هرروز حرف برای گفتن نداشتم ولی پیدا میکردم به زور:دی

پاسخ:
افتخار نسبت به بقیهٔ اعضای خانواده هم مهمه ولی این یکی چون انتخابش تقریباً دست خود آدمه، سخته که باعث سرافکندگی آدم بشه جلوی بقیه :))

امسالم از این کارا بکن خب

نگو که ۵ سهیلا بوده ☹️

پاسخ:
سهیلا از وقتی ازدواج کرد و مهاجرت کرد از لیست دوستان صمیمی و حتی معمولیمم حذف شد. پارسال اردیبهشت برای آخرین بار دیدمش. دیالوگامون اون روز مصنوعی و مسخره بود. چیز زیادی از سه چهار سال اخیر همدیگه نمی‌دونستیم. مایی که هر روز ساعت‌ها چت می‌کردیم و ساعت‌ها تلفنی حرف می‌زدیم و هی همو می‌دیدیم یه زمانی.

این مهسا بود. تگشم کرده بودم. هنوز که هنوزه عادت تگ کردن از سرم نیافتاده و از هر کی اسم ببرم تو پستم، پای پست تگش می‌کنم.
مهسا لیسانس و ارشد تهران بود و به‌لحاظ فیزیکی نزدیک‌تر از سهیلا بود. هردوشون زمان مدرسه دوست صمیمیم بودن.

رفتم یه‌کم با چت تپ‌سی اختلاط کردم، جالب بود برام :)

کلیک

پاسخ:
چه سؤالای سخت و جالبی ازش پرسیدی.
هوش مصنوعی این‌جوریه که با هر کدوم از این سؤال‌ها حرفه‌ای‌تر میشه و بهتر میشه عملکردش 

مگه ناصرخسرو سفرنامه‌شو با عکس نوشته ؟ 😀

 من پرسیدم 🤣 

 

 

پاسخ:
من اگه کتاب بنویسم نصفش عکسه

آره آدما با تصویر یا حتی صوت بیشتر ارتباط میگیرن تا متن . دلیلش اینه تصویر رو سریع میشه دید . فیلم و ویس هم اینجورین که میشه بشنوی ولی مشغول کار دیگه ای باشه یا اصلا دستت بند باشه .

 

حتی من به خانواده هم میگفتم که خب فلان شبکه خبر که نگاه میکنید وب سایت و اپ موبایل هم داره . هر شب نیم ساعت وبسایتش رو بخونید به جای این که چند ساعت کانالش رو ببینید ولی ترجیح میدادن یکی براشون اخبار رو بگه :| 

 

حتی برای همین چت جی پی تی هم یه سایتی رابط صوتی درست کرده بود ‌‌. کتاب قصه ها هم اکثرا دارن صوتی میشن ولی قدیما اینطوری نبود . 

 

کلا صدا و تصویر توی خیلی از موارد دارن جای نوشته رو میگیرن . مگر نوشته خیلی کوتاه باشه مثل توییتر که بتونه با صدا و تصویر رقابت کنه یا این که کتاب علمی ای چیزی باشه . 

پاسخ:
مردم کم‌حوصله و کم‌طاقت شدن کلاً
ولی اونایی که هنوز پستای طولانی وبلاگو می‌خونن باریکلا و کارت صدآفرین دارن

به نظرم اگر بخوان میتونن کاری کنن که هوش مصنوعی جای مرجع تقلید رو بگیره و خودش در مورد احکام نظر بده چون به دیتای بسیار عظیمی دسترسی داره و قابلیت سرچش بسیار سریعه و بعد یه مدت خودش میتونه استنتاج کنه و امکان نداره هیچ مرجعی تمام این ایات و روایت و احادیث و تفاسیر رو در ذهنش داشته باشه ولی خب فکر میکنم واقعا موضوع مهمی نیست که بخوان روش کار کنن و شاید ارزش نداشته باشه

پاسخ:
مخالفم. هوش مصنوعی هیچ وقت نمی‌تونه به اون سطح برسه. زبان با تفکر همراهه و اینا هیچ وقت نمی‌تونن فکر بکنن. پردازش می‌کنن، ولی فکر نه. تو همین بحث ترجمه هنوز که هنوزه هوش مصنوعی نتونسته و نمی‌تونه اصطلاحات رو درک کنه و درست ترجمه کنه.
در مورد احکام و فتواها هم اینو بگم که بر اساس یه سری اصولن که مرجع بر اساس اونا نظر می‌ده. مثلاً در اسلام یه اصل داریم که ضرر رسوندن به خود حرامه. حالا با این اصل، یکی ممکنه بگه پس سیگار حرامه. یکی دیگه هم ممکنه یه اصل دیگه رو اساس قرار بده و بگه اشکالی نداره. با زمان هم تغییر می‌کنن. مثلاً زمان قاجار طبق یکی از این اصول تنباکو حرام بود الان نیست. شطرنج قبلاً حرام بود الان نیست.

راستش من با سرعت دو ایکس پست ها رو گوش میدم بنابراین کارت صدآفرین رو نمیتونم قبول کنم :دی 

پاسخ:
هر چقدر که من تو نوشته‌هام برای علائم نگارشی و ویرایشی زحمت می‌کشم و زیباآفرینی می‌کنم شما با اون تبدیل متن به صوت، دود می‌کنی می‌فرستی هوا!

آره واقعا بد میخونه :)))) مخصوصا این که توی پست جدید چند تا عبارت عربی بود که همه رو اشتباه خوند . ولی خب مفهوم رو میرسونه البته قبلا  یادمه به یکی توی همین کامنت ها گفته بودی که مفهوم پست هات عمیق تر از واژه های سطحی هستند و راستش فکر میکنم وقتی با سرعت بالا یه متن رو میشنویم اون فرصت تامل و تعقل از آدم گرفته میشه و واژه ها اون معنای عمیقشون رو از دست میدن 

پاسخ:
من زمان گرفتم دیدم خوندن کل این پست در حالت عادی سه دقیقه و سی ثانیه طول می‌کشه. اون وقت شما که سریع (مثلاً تو دو دقیقه با عجله می‌شنوی) با اون یک‌ونیم دقیقه‌ای که برات سیو میشه چی کار می‌کنی دقیقاً؟ :))
غذاتم لابد تندتند می‌خوری.

نه مسئله برای من زمانش نیست . اولش تفریحی از این قابلیت استفاده کردم بعدش تبدیل شد به اعتیاد :)) 

 

گفتی غذا یه خاطره یادم افتاد . چند سال پیش سعی کردم یه غذای فشرده درست کنم که دیگه ظرف و این چیزا با خودم نبرم و سالن مطالعه رو هم برای خوردن غذا ترک نکنم . خلاصه برنج و سیب زمینی و بادمجون و گوجه و خلاصه هر چی توی یخچال از قبل پخته بود رو ریختم توی خرد کن و متاسفانه محصول نهایی یه خمیر آبکی شد که خوردنش توی کتابخونه و از توی قمقمه خیلی تجربه جالبی نبود و لذا توصیه نمیکنم

 

 

 

 

پاسخ:
بیچاره معده‌ت :|