۱۶۰۹- گذشتههای نهچندان دور
امسال هم مثل پارسال بهلطف کرونا نه خبری از آش مادربزرگ نگار و شلهزرد پریسا اینا هست نه خبری از شمعهای امامزاده سید ابراهیم. دلم برای حال و هوای تاسوعا و عاشورای قبل از کرونا عمیقاً و شدیداً تنگ شده. وقتایی که از پای دیگ برام کامنت میذاشتید که موقع هم زدنش یاد تو هم بودیم و دعا کردیم به مرادت برسی. به مراد که نرسیدم، ولی دلم حتی برای روزهایی مراد میطلبیدم هم تنگ شده. خاطرات سفرهای کربلا رو که از آرشیوم میخونم بغضم میگیره و با خودم میگم ینی میشه بازم قسمت بشه؟ که برم بگم پس چی شد این مراد ما؟ برای من ماه محرم توی همین دو روزِ تاسوعا و عاشورا خلاصه میشد. همیشه قبلش درس بود و بعدش هم درس. اون سالهایی که دانشجوی تهران بودم، تو یه همچین شبی راه میافتادم و صبح تاسوعا میرسیدم تبریز و مستقیم از ترمینال یا راهآهن میرفتم خونۀ پریسا اینا. شب زنگ میزدم و تأکید میکردم که از طرف منم همش بزنید و مرادمو یادآوری کنید. تا من برسم شلهزردا رو تو ظرفا ریخته بودن و من به تزئینشون میرسیدم و چقدر شیطنت میکردیم موقع تزئین و نوشتن. به جز سال ۹۴ که اون سال زودتر برگشتم تبریز و خودم شلهزردو هم زدم. بعدشم که محرّم، تابستون بود و دانشگاه نبود. چه چیزایی که روی شلهزردها مینوشتیم و چه طرحهایی که میکشیدیم. بعد میبردیم برای نگار اینا و ازشون آش میگرفتیم.
پستهای قدیمی وبلاگمو مرور میکردم و با هر کدوم از پستها و عکسها چقدر خاطره زنده شد و چقدر دلم تنگ شد. لینکها رو براتون میذارم. پستها کوتاه و اغلب عکسدار هستن. دوست داشتید کلیکرنجه بفرمایید و مثل من غرق بشید تو خاطرات:
پستِ سال ۹۵ (ششتا پست هم از سال ۹۴ توی همین پست لینک کردم)
پست سال ۹۷ (عکسه فقط)
یه پست دیگه از سال ۹۷ (عکس نداره)
پست سال ۹۹ (کرونا بود و جایی نرفتیم اون سال. مثل حالا موندیم تو خونه)
۱۴ ثانیه اومدم
:))