پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۶۰۹- گذشته‌های نه‌چندان دور

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۱۹ ب.ظ

امسال هم مثل پارسال به‌لطف کرونا نه خبری از آش مادربزرگ نگار و شله‌زرد پریسا اینا هست نه خبری از شمع‌های امامزاده سید ابراهیم. دلم برای حال و هوای تاسوعا و عاشورای قبل از کرونا عمیقاً و شدیداً تنگ شده. وقتایی که از پای دیگ برام کامنت می‌ذاشتید که موقع هم زدنش یاد تو هم بودیم و دعا کردیم به مرادت برسی. به مراد که نرسیدم، ولی دلم حتی برای روزهایی مراد می‌طلبیدم هم تنگ شده. خاطرات سفرهای کربلا رو که از آرشیوم می‌خونم بغضم می‌گیره و با خودم می‌گم ینی می‌شه بازم قسمت بشه؟ که برم بگم پس چی شد این مراد ما؟ برای من ماه محرم توی همین دو روزِ تاسوعا و عاشورا خلاصه می‌شد. همیشه قبلش درس بود و بعدش هم درس. اون سال‌هایی که دانشجوی تهران بودم، تو یه همچین شبی راه می‌افتادم و صبح تاسوعا می‌رسیدم تبریز و مستقیم از ترمینال یا راه‌آهن می‌رفتم خونۀ پریسا اینا. شب زنگ می‌زدم و تأکید می‌کردم که از طرف منم همش بزنید و مرادمو یادآوری کنید. تا من برسم شله‌زردا رو تو ظرفا ریخته بودن و من به تزئینشون می‌رسیدم و چقدر شیطنت می‌کردیم موقع تزئین و نوشتن. به جز سال ۹۴ که اون سال زودتر برگشتم تبریز و خودم شله‌زردو هم زدم. بعدشم که محرّم، تابستون بود و دانشگاه نبود. چه چیزایی که روی شله‌زردها می‌نوشتیم و چه طرح‌هایی که می‌کشیدیم. بعد می‌بردیم برای نگار اینا و ازشون آش می‌گرفتیم. 

پست‌های قدیمی وبلاگمو مرور می‌کردم و با هر کدوم از پست‌ها و عکس‌ها چقدر خاطره زنده شد و چقدر دلم تنگ شد. لینک‌ها رو براتون می‌ذارم. پست‌ها کوتاه و اغلب عکس‌دار هستن. دوست داشتید کلیک‌رنجه بفرمایید و مثل من غرق بشید تو خاطرات:


پستِ سال ۹۵ (شش‌تا پست هم از سال ۹۴ توی همین پست لینک کردم)

پست سال ۹۶

یه پست دیگه از سال ۹۶

پست سال ۹۷ (عکسه فقط)

یه پست دیگه از سال ۹۷ (عکس نداره)

پست سال ۹۸

پست سال ۹۹ (کرونا بود و جایی نرفتیم اون سال. مثل حالا موندیم تو خونه)

۰۰/۰۵/۲۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نگار

پریسا

نظرات (۱۵)

۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۹ نرگس بیانستان

۱۴ ثانیه اومدم 

:))

پاسخ:
سرعت عملت عالی بود دختر! :))
۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۰ نرگس بیانستان

الان خوندم.

چقد دل همه مون بی قراره...

پاسخ:
خیلی
خیلی
خیلی!
۲۶ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۵۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

این سال‌ها چه سریع می‌گذره.

خدا کمک کنه همه در صحت و سلامت باشند

و ان‌شاءالله به سر منزل مقصود برسن.

دل همه گرفته‌است در این اوضاع عجیب.

پاسخ:
مثل برق و باد می‌گذره...
علاوه بر سلامت جسمی، سلامت روحی هم لازم داریم. اوضاع اصلاً خوب نیست.

این محرم خیلی بغض‌ها تو سینه موند

هی...

:`(

پاسخ:
آدم به گذشته فکر می‌کنه بغضش می‌گیره به آینده فکر می‌کنه بغضش می‌گیره به حال هم فکر می‌کنه باز بغضش می‌گیره.
۲۶ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۴ محسن رحمانی

نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)

 

تاسوعا وعاشورای حسینی تسلیت . 

التماس دعا.

پاسخ:
محتاجیم به دعا
۲۶ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۲۴ °○ ‌‌‌‌‌‌‌‌نرگس

خوندم همه‌ی پستای لینک‌شده رو، و هم غرق خاطرات شما شدم و هم خاطرات خودم. دلم گرفت :)) چقد این روزا نامهربونن.

پاسخ:
یه کم پیش پریسا پیام داد. حالا هی برای هم عکس اون روزا رو می‌فرستیم و می‌گیم یادش به‌خیر.
۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۲۹ پلڪــــ شیشـہ اے

دختر چه قدر این مدت چیزای جغدی دیدم و یادت‌ کردم.

یقین کردم اگر از این دوستای خر پول بودم همه‌ رو واست میخریدم و ارسال میکردم. حتی تا همین چند روز پیش توی ویترین طلا فروشی هم باز یه جغد ریزی دیدم و یادت کردم. 

آش و شله زرد نداریم که موقع هم زدن یادت کنم، نقدا سر شیردادن مرادت و میطلبم. معلوم نیست این پسر سرش به کدوم کتاب و درسی گرمه.😏🙄🤔

 

 

دلم تنگ روزای نوشتن شد.

چه خوبه که هستی. شما و همه بچه هایی که مینویسید.

پاسخ:
قربانت. یکی از سرمایه‌های ارزشمند من دوستای قدیمی مثل شماست. ممنونم که هستید و گه‌گاهی سر می‌زنید. خوشحالم می‌کنید.
۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۴۳ پلڪــــ شیشـہ اے

:* عزیزدلم

التماس دعا

پاسخ:
فدات
محتاجیم به دعا :)

سلام دردانه...

از الی خبری داری؟:(

به وبلاگش سر زدم حذف شده بود:(

پاسخ:
سلام
آدرسشو عوض کرده
با آدرس جدیدش برای پست ۱۶۰۷- شستن کامنت گذاشته. می‌تونی از اونجا پیداش کنی :)

چقدر این پست به دلم نشست😘  

امیدوارم خیلی زود کرونا تموم بشه

پاسخ:
ان‌شاءالله 
ممنون :)
۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۴ ماه توت‌فرنگی

خب حداقل برید شمع رو روشن کنید. بسته‌س امامزاده؟ شل زرد رو دورهمی بپزید. البته می‌دونم من از شرایط‌تون خبر ندارم ولی اینا رو گفتی ناراحت شدم که دیگه نمی‌تونید.

پاسخ:
هم امامزاده بسته‌ست هم اینکه روال اینه شمع بگیریم فقط. روشن نمی‌کنیم. من که نذرم این‌جوریه همه رو با مراد ببرم روشن کنم و با خودم شمع ببرم پخش کنم. البته نیت من از این شمع‌های تولده. یک و دو و سه می‌خوام پخش کنم :))
۲۷ مرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۱ ماه توت‌فرنگی

عزیزم. ایشالا. من فردا شب به عوض تو هم روشن می‌کنم. 

پاسخ:
لطف می‌کنی. ممنونتم.

دعا کن برامون 

تشکرررر :)

پاسخ:
باشه تلاشمو می‌کنم :))

ازت ممنونم دردانه که منو به عشقم رسوندی:))

پاسخ:
فدات :)
۲۸ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۴۹ محسن رحمانی

دیشب ندای “مکن ای صبح طلوع”

خاندان بنی هاشم گوش صحرا را پرکرده بود…

آفتاب امروز چه بابغض طلوع کردو چه باغم غروب خواهدکرد..

ندای واعطشا.

ندای واحسینا

و صدای گریه ی مادری پهلو شکسته

دامن علقمه و باغ گل یاس یکی است

قمر هاشمیان بین همه ناس یکی است

سیر کردم عدد ابجد و دیدم

به حساب نام زیبای اباصالح و عباس یکی است