۱۸۴۳- از هر وری دری ۲۵
۱. من عکسایی که تو وبلاگم میذارمو تو اکانت پیکوفایل (بلاگ اسکای) آپلود میکنم. یه هفتهست نمیتونم چیزی آپلود کنم و پستام بیعکسه. لود میکنه ولی لینک نمیده و مینویسه خطا در ارسال. با اینترنت مودم و گوشی و با دستگاههای مختلف امتحان کردم نشد. یه بارم اینجوری شده بود و بار اولش نیست. یه هفته ده روزی طول کشید اون موقع درست شه.
۲. عروس اون دوست عراقیمون که چند ماه پیش رفته بودیم خونهشون دیشب عکس یه سنگ قبرو استوری گذاشته بود. تاریخ فوت نشون میداد که سالگرد مرحومه. مرحوم، خواهرشوهرش بود که میشه دختر دوست بابا. دانشجوی پزشکی بود. در مخیلۀ آدم نمیگنجه که یه دختر از شهر کربلا بتونه دانشجوی پزشکی باشه ولی بود. با کمک گوگل و بابا تسلیت عربی نوشتم براش فرستادم.
۳. فیلم جلسۀ دوم کلاسمون رو سپرده بودم یکی از بچهها ضبط کنه که بفرستم برای شرکتکنندگان غایب. کسی که قرار بود ضبط کنه گفت خونه نیستم و میذارم ضبط بشه ولی دو ساعت بعد از تموم شدنش برمیگردم و قطعش میکنم. فیلمی که برام فرستاده بیشتر از چهار ساعته و من باید دو سه ساعت آخرشو که خالیه پاک کنم. صدای تلویزیون و دوستاشم میاد. بیشتر از نصفشو پاک کردم ولی حجم فیلم هفت برابر شد!
۳.۵. با اپ پاندا دارم حجمشو کم میکنم. احتمالاً هفتاد ساعت طول بکشه که هفت گیگ رو تبدیل کنه به دویست مگ؛ چون هنوز روی یه درصد گیر کرده و جلو نمیره. نمیدونم هم قراره چه بلایی سر کیفیتش بیاد. شد دو درصد. داره جلو میره با جون کندن.
۳.۷۵. با پاندا نشد. Program4Pc.Video.Converter رو دانلود کردم با لپتاپم کم کردم حجمشو. بد نشد کیفیتش.
۴. افق کوروش پیام داده که فکر کنم خامهای که خریده بودی تموم شده، بیا که پونزده درصد تخفیف گذاشتیم روی خامههامون. یه ماه پیش چندتا خامه خریده بودم و آره خب تموم شده. اینکه هوش مصنوعی روی برنامۀ زندگیم تسلط داشته باشه و از وضعیتم آگاه باشه رو دوست دارم. اینکه از روی برنامۀ خریدمون حواسش به موجودی یخچالمون هست (اگه حواسش به موجودی حساب بانکیمونم باشه عالی میشه). اینکه تاریخ امتحانامو از قبل به تقویم گوشیم میگفتم و جملات انگیزشی میفرستاد نزدیک امتحانا و بهم روحیه میداد و اینکه امروز ایمپو پیام داده که این چند روز با خودت و بقیه مهربونتر باش رو دوست دارم. این درک رو در انسانهای اطرافم حتی خانوادهام کمتر دیدم. حالا درسته درکشم مثل هوشش مصنوعیه ولی بازم بهتر از هیچیه.
۵. از باسلام برای بابا کفش مردونه سفارش دادم. گفتم سایز ۴۲. سؤالم هم روی عکس کفش مردونه بود. اسمم هم خانم فلانیه. یارو برگشته میپرسه برای خودتون میخواید یا همسرتون؟ و سؤال من اینه که نمیتونست بپرسه مردونه میخواید یا زنونه؟ آیا پشت این سؤالش نیت دیگهای داشت؟ میخواست بدونه مجردم یا نه؟
۵.۵. چون با اکانت مامان داشتم سفارش میدادم به نیابت از مامانم نوشتم برای همسرم. ولی هنوز هم فکر میکنم لزومی نداشت بپرسه برای کی و همینکه میپرسید زنونه یا مردونه کافی بود. هر چند که اونم لزومی نداشت و کفشی که میخواستم نوع زنانه نداشت :|
۶. روال باسلام اینجوریه که تا من ثبت رضایتو نزنم (تا یه هفته) پولو به حساب فروشنده نمیریزن. صبح با پیک فرستاد و پیام پشت پیام که ثبت رضایتو بزن. پیاما رو با همون اپ باسلام میفرستاد. گفتم چشم. دوباره پیام داد. بابا خونه نبود که بپوشه و نظرشو بگه. گفتم اجازه بدید هر موقع صاحب کفش نظرشونو گفتن ثبت رضایت میکنم. این دفعه پیامک زد! به شمارۀ مامانم. چون با اکانت اون سفارش داده بودم. جواب دادم که آقا تا شب ثبت رضایتو میزنیم نگران نباش. مامان گفت خب بهش بگو بابا خونه نیست. من: نه، اون نباید بفهمه ما تنهاییم تو خونه! اگه اومد بلایی سرمون آورد چی؟ :|
۷. برندی که میخواستمو نفرستاده بود. روی جعبهش یه چیزی نوشته بود، زیر کفش یه چیزی و تو بخش اطلاعات محصول یه چیز دیگه. خواستم مرجوع کنم، بابا دلش برای یارو سوخت و گفت همینم خوبه. ولی من عصبانیام. من اگه قرار بود اونو بخرم با یکسوم این قیمت هم میتونستم بخرم. برای خالی نبودن عریضه، به یارو میگم من فلان مارکو سفارش دادم و این اونی نیست که من خواستم. بهجای عذرخواهی میگه نوشته بودم طرح فلانه و خود فلان نیست. اسکرینشات اطلاعات محصولو فرستادم براش که هیچ جا ننوشتید طرحشه و خودش نیست. جواب نداد. یه عذرخواهی رو که میتونست بکنه؟
۸. بیشتر خریدامو با اکانت مامانم که فامیلیش با فامیلیم فرق داره! انجام میدم که اگه فروشنده آشنا از آب درومد و منو شناخت، آدرس خونه لو نره! بعد یه بار یه چیزی میخواستم سفارش بدم دیدم فروشنده ساکن فلان شهره. بهدلیل اینکه یه بار یه مزاحم داشتم که ساکن اون شهر بود کلاً بیخیال شدم و حتی با اکانت مامانم هم ثبت سفارش نکردم. همون که میگن اگه کلاهم هم بیافته اون ورا نمیام بردارم. خیلی بده که رفتارمون باعث بشه دیگران با شنیدن اسم شهرمون یاد ما بیافتن و حالشون به هم بخوره.
۹. چیزی که میخواستمو از یه شهر دیگه سفارش دادم. انقدر مؤدب و مشتریمدار بودن و رفتار حرفهای داشتن که میخوام یکی دوتای دیگه هم سفارش بدم برای سال بعد.
۱۰. بازم اینترنتی از اون سوپرمارکتی که بهجای ماکارونی هفتصدگرمیِ ۲۱هزارتومنی، پونصدگرمیِ ۱۹۸۰۰تومنی فرستاده بود ماکارونی گرفتم و بازم از من بیستویک تومن گرفت و چیزی که روش نوشته بود ۱۹۸۰۰ فرستاد برام. میخواستم بازم امتیازشو کنم که یاد بگیره گرانفروشی و کمفروشی نکنه. دیدم اون ویفر ۲۵۰۰تومنی که کنار اینا گرفته بودم روش نوشته چهار تومن. ینی بابت یه چیزی که چهار تومن بوده از من دووپونصد گرفته. در واقع کم گرفته. فکر کردم منصفانه نیست این بارم اعتراض کنم و بقیۀ پول ماکارونی رو پس بگیرم چون قیمت ویفرم کم حساب کرده بودن و اصطلاحاً یر به یر میشد. امتیازشو کامل دادم و اعتراض نکردم ولی الان که بیشتر فکر میکنم میبینم بابت بیدقتی تو قیمتا حقش بود یه امتیاز کم کنم و تذکر بدم به هر حال.
۱۱. رابطۀ من با فامیل خیلی خوبه و محبوب دلهاشون هستم. تو یکی از مراسمهای هفتگی خالۀ بابا وقتی داشتم با عمههای بابا سلفی میگرفتم گفتن چند ساله فقط تو مراسمهای فوت! همو میبینیم و شادی نداشتیم و دلمون عروسی میخواد. همسایۀ مادربزرگم اینا هم پیشمون بود و برای بار هزارم پرسید ینی واقعاً تو دوستپسر نداری باهاش ازدواج کنی؟ :| این همه میری تهران میای نتونستی یکیو پیدا کنی که دلخواهت باشه؟ اینو خیلیا میپرسن ولی این همسایه زیاد میپرسه. همون همسایه که منو اولین بار بعد از تولد برده حموم. هر بارم میگم والا من برای درس و کار میرم تهران و نهایتش یه قراری با دوستای دخترم میذارم. اونم هر بار کم نمیاره و میپرسه دوستای دخترت برادر ندارن؟ باز منم هر سری میگم نه ولی گاهی وقتا اتفاقاً بهخاطر برادراشون ارتباطمو باهاشون کم میکنم :|
۱۲. فاز اون فامیل دورمون (عروس دخترخالۀ مادربزرگم!) چی بود که از اون سر میز پا شد اومد سمت میز ما که رشته، مدرک و شاغل بودن یا نبودنمو بپرسه بره؟
۱۳. یه فیلم از دوران کودکی شروین (همون که «برای...» رو خونده) دیدم. تو اون فیلم یه میکروفن گرفته دستش و خودشو شروین، خوانندۀ محبوب دلها معرفی میکنه و دلقکِ محمد اصفهانی رو میخونه. منم یه فیلم تو همون سن و سال دارم که روز تولدم با امید و پریسا و محمدرضا ایستادیم و میکروفن گرفتیم دستمون و آدمفروشِ شادمهرو میخونیم. هنوز که هنوزه هیچ کدوممون نمیدونیم چرا آدمفروشو خوندیم.
۱۴. پارسال چهارتا آهنگ با موضوع تهران دانلود کرده بودم از اندی و سینا حجازی و بابک جهانبخش و رضا مهرتاج. یکی هم از خیلی وقت پیش داشتم از سیاوش قمیشی. تصمیم داشتم هر موقع رفتم تهران تو راه لبخوانیشون! کنم و استوری بذارم :دی. بله، مگه ما فرهیختهها دل نداریم از این حرکات خز انجام بدیم؟ ولی الان نه دل و دماغشو دارم، نه دیگه تهران برام تهرانِ پارساله.
۱۵. اشتیاقم برای دیدن کسانی که الان تهرانن و گفتن یا نگفتن اما دوست دارم بگن و نمیگن که هر موقع رفتم خبر بدم ببینیم همو یکسان نیست. این میزان، از منفی ۱۰۰ شروع میشه تا مثبت ۱۰۰. مثبت صد برای اونایی که از الان زمان و مکان قرارمونم مشخص کردیم و اشتیاق دوطرفهست. ولی اشتیاق منفی برای اوناییه که علیرغم اینکه اونا مشتاقترینن و پیام پشت پیام و زنگ پشت زنگ که کی میای، من نهتنها مشتاق دیدارشون نیستم بلکه اگه اتفاقی موقعیت دیدنشون پیش بیاد هم فرار میکنم از اون ناحیه. یه دلیلش شناختیه که تو این سه ماه از طرز تفکرشون حاصل شده. شناختی که دستاوردش ترس و گاهی نفرت بوده از آدمای دور و برم. مشخصاً دارم در مورد دوستان فضای حقیقی صحبت میکنم و شمایی که کامنت گذاشتی ببینیم همو، و من تمایلی نشون ندادم به خودت نگیر. بحث شما جداست.
۱۶. جزوههای ارشدم هم برای این امتحان جامع دارم مرور میکنم که اگه نکتهای رو فراموش کرده باشم یادم بیافته. حتی درسایی که تو امتحان نمیاد هم مرور میکنم چون بعیده دیگه بعداً برم سراغشون. یکی از نکات جالبی که تو جزوهم بود و یادم رفته بود این بود که افراد قبیله Tukano (تاکانو) که در آمازون زندگی میکنند، اجازه ندارند با همزبانهایشان ازدواج کنند و همزبان بودن نوعی محرمیت محسوب میشود. نتیجۀ چنین رسمی در این قبیلۀ کوچکِ چندهزارنفری، چندزبانگی است.
اینکه هوش مصنوعی روی برنامۀ زندگیم تسلط داشته باشه و از وضعیتم آگاه باشه رو دوست دارم.
عجیب بود برام :`)