پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1132- از کابوس‌هایت حرف بزن

جمعه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۷ ب.ظ

سه‌شنبه یه چند جا رفتم قیمت کنم ببینم چند می‌گیرن دو نسخه فرهنگ لغت شصت صفحه‌ای، اندازه‌ی تقویم جیبی برام چاپ کنن. در مورد جنس کاغذ و جلد و فرمت فایل‌هایی که باید براشون می‌بردم هم پرس‌وجو کردم. قیمت‌ها انقدر گزاف بودن که کم‌کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم بیام تو خونه با پرینتر معمولی خودمون پرینت کنم، منگنه کنم بفرستم برای استاد :))) برگشتنی (ینی وقتی داشتم برمی‌گشتم سمت خونه) نزدیک خونه‌ی خاله‌م اینا بودم و همونجا وسط پیاده‌رو وایستادم زنگ بزنم ببینم اگه خونه‌ست یه سر ببینمش. یه آقاهه از پشت سرم گفت خانم ببخشید. می‌خواست رد بشه. به نظرم می‌تونست رد بشه. ولی رفتم کنار که رد بشه. تو دستش یه کاغذ لوله شده‌ی دراز بود. یادم اومد تو یکی از این صحافیا دیده بودمش. ینی از اونجا تا اینجا مسیرمون یکی بوده؟ خاله جواب نداد و دیگه بی‌خیال شدم و به مسیرم ادامه دادم. تا سر خیابونمون این آقاهه هم اومد. ینی داره تعقیبم می‌کنه؟ رنگم پرید. من اگه حس کنم کسی داره تعقیبم می‌کنه اول رنگم می‌پره بعد سکته می‌کنم. سرعتمو کم کردم. آقاهه رد شد و جلو زد. ولی مسیرش دقیقاً مسیر خونه‌ی ما بود. تا سر کوچه‌مون حتی. یه وقتایی هم برمی‌گشت به من نگاه می‌کرد. لابد اونم فکر می‌کرد من تعقیبش می‌کنم.

اَسی یه بازی وبلاگی راه انداخته و از ملت خواسته که از کابوس‌هاشون حرف بزنن و  بقیه رو به این بازی دعوت کنن که بقیه هم از کابوس‌هاشون حرف بزنن. به دعوت بانوچه وارد این بازی شدم. از اونجایی که یکی از موضوعات پست‌های این وبلاگ "خواب‌های شباهنگ" هست، کمابیش با تم خواب‌های من آشنایی دارید. ولی چیزایی که من تعریف می‌کنم خواب‌های بامزه‌ی معمولی‌ن. تازه نه همه‌شون.

چون معمولاً قبل از خواب پستاتونو می‌خونم و گوشی به دست خوابم می‌بره، زیاد پیش اومده که خواب دیدم برای وبلاگی که نباید کامنت بذارم کامنت گذاشتم یا وبلاگی که تعطیل شده پست گذاشته و حتی یه بار خواب دیدم یکی از بلاگرا ازدواج کرده و همه‌ی وبلاگ‌نویسا رو عروسیش دعوت کرده و اسم شوهرش هم راین بود. راین اسم یه رودخانه توی اروپاست :| ولی من بیشتر ذهنم درگیر این موضوع بود که چرا لباس عروس انقدر کوتاهه و شلوار لی از زیرش پوشیده و تازه چرا جوراباشو کشیده روی شلوارش!!!؟

همین چند روز پیش بعد از خوندنِ پستِ اولَسبِلنگاهِ جولیک خوابم برد و در همون راستا خواب دیدم منم با بچه‌های دانشگاه سابقم رفتم اردو. کجا؟ مادرید. شدیداً بارون میومد و من تو خواب، خوابم میومد و وسط خیابون که اون خیابون همانا شبیهِ کوچه‌ی خودمون بود پتومو کشیدم روی سرم و خوابیدم و کماکان بارون میومد. بلند شدم یه سر به بقیه‌ی دوستان زدم و دیدم اونا رفتن نمازخونه تا خیس نشن. و دیدم یکی از دوستام تو نمازخونه داره نماز می‌خونه. پیرهن راه‌راه زرد و مشکی تنش بود. خوشحال شدم. از بچگی یکی از دغدغه‌هام این بود که اگه آدمایی که نماز نمی‌خوننو ببرن جهنم من چقدر تنها خواهم بود تو بهشت :| برای همین خوشحال شدم که نماز می‌خونه :)) نمازخونه شلوغ بود و رفتم یه جای دیگه که خیس نشم. اونجا هم پر بود. حس کردم می‌شناسمشون. یهو گفتم عه! شما بچه‌های رادیوبلاگیها هستین؟ گفتن نه! اشتباه گرفتی. منم پتومو برداشتم و دوباره رفتم زیر بارون. یه کتاب پیدا کردم که صفحه‌ی اولش نوشته بود این کتابو با اولین حقوقم خریدم. تاریخ این یادداشت سال 67 بود. برش داشتم که خیس نشه. ولی نگران بودم صاحبشو پیدا نکنم. توش پرِ یادداشت بود و سعی می‌کردم با خوندن اون یادداشت‌ها صاحب کتابو پیدا کنم. کتاب و پتو به دست توی کوچه پس کوچه‌های مادرید می‌گشتم که دیدم دو تا الاغ، یکی بزرگ و یکی کوچیک دارن میان سمت من. برگشتم. اونا افتادن دنبالم. من می‌دویدم و اون دو تا الاغ می‌دویدن. هر جا می‌رفتم دنبالم بودن. ترسیده بودم. بقیه‌ی خوابم به فرار از دست این الاغ‌ها سپری شد و وقتی بهم رسیدن از خواب پریدم.

من موضوع کابوس‌هایی که می‌بینم رو به چهار دسته تقسیم می‌کنم. 1-غم‌انگیز، 2- تعقیب، 3- جنازه، 4- ارتفاع

1. در مورد خواب‌های غم‌انگیز چیزی نمی‌گم. در شرایط فعلی اگه خواب مترو ببینم، خواب خیابونای تهران، خوابگاه، فرهنگستان، شریف و خواب آدم‌هایی که دیگه نیستن برام غم‌انگیزن. دیدم که میگم.

2. من یه دخترم و جامعه‌مون هم جامعه‌ی چندان سالمی نیست.  از اینکه وقتی راه میرم یکی دنبالم کنه وحشت می‌کنم. بعضی وقتا خواب می‌بینم پلیس دنبالمه، ساواک دنبالمه، دو تا الاغ! دنبالمن و تروریست‌ها و همه‌ی اونایی که تو دنیای واقعی تو خیابون مزاحمم شدن و تا یه مسیری دنبالم اومدن. و معمولاً تو خواب، هوا تاریکه و من تنهام و کسی نیست کمک کنه و من فقط می‌دوم و هر جای امنی که به نظرم می‌رسه پنهان میشم. 

3. من همیشه با ترسِ از دست دادن آدمایی که دوستشون دارم و برام عزیزن زندگی کردم. گاهی خواب می‌بینم کسی از دوستان یا نزدیکانم مرده. خواب قبرستون و جنازه و حتی مرده‌هایی که از قبر اومدن بیرون و پاهامو گرفتن و می‌کشن سمت خودشون. خواب حمله‌ی مغول و جنگ و جنازه‌ی آدمای شهر. حتی یه بار خواب دیدم من سردشتم و عراقیا اونجا حمله کردن و دارن بمب شیمیایی روی سرمون می‌ریزن و همه مُردن و کلی جنازه دور و برم ریخته.

4. من از هواپیما، نردبون، پشت بوم، پله، و در کل از ارتفاع می‌ترسم. یه بار خواب دیدم خوابگاهم و دارم می‌رم ترمینال که برم خونه. باید از نردبون می‌رفتم بالا و از روی اون میله رد می‌شدم تا برسم ترمینال. تو راه پنج تا سرباز عراقی هم دیدم و ازشون پرسیدم ترمینال آزادی کجاست؟ ترمینال آزادی لب مرز ایران و عراق بود. ازشون مسیرو پرسیدم و رسیدم به یه جایی که شبیه هگمتانه است. ترمینال اونجا بود. ولی وقتی رسیدم فهمیدم قطار و نه حتی اتوبوس! رفته و من جا موندم. یه همچین جایی:


۹۶/۰۶/۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بانوچه

جولیک

خاله

و چند نفر دیگه که عمداً تگ نکردم

نظرات (۱۹)

۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۵۴ خان بلاگستان
حتما مزاحم بوده.
پاسخ:
مزاحم نبود. اتفاقی هم مسیر بودیم.
۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۵۶ خان بلاگستان
برای منم پیش اومده که احساس کردم کسی تعقیبم می کنه وسریع رفتم ودیگه ندیدمش .
پاسخ:
پیش میاد برای همه
اینا کابوس بود یا جُنگ؟:))
پاسخ:
کابوس جُنگی
۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۵ نیمچه مهندس ...
آخرش فرهنگت رو چیکار کردی؟
موضوع خواب های من سه تاست:تعقیب و گریز که دو سوم خواب هام رو در بر میگیره،حیوون ها که اکثرا دارن بهم حمله میکنن و سومی هم جاهایی که تا حالا نرفتم رو تو خواب میبینم و کلا نمیدونم چنین جاهایی واقعا وجود دارن یا ذهن من از خودش میسازه.

پاسخ:
گفتن یکشنبه آماده میشه. منتظرم...
http://deathofstars.blogfa.com/post/450
هی نگاه کردم هی گفتم من اینو یه جایی دیده بودم:دی حتی داشتم به این نتیجه میرسیدم که خواب دیدم یه بار یه همچین پستی رو گذاشته بودی!!یا مثلا ازین صحنه های تکراری دارم میبینم:دی

پاسخ:
کفم برید و به رادیکال 63 قسمت مساوی تقسیم شد :)))
چه جوری پیدا کردی این پستو؟! :))
دیشب جمیعی از خواب های خوبو دیدم و از شدت خوبیه خوابای دیشب هنوز کِیفَم کوکه
پاسخ:
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم
توی اون وبلاگ قبلیت،یه لینکی دادی که ازین پلاستیک تق تقیا هستش:دی من اونو خیلی دوست دارم درکل:))اصلا به خاطر همونه که من ستون پیشنهادای شباهنگ رو همیشه دنبال میکنم.. امروزم پستتو که خوندم،رفتم سر همین پلاستیک تق تقیا...همینجوریم تو ذهنم بود که چرا این پستت انقدر برام آشنا هستش که بعد اون پست اولتو برای هزارمین بار خوندم(همونکه یه دانشجویTA ازت راهنمایی برای الکمغ میخواد)بعد یهو گفتم بذار بگردم شاید اینجا نوشته بودی پستتو..تگ هارو نگاه میکردم که تگ همکلاسیت،ارشیا رو دیدم ازونجایی که الکمغ رو دیده بودم،فکر میکردم این پستی که من دنبالشم بایدسیسمخ داشته باشه(حالا چراشو نمیدونم:دی) فلذا تگ های دانشگاهو میخواستم بگردم که اولیش همین تگ همکلاسیت بود:دی...بعدم بالاخره فریاد یافتم یافتم سردادم و اومدم کشفمو اعلام داشتم:دی
+وقتی داشتم پستو میخوندم،انگار از قبل میدونستم یه همچین خوابی دیدی و حتی رفتنت به مادرید رو هم انگار یادم بود:دی انگار خواب دیده بودم که تو یه همچین خوابی دیدی:دی
پاسخ:
:)))) چه خواب تو خوابی شده. و چه دقت و حافظه‌ای داری تو! یادم باشه تندیسی سیمرغ بلورینی چیزی اهدا کنم بهت. 
یه سری عکسای بلاگفا رو باید دوباره آپلود کنم. آخرین پستِ بلاگفام شماره‌ش هزار و سیصد و نود و چند بود. همه‌ی پستای 93 و اوایل 94 به فنا رفته و ایشالا سر فرصت که نمی‌دونم این فرصت کی حاصل میشه برشون می‌گردونم
بالاخره گزاف بود یا دادی چاپ؟
پاسخ:
چهارشنبه دادم چاپ. گفتن یکشنبه آماده میشه.
بابا همرام بود. می‌گفت 10 تا چاپ کن به دوستاتم بده.
من: مگه کتاب شعرهههههههههههههههههه؟ مگه رمان و داستانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به چه دردشون می‌خوره آخه؟!!!
واقعا ب چه درد میخوره ؟؟؟🤔
پاسخ:
مثل همه‌ی مدارهای تقویت کننده‌ای که تو آزمایشگاه آنالوگ و سیسمخ و مدارمخ ساختیم، فقط به درد نمره گرفتن می‌خوره
و یادگاری
و البته تجربه‌ی خوبی بود...

و نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی


(به اسب سفیدش نگاه میکند و صحنه را ترک میکند .... راضیه رو عرض میکنم :دی)

پاسخ:
می‌دونی چرا تو خواب زیر بارون داشتم خیس می‌شدم؟ چون بارون جزو سرمدخل‌ها بود و کلی برای زیرمدخل‌هایی مثل بارون خوردن و بارون زدن گیر و گرفتاری داشتم.
و می‌دونی چرا خوابِ دو تا الاغو دیدم؟ چون یه هفته درگیر تعریف اسب و الاغ و قاطر و تفاوت اینا بودم :| فلذا اسم اسبو جلوی من نیار :|
از اسب هم می‌ترسم تازه.
من نشسته ام بروی می بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی



+بالا اول سطر یه "ت" جا افتاده
پاسخ:
امروز اصن حس و حال شعر و شاعری ندارم. خسته‌ام...
چاپ میشه خستگیت در میره

بعنوان حسن ختام :

گر پنداری مرا بی تو قراری هست ؛

نیست .....
پاسخ:
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی

در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی
شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی

شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی

من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی

من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
من هنوز دارم به اون عروس بلاگر و طرز لباس پوشیدنش میخندم, خیلی خواب باحالی بود واقعا:)))) 
پاسخ:
:)))) 
۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۳۳ ماهی کوچولو
اون آقا شانس آورد تو بودی :)) من خیلی وحشتناک بد واکنش میدم وقتی میترسم یعنی کسی منو عمدی یا غیر عمدی بترسونه خونش پای خودشه
چه عروسی :))) از خنده غش کردم واااای :))) از خنده بیدار نشدی موقع دیدن این خواب؟ :)))
پاسخ:
خب من وقتی می‌ترسم، تنها کاری که از دستم برمیاد اینه که برم یه گوشه پیدا کنم و سکته کنم. کار دیگه‌ای از دستم برنمیاد.
والا فضای عروسی خیلی جدی بود. من اصن تو خواب نمی‌خندم. ینی نمی‌تونم که بخندم.
۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۲۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
من تا همین چند وقت پیش خواب هام خیلی یادم نمی موند تا اینکه کابوس های بلاگر ها رو خوندم و اینجا بود که سلسله خواب های عجیب و غریبم شروع شد!
پاسخ:
:))) من فقط کابوس بانوچه رو خوندم و خب خیلی ترسناک بود
+ پست حنا و آقاگل رو هم خوندم
کابوس های شیرینی میبینین. اینا اسمش کابوس میشه واقعا؟ :))
.
میگم که مادرید رفتین نرفتی بازی رئال رو ببینی چرا؟
پاسخ:
:))) شما تو خواب زن می‌گیری میگی کابوس دیدم، اون وقت به اینا میگی خواب شیرین؟
منم از ارتفاع می ترسم. واسه همین همیشه دارم از کوهی جایی می افتم پایین. یه چیزی شبیه همین عکسی که گذاشتی. همیشه هم این شعر فروغ تو خواب یادم میاد: همیشه خوابها از ارتفاع ساده لوحی خود به پایین پرت می شوند و می میرند. خلم دیگه :)
پاسخ:
ارتفاع خیلی خره. یه بار رفتم پشت بوم خونه مامان بزرگم اینا، دیگه نتونستم پایین بیام :(((((
یعنی هنوز رو پشت بوم خونه مامان بزرگت اینایی :))))))))))))))))))
پاسخ:
آره دیگه :))))) اومده بودم توت بچینم
۱۲ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۹ رضا فتوکیان
هوم... مادرید:)
پس خوش گذشته منهای الاغ های مادرید!
پاسخ:
:))