694- کافر اگر عاشق شود...
روزنامه رو پیدا کردم و دو طبقه پایینتر از روزنامه، منفی2 که سه جفت کفش مردونه دم در بود
فکر کردم حالا که فهمیدم کجاست بهتره برگردم و بعداً دوباره بیام
گوشیمو درآوردم عکس بگیرم و دیدم نوشته این مکان مجهز به دوربینه و
دیدم اگه همینجوری برگردم خیلی ضایع است که یکی رفته عکس گرفته و برگشته!
برای همین دلو زدم به دریا و رفتم سمت در و در زدم و خدا خدا میکردم کسی درو باز نکنه
که خب کسی هم باز نکرد درو و منم برگشتم.
هوافضا و فیزیک مقابل و دانشکده برق دست چپم بود
اون روز بعد از آخرین امتحان ترم اول ارشد، تو عرشه نشسته بودم و به تصمیمی که گرفته بودم فکر میکردم؛
اغلب تصمیمهای مهم زندگیمو همون جا تو عرشه گرفتم! :دی
نمیدونم چرا، ولی اونجا فکرم بهتر و منظمتر و منسجمتر کار میکنه ظاهراً!
باید حسابی در موردش فکر میکردم، آدمی نیستم که بیگدار به آب بزنم
پیش از این، از دو نفر در حد تحقیق، پرس و جو کرده بودم
و از یکی از دوستانِ جان که یکی از اون دو نفر بود نمونه سوال و جزوههاشم گرفته بودم
کنکور یا همون آزمون ورودیش اردیبهشته یا شایدم خرداد
سؤالاتِ منابعی که خودشون میدن سخت نیست؛ ینی میشه خونده و جواب داد
فقط سؤالات تحلیلی و تحلیلهای شخصی که منبع مشخصی براشون وجود نداره یه کم نگرانم کردن
مسایل کلان و کلی کشور و جامعه، انقلاب، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، اجتماع، اخلاق، دانشگاه
که من اطلاعاتم در این زمینهها خیلی کمه
و سوابق فعالیتها یا همون رزومه که رزومهی من در حد چند بار شرکت در نماز جماعت مسجد دانشگاهه!!!
مثلاً اگه یه موقع، ازم خواستن اسم 5 تا شهید و دو تا از عملیات دوران دفاع مقدس رو بگم چی بگم؟
اولین و آخرین فیلم جنگی که دیدم اخراجیها بود و نیم ساعت آخرِ فیلم "چ". همین الانم اگه بخوام اسم چند تا شهید رو بگم میگم شهید فهمیده، شهید مطهری، شهید بهشتی و اون خلبانه که شهاب حسینی نقششو بازی کرده بود و شهید شریف (ینی همین دانشگاه شریف) و اگه خیلی به مغزم فشار بیارم شهید رجایی و شهید باهنر و شهید باکری و شهید همت... آهان، شهید بابایی بود اسم اون فیلمه (اگه اشتباه نکنم) و تازه فقط هم در حد اسم بلدم و حواسم هست که اینا یه سریاشون قبل انقلاب شهید شدن و یه سری بعدش و یه سری موقع جنگ! به هر حال انقلابو با 20 پاس کردم به واقع! ولی به قول دوستان، تف هم یاد نگردم و همه رو حفظ کردم و بعد امتحان همهشون یادم رفت :دی
تو عرشه نشسته بودم و داشتم به دو سه سال پیش فکر میکردم. یکی از جزوهها یا گزارش یکی از آزمایشگاههامو داده بودم مطهره و شرایط یه جوری بود که همدیگه رو نمیدیدیم که پس بگیرم جزوههامو! عینهو جن و بسمالله، وقتی من دانشگاه بودم مطهره نبود و وقتی اون بود من نبودم. که مطهره تصمیم گرفت ببره بذاره یه جایی که من بعداً برم بردارم و (پست مربوط به این واقعه: deathofstars.blogfa.com/post/582)