۱۹۰۹- واقعاً حواسم کجاست؟
ظهر داشتم میرفتم مسجد دانشگاه که از اونجا برم سلف و از سلف غذاهامونو بگیرم برگردم. با همون سرووضعی که عکسش تو پست قبل بود. جلوی آسانسور بودم که هماتاقیم صدام کرد که با دمپایی میری؟ یه نگاه به دمپاییای پلاستیکیم کردم و یه نگاه به هماتاقیم و یه نگاه به خودم تو آینهٔ سالن. گفت البته رنگشون با رنگ شلوار لیت سته :))
من حتی تو خوابگاه هم با دمپایی پلاستیکی تردد نمیکنم و دمپاییام مختص سرویس بهداشتیه ولاغیر. فرضاً بخوام برم طبقۀ پایین دوستمو ببینم، لباس رسمی و کفش میپوشم؛ چه رسد به دانشگاه و سلف و مسجد. بعد با این هوش و حواس، فردا صبح با دوستام قرار کوه گذاشتم. خدا میدونه چیا رو قراره جا بذارم. چندجا برای خودم یادداشت گذاشتم که کفش اسپورت بپوشیا. شب دیدم اوضاع وخیمتر اونه که به این یادداشتا توجه کنم. بردم کفشای دیگهمو شستم که خیس باشن و صبح نتونم اونا رو بپوشم که اسپورت بپوشم. خوراکیای تو یخچالم که ایشالا یادم نمیرن.
حتما عاشق شدین:دی
اینا همش به خاطر مشغولیات ذهنیه ذهنتون که خالی بشه درست میشه و دوری از خانواده .