۱۵۸۹- رو دوشم درد خوزستان
از اینکه آب خنک تو یخچال داریم و وقتی شیرِ آبو باز میکنم آب هست عذاب وجدان دارم. از اینکه راحت نفس میکشم، راحت راه میرم، راحت میخوابم، راحت بیدار میشم و چند جا تو طول روز میخندم عذاب وجدان دارم. خجالت میکشم که خوشحالم، که دارم و ندارن، که حالم خوبه. حالم از این حال خوب بده. از این راحتی ناراحتم. از اینکه زورم نمیرسه وضعیت بقیه رو تغییر بدم و بهتر کنم ناراحتم. این همدلیها و پستها و استوریها و هشتگها لازمه، ولی کافی نیست. از اینکه بیشتر از این از دستم برنمیاد ناراحتم.
بین شما کسی هست که ساکن استان خوزستان، پرآبترین! استان و استانی که بزرگترین رود ایران، کارون توشه باشه یا حداقل این دو سه سال اخیر تو این استان زندگی کرده باشه؟ از خوزستان بگید برام؛ از حال مردمش، از این روزایی که شنیدم بهتون سخت میگذره. از آبادان، اندیمشک، خرمشهر، هویزه، مسجدسلیمان، شوشتر، دزفول، ماهشهر، شادگان، سوسنگرد، اهواز...
+ عکس: یکی از استوریهای قدیمی صفحۀ عباس حسیننژاد، نویسندۀ کتاب مناجات
میفهمم این حس رو.
و توی بچگی، خیلی بیشتر اذیت بودم وقتی میدیدم یکی وضعش از من بدتره. و به این فکر میکردم که درستش چیه؟ همه بدبخت باشیم یا همه داشته باشیم؟ هیچوقت هم نفهمیدم باید با داشتههام چه کنم وقتی خیلیها ندارن. و از طرفی، خود نداری خیلی دشواره و آدمیزاد نمیتونه بهش بباله. یعنی مجبوره داشته باشه.
الان کمتر اذیتم. به هر حال اون معصومیت بچگی کاهش پیدا کرده :)