پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسئول آموزش دانشکده برق» ثبت شده است

361- کمیته انضباطی

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ق.ظ

پیشاپیش بابت عنوان رعب انگیز پست پوزش می‌طلبم ولی خعلی این کلمه رو دوست دارم

بنده دلیل عقب‌ماندگی کشور پهناورم ایران رو بروکراسی اداری می‌دونم و لاغیر

در ابتدا ینی قبل از انتشار پست انضباطی رو انظباتی نوشته بودم

عزمم رو جزم می‌کنم دکترا برگردم شریف فلسفه بخونم

واقعا هیچی سر جاش نیست، کولرگازی و آبی با برق کار میکنن، اره برقی با بنزین کار میکنه،

سه تار ۴ تا تار داره، هفت تیر ۶ تا تیر داره و صائب تبریزی هم اصفهانیه

منم الان در خدمت شمام!


و اما بعد

هفته‌ی پیش کارای آموزشی و درسی‌م تموم شد و دیروزم 6 تا مهر و امضای غیر آموزشی‌مو گرفتم



ابتدا رفتم تحصیلات تکمیلی, باجه2, خانومه گفت دخترم اینجا مرحله 7 امه, اول برو اون 6 تا امضارو بگیر

رفتم امور خوابگاه‌ها, آقاهه گفت مدارکِ مبنی بر تسویه حساب و تخلیه خوابگاهتو ارائه بده تا منم اینجارو مهر بزنم

مدرک که چه عرض کنم, یه برگه نصف A4 و به عبارتی A5 بود که توش نوشته بود تا آخر ماه تخلیه کنید

منم تا آخر ماه تخلیه کرده بودم و پای برگه نوشته بودن تخلیه کرد!!!

منم این برگه رو تو خونه جا گذاشته بودم! ینی اصن فکر نمی‌کنم اون کاغذپاره به درد بخوره

گفتم ببینید آقای محترم, من همیشه اولین کسی بودم که هزینه‌های خوابگاهو پرداخت کردم, بدهی ندارم

تو سیستمتونم ثبت شده

در مورد تخلیه هم, چمدونمو می‌ذاشتم دم در دانشگاه, بعد از ارائه آخرین پروژه و آخرین امتحان مستقیم می‌رفتم خونه

آقاهه: به هر حال ما باید مطمئن بشیم شما خوابگاهو تخلیه کردی

من: مگه تو سیستمتون ثبت نشده؟

آقاهه: نه! باید اون برگه رو بیاری

من:شما بلوک 13 رو کلاً تخریب و بازسازی کردید, چه طور امکان داره من هنوز اونجا باشم آخه؟

آقاهه: برو از مسئولین خوابگاهت نامه بگیر که تخلیه کردی!

من: تلفنی هم نمیشه پرسید درسته؟!

آقاهه: نه!


خوابگاه:

+ سلام خانوم فلانی, خوبید؟ چه خبر؟ با زحمتای ما؟

- سلام خانوم شباهنگ, نیستی؟ خوش می‌گذره؟ خوابگاه جدید راحتی؟ می‌بینی بلوک سیزدهو چی کار کردیم؟ همکفش نمازخونه است, سوپر مارکت, اتاق غذا, طبقه‌های بالا اتاق موسیقی, اتاق ورزش, آرایشگاه, سایت, سالن مطالعه به چه عظمت, ...

+ خانم فلانی؟ میشه یه نامه بدید که من تیرماه اینجارو تخلیه کردم؟ (و قضیه رو براش توضیح دادم)

- صبر کن خانم میم بیاد بنویسه, اون رئیسه, اون باید نامه بده

+ ایشون الان کجان؟

- دارن استراحت می‌کنن

+ آخه الان وقت اداریه

- بنده خدا کار داشت, دیر رفت برای ناهار, از این ور دیر میاد

+ کجاست که دیر میاد؟

- همین اتاق بغل, ولی داره استراحت می‌کنه


نیم ساعت انتظار!!!


نامه رو گرفتم؛ توش نوشته بود دختر خوبی بودم به اموال آسیب نزدم, بدهی ندارم و تخلیه کردم

من: خدایی خیلی دختر خوبی بودماااااااااااا! نه؟

خانومه: آره, مودمامونم درست می‌کردی!


دانشگاه:

آقاهه: خب الان این نامه رو باید ببری کمیته انضباطی که تایید کنن که به موقع می‌رفتی و میومدی

من: کمیته کجاست؟ ینی کجا برم دقیقاً؟

آقاهه: طبقه بالا


طبقه بالا:

اون آقاهه نیست

انتظار!!!

مسئول کمیته انضباطی اومد و به قرآن مجید, به جان خودم, بدون اینکه اسمم رو چک کنه و مثلاً با یه چیزی تطبیق بده و پرونده‌مو نگاه کنه, یا حالا هر چی, نامه رو گرفت و مهرو زد و داد دستم!!!


طبقه پایین:

من: ببخشید؟ کمیته انضباطی وظیفه اش دقیقاً چیه؟

آقاهه: هر موقع شما فهمیدی به ما هم بگو

من: آخه کلی منتظر موندیم مسئولش بیاد, اومد و بدون اینکه چیزی رو چک کنه مهر و امضا کرد و برگه رو داد دستم؛ اگه قرار بود یه مهر باشه چرا شما این کارو نمی‌کنی؟ این جوری وقت منم تلف نمیشه

آقاهه: چون من اون مهرو ندارم, اینجا هر کی یه مهر داره که کار شماهارو انجام بده

من: ولی کاری نکردنااااااااا!

آقاهه: بگیر این فرمو پر کن

من: فرم چیه؟

آقاهه: ای بابااااااااااااااااااااااااااا! خانوم شما چه قدر سوال می‌پرسی!

من: :|

آقاهه: 10 تومنم باید بابت گم کردن اون برگه تخلیه بدی, حالا شما 5 تومن بده

من: ولی اینجا نوشته اگه برای بار دوم گم بشه هزینه داره, نه اولین بار

آقاهه: دستگاه کارت خوان اون بیرونه

من: :| همون 5 تومن یا ده تومن؟


کتابخونه مرکزی:

من: آقا من اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی و تخلف و اینا ندارم

آقاهه: برو همکف پیش خانومه

من: خانوم من اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی و تخلف و اینا ندارم

خانومه داره با تلفن حرف می‌زنه

انتظار!!!

خانومه: چی؟

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی و تخلف و اینا ندارم

خانومه: بده من مدارکتو

من: خانوم من از کی نمی‌تونم کتاب بگیرم و از کی و چه جوری می‌تونم دوباره کتاب بگیرم؟

خانومه اینترو زد و: از همین الان سیستمت بسته شد؛ می‌تونی عضو انجمن فارغ‌التحصیلان بشی و دوباره کتاب بگیری, 20 تومن برای عضویت انجمن, 20 تومن برای عضویت کتابخونه


انجمن فارغ‌التحصیلان:

(پست قبل در موردش نوشتم)


معاونت فرهنگی:

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم؛ راستش دقیقاً نمی‌دونم برای چی باید از اینجا امضا بگیرم

آقاهه: لازمه به هر حال

من: آخه من اصن اولین بارمه میام اینجا, نمی‌دونم شما چیو قراره امضا کنی!


امور تغذیه: 

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی و اینا نداشته باشم

آقاهه: بدهی نداری, مهر و زد و به سلامت!


اداره رفاه:

آخی... پسر دکتر شهریاری رو دیدم, هم‌کلاسیم بود ولی خب باهاش یه واحد مشترکم نداشتم

یه لحظه یاد باباش افتادم دلم برای بابای خودم تنگ شد

لابد الان خیلی دلش برای باباش تنگ شده :(

نامردا چه طور دلشون اومد ترورش کن :(((((((

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی وامی و اینا نداشته باشم

خانومه داره با تلفن حرف می‌زنه

انتظار!!!

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی وامی و اینا نداشته باشم

خانومه داره با یکی دیگه حرف می‌زنه

انتظار!!!

خانومه: برو اطلاعاتتو وارد سیستم کن بعد بیا

من: کدوم سیستم؟!!!

خانومه: سایت دانشگاه

من: کدوم اطلاعات؟

خانومه: اسم و آدرس والدین و دوستان و شماره و اینا

من: من کلاً وام نگرفتماااااااااااااا

خانومه: به هر حال باید اطلاعات وابستگانتو داشته باشیم

من: روز ثبت نام همه‌ی اطلاعاتو گرفتید, مگه ندارید؟

خانومه: دوباره باید وارد سیستم کنی


نیم ساعتم علاف سیستم!!!

خانومه: شما بدهی وامی ندارید

من: اینو که خودمم می‌دونستم!!!


این کارا از صبح تا 4 بعد از ظهر طول کشید در حالی که به نظرم ده دقیقه‌ هم زیاد بود براش

خب به سلامتی یه مرحله دیگه مونده که فکر کنم یه تومنم باید بابت این مرحله پیاده شم

هزینه واحدای اضافی و حذف شده و گلاب به روتون واحد یا واحدای افتادمه :))))

تا من باشم درس اختیاری از دکترا برندارم و نیافتم :دی


کماکان بنده دلیل عقب‌ماندگی کشور پهناورم ایران رو بروکراسی اداری می‌دونم و لاغیر

کلیات طرح برجام روز یکشنبه با 139 رای موافق تصویب شد و جزییات اون، امروز با 161 رای موافق تصویب شد!!

یعنی 22 نماینده مجلس هستند که با کلیات طرح مخالفن اما جزییات اون رو قبول دارن!!!

یه همچین نماینده هایی عتیقه ای داریم 

خدایا این سرمایه های ملی رو از ما نگیر

۱۷ نظر ۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بالاخره دارم فارغ میشم :دی

اگه بگم امروز 20 بار طبقه 3 تا 5 رو بالا پایین کردم تا امضای رئیس دانشکده رو بگیرم اغراق نکردم



پ.ن: دیشب یَک خوابایی می‌دیدم!!! 

فکر کن خواب می‌دیدم که امضای معلمامم لازمه برای فارغ‌التحصیلی و باید از تک‌تک‌شون امضا بگیرم

از معلم زبان‌فارسیمم حتماً حتماً باید امضا می‌گرفتم! قشنگ قیافه‌اش جلوی چشمم بود :((((

نور به قبر امواتش بباره, یَک معلم سختگیری بود که تنم می‌لرزه یادش می‌افتم ولی خیلی دوستش داشتم

از تک‌تک اساتیدم هم باید امضا می‌گرفتم

هم از اساتید کارشناسیم هم ارشد هم از آهنگر دادگر :))))

از تک‌تک شون :((((

خواب نبود! کابوس بود

بعد تو همون خوابم, موقع گرفتن امضا, دم آسانسور, مهدی رو دیدم

جالبه امروز دم دفتر رئیس دانشکده بودم برای گرفتن امضا, برگشتم سمت آسانسور و :))))

لواشکم بهش دادم :دی

۱۲ نظر ۱۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

101- من این راه را عاشقم

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۲ ق.ظ



صبح قرار بود برم فرهنگستان, هم به خاطر کارای خوابگاه, هم برای لغو انتخاب اول و دوم 

مثل همیشه که واگن خانوما رو ترجیح میدم, این بارم رفتم قسمت خانوما

مترو پرِ بچه‌ی زیر یه سال بود, صدای ونگ ونگ بعضیاشونم رو اعصاب!!! 

ولی شیرین بودن همه شون

دلم میخواست بخورمشون! (روزه هم بودم, دیگه بدتر)

تا ایستگاه دروازه دولت با یکیشون دوست شدم, 

بعدش باید خط عوض می‌کردم سمت تجریش

اینی که باهاش دوست شدم, یه سالش بود 

بیچاره رو پشه نیشش زده بود و بلد نبود دستشو بخارونه, 

انگشت منو گرفته بود تو دستای کوچولوش و می‌کشید رو دستش 

خیییییییییییلی ناز بود! دریغ و افسوس و دو صد افسوس که نمی‌تونستم عکس بگیرم!

حقانی پیاده شدم و یه ده دیقه پیاده و بعدش تاکسی و فرهنگستان



از اونجایی که صد تا بال شرقی و شمالی و جنوبی و غربی و مرکزی و زمینی و هوایی داره,

یه نیم ساعتم علاف بودم اون بالی رو که خانم محمدی توشه رو پیدا کنم

که دیدم داره زنگ میزنه که پس کجا موندی و 

منم برگشتم گفتم "خانوم اینجا چرا انقدر پیچیده است آخه؟ 

چرا همه‌ی دراش تو هم تو همن! خب این همه اتاق, چه جوری پیداتون کنم؟"


بیچاره برگشت گفت خب ببخشید, میگیم رسیدگی کنن :)))) من اتاق صد و پنجاه و چهارم

حالا فکر کن اتاق 100 ام بود و بعدش یه بال دیگه شروع میشد و ادامه‌ی اتاق 100 نبود 

خلاصه پس از تقلای بسیار! پیداش کردم و رفتم تو و ضمن عرض سلام و ادب و احترام! 

پای برگه درخواستو امضا کردم و انگشت زدم 

که اگه از اولویت اول و دوم قبول شم, ترتیب اثر داده نشه

بعدشم یه آقاهه که نمی‌دونم کدوم یک از نویسندگان فرهیخته‌ی کشور بود 

که نمی‌شناختمش, گفت اسم و آدرس خوابگاهی که میخوای اونجا باشی رو بده 

که آقای حداد نامه بده به رئیس اونجا و اگر هم اونجا, جا نبود و قبول نکردن, نگران نباش, 

خوابگاه شما به هر حال تامین میشه 

منم گفتم همین خوابگاه شریف 

اسم و آدرس رئیس اداره امور خوابگاه‌هارو پرسیدن که نمی‌دونستم

بعدش گفتن رئیس دانشگاه کیه؟ گفتم دکتر فتوحی!

(همونایی که تا آشپزخونه مون هم حتی نفوذ کرده بودن )

گفت چیِ فتوحی؟

گفتم والا چی شو نمی‌دونم, محمود, حسن, رضا, نمی‌دونم

بعدش قرار شد زنگ بزنم خوابگاه و اسم رئیس اداره امور خوابگاه‌هارو بپرسم

گوشیمو درآوردم و داشتم زنگ می‌زدم که خانومه گفت با تلفن اینجا زنگ بزن


قبل زنگ زدن یه کم در مورد مکان تشکیل کلاسا حرف زدیم و

گوشیمو گرفتم دستم که زنگ بزنم که آقاهه گفت با تلفن اینجا زنگ بزن

خلاصه با تلفن اونجا!!! زنگ زدم و اسم ریاست محترم اداره امور خوابگاه‌هارو پرسیدم و

نامه رو تنظیم کردن و 

بعدش این آقاهه برگشت گفت کدوم واحدو میخوای؟

گفتم خوابگاه منظورتونه؟

گفت آره, کدوم واحدشو میخوای؟

به زوررررررررررررررررر جلوی خنده مو گرفته بودمااااااااااا, 

می‌خواستم بگم همون که پنجره اش رو به دریا باز میشه, 

تازه میخواستم بگم تخت پایینی مال منه هااااااااااا, نیست که از ارتفاع می‌ترسم, 

به آقای حداد بگین توی نامه بنویسن که تخت پایینی مال من باشه 

خلاصه...

تو این تصویر, من زیر سر در فرهنگستان ایستادم و شهرو تماشا می‌کنم



حالا داریم برمی‌گردیم سمت خوابگاه!

موقع برگشت, پیاده اومدم تا مترو, 

سوار تاکسی نشدم که اینارو ببینم:





و من این راه را عاشقم!!!

عاشقماااااااااااااا, اصن یه وضعی!!! 


وقتی رسیدم دم مترو, یه پیرمرد متشخص, با قد خمیده و چتر صورتی پرسید: 

"عذر میخوام, کتابخونه ملی کجاست؟"

گفتم یه کم دوره و پیاده نمیشه رفت و مسیر تاکسیارو نشونش دادم

و سپس عکس 



بازم مترو و واگن خانوما و دست فروش‌های رو اعصاب مترو 

یه خانوم خیییییییییییلی مسن, همزمان با من سوار شد

خیلی مسن بوداااااااا, در حد 70 , 80 سال!

بیست سی تا کیسه دستش بود

سوار شد و گفت: کیسه هزار

بعدش برگشت سمت من و گفت:

"آلاه قاطار چیخاردانین اِوین ییخسین, اَلیم دَیده قاپیه گُوَردی"

ملت اینجوری بودن که جاااااااااااااااان؟

منم اینجوری بودم: 

ظاهراً این خانم مسن, دستش خورده بوده به در واگن و کبود شده بود و 

داشت می‌گفت خدا خونه خراب کنه اون کسیو که قطارو ساخته 

بعدش دوباره گفت کیسه هزار

انگار از زبان فارسی همین کیسه و هزارو بلد بود

دوباره برگشت سمت من و گفت "آل تز گوتولسون" = بخر زود تموم شه

کیف پولمو درآوردم و به حساب شیرینی ارشدم که فعلاً به هیچ کدومتون ندادم, 

خواستم همه‌ی کیسه‌هاشو بخرم


کیفمو باز کردم دیدم فقط 6 تومن توشه, همیشه ی خدا تا خرخره پر بوداااااااااااااا,

3 تا دو تومنی رو درآوردم و دادم بهش و گفتم

"آلتی دانا منه کیسه ور" = 6 تا کیسه به من بده

خیلی ذوق زده شده بود که یه همزبان پیدا کرده

بیشتر از اون بابت فروختن 6 تا کیسه خوشحال بود

3 تا دو تومنیو گرفت و گفت: من حساب بیلمیرم = من حساب نمی‌دونم

گفتم درسته, من 6 تومن دادم

با نگرانی 6 تومنو گذاشت تو جیبش و گفت کیسه هزار



برگشتم سمت خانوما گفتم بخرین دیگه, ببینید چه قدر خوبه؟ من 6 تا خریدم

بعد ملت ریختن سرش کیسه هاشو خریدن

(همینم مونده بود تو مترو کیسه بفروشم, ینی حتی مارکتینگ هم بلدم)

در مورد عکس هم خب... آخه پست بدون عکس که نمیشه خب... 


بعدشم اومدم دانشکده و مسجد دانشگاه و 

بعد نماز مسئول آموزش دانشکده رو دیدم, 

قرار بود برم باهاش صحبت کنم

هیچی دیگه! تو همون مسجد کار مارو رفع و رجوع کرد 

بعدشم پروژه‌ی وامونده‌ی پالس که به هیچ جا نرسیده و کیسه ها و یه حس خوب:


۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۴:۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)