731- ولی انقدر دیر اومدی که گند زدی به این فانتزیم
+ عنوان، از سلسله عاشقانههای یک عدد دانشجو که یکی از فانتزیاش این بود که مراد یکی از مهمونای جشن فارغالتحصیلیش باشه
+ عنوان، از سلسله عاشقانههای یک عدد دانشجو که یکی از فانتزیاش این بود که مراد یکی از مهمونای جشن فارغالتحصیلیش باشه
+ داشتم "اقلیت" فاضل نظریو میخوندم؛ از این بیتها خوشم اومد:
زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم؟
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم
شانه هایم تاب زلفت را ندارد, پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته میخواهی خدایا خاطر ما را
+ از این دو تا مصرع هم خوشم اومد:
.... "لا الهی" هم اگر آمده بی "الا" نیست
.... هر روز نقابی زده ام روی نقابی
+ خیلی بده سر صبی سرت از درد منفجر بشه و روزه باشی و نتونی مسکن که هیچ, یه کم آب بخوری و دستتو بذاری روی شقیقهت و محکم فشارش بدی و
خدایا! مگه تو عادل نیستی؟ پس آرامش رو بگیر از اونایی که آرامش رو ازم گرفتن!!!
همین.
+ الان خوبم.
+ چند ساعت پیش در راستای زبانشناسی یه اتفاق خوب دیگه افتاد.
+ در راستای افطاری دیروز دانشکده که نتونستیم حضور به عمل برسونیم: