پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانم ن.» ثبت شده است

من به دانشگاه فکر نمی‌کنم. من یک سال و پنج ماهه که دانشگاه نمی‌رم. من دیگه امتحان ندارم. من همۀ کتاب‌ها و جزوه‌هامو بردم گذاشتم انباری. من مدت‌هاست هم‌کلاسیامو ندیدم. استادهامو ندیدم. مدت‌هاست که باهاشون در ارتباط نیستم. مدت‌هاست ازشون بی‌خبرم. من دیگه امتحان ندارم. من دیگه دانشگاه نمی‌رم. مغز عزیزم، لطفاً بفهم اینو. بفهم بزرگوار :|


می‌تونید روش کلیک کنید

۰۳ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

1007- اضغاثِ احلامِ منکراتی

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ق.ظ

فرهنگستان یه جایی داره که تابستون که ما خوابگاه نداشتیم، موقع امتحانات پایان‌ترم یه چند روز رفتیم اونجا موندیم. بچه‌هایی که تهران نمی‌مونن و هفته‌ای یه شب برای کلاساشون میان تهران هم میرن اونجا. مهمونای خارجی رو هم معمولاً می‌فرستن اونجا. چند وقت پیش بهمون گفتن کلی دانشجوی پسر و دختر روسی اومده و اونجا جا نداره. اونجا اسم داره؛ ولی ما اینجا، اونجا رو اونجا صدا می‌کنیم. من که خوابگاه داشتم و برام فرقی نداشت اونجا جا داشته باشه یا نداشته باشه. ظاهراً تعداد پسرای روسی کمتر از دخترا بوده و پسرای شهرستانی ما می‌تونستن برن با پسرای روسی بمونن؛ ولی واحد دخترا ظرفیتش پر بود. اینجوری شد که عاطفه هفته‌ای یه شب میومد خوابگاه ما و مهمون من بود. منظورم از خوابگاه ما، خوابگاه یه دانشگاه دیگه است که اجازه داده من این دو سال ارشد از خوابگاهشون استفاده کنم. چون فرهنگستان خوابگاه نداره. اون شب به عاطفه گفتم خب روس جماعت که محرم، نامحرم حالیشون نیست، یه چند تا دختر روسی رو می‌فرستادن واحد پسرا و دخترای ما به جای اونا می‌رفتن واحد دخترا.

اینو گفتم و خوابیدم و خواب دیدم ظرفیت خوابگاه پسرای شریف پر شده و فرستادنشون خوابگاه ما. منظورم از خوابگاه ما، خوابگاه یه دانشگاه دیگه است که اجازه داده من این دو سال ارشد از خوابگاهشون استفاده کنم. در عالم خواب، امتحان تبدیل انرژی داشتم. سرنوشت من با امتحان گره خورده؛ یا در عالم واقع امتحان دارم یا در عالم خیال. در عالم خواب، این تبدیل انرژی (یکی از درسای ترم چهارم پنجم کارشناسی) هم جزو درسای ارشدم بود. از اونجایی که هیچی از این درس (که پیشنیازش الکترومغناطیس لعنت الله علیه بود) یادم نبود، از معاون آموزش‌مون (خانم میم. که در عالم واقع هم معاون آموزش‌مون هست) خواهش کردم که از استادم (خانم ن.) خواهش کنه که ازم امتحان نگیره و یه هفته بهم وقت بده. استادم در عالم خواب همون استاد تبدیل انرژی دوره‌ی کارشناسی‌م بود که در عالم واقع بعد از امتحانِ میان‌ترم رفته بودم درسشو حذف اضطراری کرده بودم و ترم بعد با یه استاد دیگه برداشته بودم این درسو. خانم میم. با خانم ن. صحبت کرد؛ ولی خانم ن. (که استادم باشه) قبول نکرد بهم وقت بیشتری بده و هر چی به پیر و پیغمبر قسم خوردم که نمی‌دونستم تبدیل انرژی هم جزو درسای ارشد زبان‌شناسیه باور نکرد و گفت تو حتی در طول ترم یک بار هم سر کلاس نیومدی و من باید ازت امتحان بگیرم. با گریه و گیسوی افشون و پریشون وارد اتاقمون شدم. کلی کتاب و جزوه‌ی تبدیل انرژی دستم بود و داشتم ضجّه می‌زدم که من هیچی تبدیل انرژی یادم نیست و چه جوری این همه فرمولِ محاسبه‌ی توان و ولتاژ و جریانو تا صبح بخونم و این همه سه و رادیکال سه و تبدیل ستاره به مثلث و مثلث به ستاره رو کجای دلم بذارم. حتی اگه زورمو بزنم پاس شم، معدلم چه قدر میاد پایین و دیگه شاگرد اول نخواهم بود. حالا یه ترم شاگرد اول شدماااا! هی کابوس می‌بینم این مقامو ازم گرفتن. جنبه ندارم به واقع. در اتاقو که باز کردم دیدم علاوه بر هم‌اتاقیِ شماره‌ی 1 و 2 و 3، چند تا پسرم پای لپ‌تاپ‌شون نشستن دارن تبدیل انرژی می‌خونن. سه تا بودن؛ ولی زاویه‌ی دوربین تو خوابم یه جوری بود که من فقط اونی که دم در نشسته بود رو می‌دیدم. گفتن ظرفیت خوابگاه‌شون پر شده، فرستادنشون خوابگاه ما. سلام دادم و دیدم عه اینی که دم در نشسته رو می‌شناسم. این آقا در عالم واقع، استاد راهنماش همون استاد تبدیل انرژی‌م بود و حتی یه زمانی خواننده‌ی وبلاگم هم بود. نشستم روی تختم و داشتم فکر می‌کردم این آقایون، نامحرم نیستن؟ بعد با خودم گفتم نه دیگه؛ لابد هم‌اتاقی، حکمش فرق داره. دچار شک و شبهه بودم و گفتم حالا تا وقتی که به رساله مراجعه نکردم بهتره چادر نمازمو بردارم سرم کنم. و با همین چادر نماز گل‌گلی، تا صبح داشتم با مسائل جریان و ولتاژ دست و پنجه نرم می‌کردم. بقیه هم داشتن تبدیل انرژی می‌خوندن. وقتی بیدار شدم، سرم از شدت خستگیِ ناشی از محاسباتِ توان‌فرسای توان و ولتاژ درد می‌کرد. هنوزم درد می‌کنه.

۱۹ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

370- ینی منم دشمن داشتم و خبر نداشتم؟

شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۸ ب.ظ

11 رسیدم دم در نگهبانی, ما بهش می‌گفتیم درِ انرژی! (نزدیک دانشکده مهندسی انرژی هسته‌ای)

سلام کردم و کارت دانشجویی‌مو برای آخرین بار نشون دادم و خانم ن. گفت: شباهنگ؟ یه دیقه وایستا

گفتم می‌دونم کفشام مورد داره, دوشنبه میرم خونه, اون یکی کفشامو میارم,

فعلاً هر چی تهران دارم بالای 5 سانته!

گفت اینو نمی‌گم؛ می‌دونم.

گفتم پس چی؟!

گفت یکی دو هفته پیش یکی که هم منو به اسم می‌شناخته هم تو رو رفته به حراست کل گزارش داده

که خانم ن. بین دانشجوها تبعیض قائل میشه و فلانی رو که مشکل انضباطی داشته راه داده دانشگاه

من: !!!


یادم نمیاد اون روز به جز من دیگه کیا اونجا بودن و حرفای من و خانم ن. رو شنیدن و رفتن گزارش دادن

لابد طرف از این عقده‌ای ها بوده که با 7 قلم آرایش میومده دانشگاه و همیشه بهش گیر می‌دادن و

خواسته تلافی کنه!

به نظر من مظنونین و متهمین ردیف اول پرونده شماهایید! ینی خوانندگان وبلاگم که پست 321 رو خوندن

 همه‌تون تشریف ببرید از خدا بترسید! :))))) خجالتم خوب چیزیه والا!

منو لو می‌دید؟

نچ نچ نچ نچ!

لابد فردا پس فردام آهنگر دادگر به جرم تشویش اذهان عمومی و شایعه پراکنی و انتشار اراجیف،

پرونده‌مو میده دستم و میگه شمارو به خیر و مارو به سلامت :))))

۲ نظر ۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
دیروز از دم در خوابگاه تا مترو و از مترو تا دم در دانشگاه هندزفری تو گوشم بود و اینو گوش می‌دادم
معمولاً وقتی یه چیزی گوش می‌دم عوضش نمی‌کنم و یه ساعتی همونو گوش می‌دم
این خواننده منو یاد مسیر مدرسه‌ام می‌اندازه, یاد معلم فیزیکمون :)
هیچی دیگه
دم در دانشگاه هندزفری‌م سوخت (شاید دهمین هندزفزی 5 سال اخیرم باشه که به ابدیت واصل میشه)
همه‌شونم اورجینال بودن خیر سرشون
امروز صبح که داشتم میومدم دانشگاه سابقم (الان دانشگاه سابقم) وسوسه شدم از مترو هندزفری بخرم
از این 5 تومنیا!
ولی یه حسی می‌گه اگه اینی که 50 تومن بود 6 ماه دووم آورد, این 5 تومنی ام 6 ساعت دووم میاره

دم در دانشگاه, قسمت نگهبانی, خانوم ن. رو دیدم, قبلاً خوابگاه, تو قسمت خدماتی کار می‌کرد, چند بارم لطف کرده بود اومده بود یه سر و سامونی به واحدمون بده (هیچ وقت دوست نداشتم و ندارم کاری که خودم می‌تونم انجام بدم رو بسپرم به یکی دیگه, ولی خب بچه‌ها در زمینه تمیز کردن واحدمون همکاری نمی‌کردن و هر چند وقت یه بار از خانوما خواهش می‌کردیم بیان یه نگاهی به آشپزخونه و سرویسا بندازن, البته این سال آخری تقسیم کار کرده بودیم و هر کدوم نظافت یه قسمتو به عهده گرفته بودیم, حتی یادمه یکی از دوستام عشق تمیز کردن سرویسا بود, می‌گفت تو خونه هم این کار به عهده منه)

خلاصه خانوم ن. رو دیدم و سلام و احوالپرسی و 
از یه جهتم خوشحال بودم که نگهبان دم در منو شناخته و لازم نیست کارت دانشجویی نشون بدم
خانوم ن.: شباهنگ؟
من: جانم؟
خانوم ن.: می‌دونستی از امسال کفش پاشنه بلند ینی بالای 5 سانت برای دانشگاه ممنوع شده؟ البته من یادمه کفشای خوابگاه و آشپزخونه و سرویس و حتی دمپایی‌هاتم همین مدلی بودن ولی قانون جدیده دیگه, کاریش نمیشه کرد, حالا این دفعه رو برو از این به بعد با اینا نیا دانشگاه
من: هر دم از این باغ بری می‌رسد؛ چَشم خانوم نگهبان! ولی خدایی اینا بیشتر بهم میان نه؟ :دی

+ عنوان, اشاره داره به یکی از پستای سه چهار سال پیش 
۱۵ نظر ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)