۱۲۷۶- من خسته شدم بس که هر شب خواب دانشگاه و امتحان دیدم. واقعاً خسته شدم :| ۲
سال سوم دبیرستان، جبر و هندسه داشتیم. آقای هاشمی معلم هر دوی اینا بود. بعدها معلم گسستهمون هم شد. یادم نیست چرا ما یکی از اینا رو نیمسال اول خوندیم و یکی رو نیمسال دوم. ولی آخرای سال از هردوتاشون امتحان میگرفتن که مطالب برامون تکرار بشه. شاگرد منظم و درسخونی بودم. هر امتحان و تکلیفی رو تو تقویمم یادداشت میکردم که فراموش نکنم. ولی یه بار اشتباهی بهجای هندسه، جبر خونده بودم. یا به جای جبر، هندسه. وقتی برگۀ سؤالاتو پخش کردن دلم هرّی ریخت. گند زدم و هیچوقت نتونستم تلخی اون روزو فراموش کنم.
دیشب خواب دیدم دانشگاهم. سر کلاس شیمی. استادمون چند نفرو صدا کرد پای تخته که ازشون امتحان بگیره. مثل وقتایی که معلما اسممونو میخوندن که بریم برای پرسش شفاهی. یه وقتایی خداخدا میکردیم اسممونو نخونن و یه وقتایی داوطلب میشدیم. اسم یکی دو نفرو خوند و رفتن پای تخته و بعدی من بودم. وقتی اسممو خوند دلم هرّی ریخت. آخه چیز زیادی از شیمی تو خاطرم نمونده. وقتی برگۀ سؤالات رو داد دستم دیدم سؤالای زمینشناسیه. بماند که من توی هیچ کدوم از مقاطع تحصیلیم زمینشناسی نداشتم. سؤالا رو گرفتم و دیدم هیچی بلد نیستم. گریهم گرفته بود. واقعاً داشتم گریه میکردم :| به استادمون که یه خانوم بود گفتم آماده نیستم. گفتم فکر میکردم شیمی داریم این ساعت. فرستادم دفتر. رفتم به ناظم دانشگاه گفتم این چه رفتاریه با دانشجوها دارن؟ چرا وقتی میگم آماده نیستم درکم نمیکنید؟