758- شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
پرسید: بچهها؟ به نظرتون بشر از کی تصمیم گرفت دیگه چهار دست و پا راه نره؟ از کی بهش گفتن بشرِ دو پا؟
همه سکوت کرده بودیم
استاد سوالشو یه جور دیگه مطرح کرد: اصن چی شد که بشر به جای ایما و اشاره، از زبانش برای ارتباط استفاده کرد؟
این جور موقعها ترجیح میدم بقیه جواب بدن... ولی خب، کماکان سکوت کرده بودیم و علیرغم اینکه نظریه تکامل داروینو قبول نداشتم و منکر این بودم که اجدادمون میمون بوده باشن دستمو بلند کردم و گفتم: شاید از وقتی که فکر کرد دستاشو برای کارای دیگهای لازم داره، برای ساختن، برای نوشتن برای...
از دل و دیده، گرامیتر هم
آیا هست؟
- دست،
آری، ز دل و دیده گرامیتر:
دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بیگمان دست گرانقدرتر است
هر چه حاصل کنی از دنیا،
دستاورد است
هر چه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین
سلطنت را که شنیدهست چنین؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوشترین مایه دلبستگی من با اوست
در فروبستهترین دشواری،
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود، بانگ زدم:
- هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آر،
دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفتانگیزی است،
دستهایی که به هم پیوسته است
بهیقین، هر که به هر جای، درآید از پای
دستهایش بسته است!
دست در دست کسی،
یعنی پیوند دو جان!
دست در دست کسی
یعنی پیمان دو عشق!
دست در دست کسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخنها که بیان میکند از دوست به دوست؛
لحظهای چند که از دست طبیب،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد؛
نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دستٰ
پرچم شادی و شوق است که افراشتهای
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست
دست، گنجینه مهر و هنر است
خواه بر پردهی ساز،
خواه در گردن دوست،
خواه بر چهرهی نقش،
خواه بر دندهی چرخ،
خواه بر دستهی داس،
خواه در یاری نابینایی،
خواه در ساختن فردایی
آنچه آتش به دلم میزند، اینک، هر دم
سرنوشت بشرست،
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم
بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیدهاست، ولی
دست هامان، نرسیدهاست به هم
+ فریدون مشیری