پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هامون» ثبت شده است

۱۵۱۵- مأموریت سرّی

سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۲۰ ب.ظ

تعدادی از هم‌دانشگاهی‌های سابقم چند ساله تو یه مجموعه به اسم مدرسۀ توسعۀ پایدار که وابسته به پژوهشکدۀ سیاست‌گذاری دانشگاه شریفه کار می‌کنن. برنامه‌هاشون بیشتر تو حوزۀ محیط‌زیست و آموزش تو مناطق محروم و هر آنچه که به توسعۀ پایدار مربوطه هست. چند وقت پیش اتفاقی با «پویش پاسداری از زبان فارسی»شون آشنا شدم و به‌عنوان هم‌دانشگاهی و دوست قدیمی و کسی که حالا با زبان فارسی بیشتر در ارتباطه و دسترسیش به منابع بیشتره، استادهامونو بهشون معرفی کردم که از تجربه‌ها و نظراتشون استفاده کنن و طرحشونو به نحو احسن پیش ببرن.

هفتۀ آینده یه همایش مجازی دارن که تو این همایش قراره دکتر رضا منصوری (یکی از استادهای دانشگاه شریف که تو فرهنگستان هم فعالیت داره) راجع به زبان فارسی صحبت کنه. حمیدرضا محمدی (مؤسس سایت گنجور)، دکتر محمود ظریف (از اعضای فرهنگستان)، مهدی صالحی، محمدمهدی باقری (از مؤسسۀ «ویراستاران») و سروش صحت هم سخنرانی دارن.

یه کلیپ می‌خواستن درست کنن که تو اون کلیپ قرار بود مردم راجع به زبان فارسی صحبت کنن و فیلمشونو بفرستن. فراخوان داده بودن و منم تو گروه‌ها و کانال‌ها فرستادم و دیگه نمی‌دونم چقدر فیلم جمع شده تا حالا. چند روز پیش شخصاً بهم پیام دادن که شما هم صحبت کن و فیلمتو بفرست برامون. گفتم باشه، ولی انقدر مشغله داشتم که نتونستم. مهلت رو تمدید کردن و مشغله‌های من هم بیشتر شد و همچنان نمی‌تونستم دو دیقه وایستم راجع به زبان فارسی حرف بزنم فیلم بگیرم بفرستم براشون. تا اینکه امروز دوباره پیام دادن و با اینکه به‌لحاظ ظاهری! اصلاً آمادگی رونمایی از خودمو ندارم :)) ولی دیگه روم نمیشه که بپیچونم :| و اومدم از شما هم دعوت کنم از خودتون فیلم بگیرید و بفرستید براشون. احتمالاً فیلم‌ها کمه که هی دارن تمدید می‌کنن. فقط لطفاً برای من نفرستید و کلاً اسمی از من نیارید. انگار شما هم یکی از اعضای گروه‌ها و کانال‌های مختلف هستید و فراخوان رو اونجاها دیدید. این آدرس کانالشونه: @sdschool

متن فراخوانشونم اینجا می‌ذارم: ما در «مدرسۀ توسعۀ پایدار» می‌خواهیم یک نماهنگ (clip) از پیام‌های مردمی برای پاسداشت زبان فارسی تهیه کنیم. از همۀ شما دوستداران و دغدغه‌مندان زبان فارسی با هر شغل، سن و تحصیلاتی دعوت می‌کنیم تا با ارسال ویدئویی کوتاه از خود با «مدرسۀ توسعۀ پایدار» در مسیر پاسداری از زبان فارسی همراه شوید. کافیست با گوشی تلفن همراه، ویدئوی کوتاهی از خود تهیه کنید و در آن راجع به سؤالات زیر در مدت دو تا پنج دقیقه صحبت کنید. سؤالات:

اگر بخواهید به شکل کوتاه، احساس، علاقه و اشتیاقتان نسبت به زبان فارسی را بیان کنید، چه می‌گویید؟

به‌نظر شما زبان فارسی در معرض تهدید است؟ چرا باید نگران و مراقب زبان فارسی باشیم؟

رسالت امروز ما در قبال تضعیف زبان فارسی چیست؟

چه صحبتی برای کسانی دارید که نسبت به مراقبت از زبان فارسی غیرمسئولانه عمل می‌کنند؟ (به‌کارگیری واژه‌های بیگانه، بی‌توجهی به دستور زبان، خط و...)

اگر فردوسی آن زمان که زبان فارسی در خطر بود شاهنامه را نمی‌سرود و یا اگر شعرای بزرگ این میراث زیبای زبان فارسی را برای ما به یادگار نمی‌گذاشتند، امروز…؟

کدام یک از آثار کهن فارسی در زندگی شما مؤثرتر بوده است؟ چه تأثیری؟ (می‌توانید در پاسختان به یک شعر، متن یا کتاب اشاره کنید)

یک جمله خطاب به زبان فارسی؟

نماهنگ تهیه‌شده، همزمان با همایش بعدی مدرسۀ توسعۀ پایدار با عنوان «تهدیدهای پیش روی زبان فارسی در مسیر توسعه» در شبکه‌های مجازی منتشر می‌شود. راحت، ساده و صمیمی صحبت کنید. لازم نیست پاسخ‌های خیلی پیچیده، فلسفی یا تخصصی بدید. قرار نیست به همۀ سؤالات پاسخ بدید. اینا نمونه سؤال هستن که بدونید راجع به چی صحبت کنید. فاصلۀ دوربین گوشیتونم زیاد نباشه که صدا ضعیف ضبط نشه. گوشی رو هم به‌حالت افقی نگه‌دارید. می‌تونید از لباس محلی (در صورت وجود) استفاده کنید. اگر فضای پس‌زمینۀ شما معرف شهر، روستا یا میراث فرهنگی جامعۀ محلی شما باشه هم استقبال می‌شه.

ویدئوهای خود را یا در واتساپ یا تلگرام به شمارۀ 9129458095 و یا به ایمیل iransdschool@gmail.com بفرستید. هر سؤالی داشتید می‌تونید در تلگرام یا واتساپ با همین شماره مطرح کنید.


پ.ن: چند روز دیگه، روز زبان مادری هم هست. من ترجیح می‌دادم پاشم برم مقبرة‌الشعرا کنار شهریار اون دو دیقه رو ضبط کنم ولی تو خونه ضبط کردم. حالا شما اگه لباس محلی دارید و به آثار تاریخیتون دسترسی دارید تو همچین فضایی ضبط کنید و تا پس‌فردا (پنج‌شنبه) بفرستید براشون. تو این همایش مجازی هم اگه دوست داشتید شرکت کنید. هر ارتباطی هم باهاشون گرفتید اسمی از من و اینجا نیارید لطفاً. آدرس سایتشونم اینجا نمی‌دم بهتون. چون اگه کلیک کنید روش آدرس اینجا تو آمار ورودی سایتشون ثبت میشه و لو می‌رم. پس چجوری آدرسشونو بدم؟ این پایین، تو این عکس نوشته آدرسشونو. تایپ کنید خودتون. اون ایمیل و شمارۀ 912 هم مال من نیست. اینا رو تو کانالشون گذاشته بودن و منم به همین شماره فرستادم فیلممو. و تأکید می‌کنم فیلماتونو برای من نفرستید و بفرستید برای اونا. با تشکر.


۲۸ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۴۴۲- از هر وری دری ۱

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۸ ق.ظ

صفر. آیا می‌دانید افرادی که توی هر پست ازشون اسم می‌برم پای همون پست برچسب می‌خورن و اگر روی عنوان پست‌ها کلیک کنید به برچسب‌ها و از اون طریق به پست‌های مرتبط با اون افراد می‌رسید؟

یک. آیا می‌دانید کلمه یا جملات قرمزرنگ داخل متن ارجاع به عکس یا پست هستند و اگه یه روز بخوام ازتون امتحان بگیرم از اون قسمت‌ها هم سؤال میاد؟

دو. آیا می‌دانید پست‌های جالب و مفید دیگران رو می‌ذارم تو ستون سمت چپ، تو قسمت بازنشر؟ یادم باشه راجع به اون مقالۀ پیرسون یه پست مجزا بذارم بعداً.

سه. آیا می‌دانید کنار پیام‌هایی که با نام کاربری بیان برای دیگران می‌فرستید یه چراغ هست که اگر زرد باشه یعنی پیامتون هنوز خونده نشده؟ البته گیرنده می‌تونه این امکان رو برداره و شما نفهمید پیامتون خونده شده یا نه. ولی من این امکان رو برنداشتم که مطمئن باشید از شهریور تا حالا به پنل اون وبلاگی که پیام‌هاتونو اونجا می‌ذارید مراجعه نکردم و الان حتی نمی‌دونم چند تا پیام اونجا دارم. فکر نکنید می‌خونم و جواب نمی‌دم یا می‌خونم و فرق می‌ذارم بینتون و به بعضیا جواب می‌دم. چراغ همۀ پیام‌های دریافتیم روشنه.

چهار. آیا می‌دانید امروز ساعت ۱۹ به وقت ایران! قراره محمود همسر ماری جوانا (هر دو از بلاگرای قدیمی هستند) توی شبکهٔ ۴ (برنامهٔ چرخ) راجع به تحولات دنیای برنامه‌نویسی در ده سال اخیر صحبت کنه؟

پنج. آیا می‌دانید امروز آخرین دوشنبۀ ماهه و همراه اولی‌ها اگر کد ستاره ۱۰۰ ستاره ۶۴ مربع رو بزنند اینترنت هدیه می‌گیرند؟

پنج‌ونیم. آیا می‌دانید معتادها هم می‌گیرند؟

شش. آیا می‌دانید ایرانسل تو اپش (اپ ایرانسل من) یه قسمتی داره که از اونجا می‌تونید تعرفۀ آزاد اینترنت رو غیرفعال کنید و وقتی بستۀ اینترنتی ندارید و دادۀ همراهتون بازه روی قبضتون هزینۀ آزاد نیاد یا از اعتبارتون کم نشه؟ همراه اول این امکان رو نداشت. چند روز پیش اپش (اپ همراه من) رو به‌روزرسانی کردم و دیدم به بخش خدماتش قطع تعرفۀ آزادو اضافه کرده. اگه اپشو ندارید با کد ستاره ۱۰۰ ستاره ۱۱۳ مربع هم می‌تونید غیرفعالش کنید. اینترنت با تعرفۀ آزاد هر گیگش نزدیک شصت‌هزار تومنه. توصیه می‌کنم غیرفعالش کنید. حالا اگه یه وقت پیش اومد که چند ثانیه در حد چک کردن یه پیام یا سایت اینترنت لازم داشتید، بازم به‌صرفه‌تر هست که اینترنت ساعتی بگیرید و بدون بسته از تعرفۀ آزاد استفاده نکنید. کد اینترنت ساعتی ستاره ۱۲۱ ستاره ۲ مربعه. 

شش‌ونیم. چرا این اپراتورا منو استخدام نمی‌کنن؟ این همه تبلیغات و پشتیبانی می‌کنم براشون، لااقل یه چند ماه مکالمۀ رایگانی اینترنتی چیزی بدن بهم :|

هفت. اون روز که آقای شجریان فوت کرد، اومدم سراغ فولدر ۱۳ گیگابایتیِ آهنگ‌هام ببینم چی دارم ازش. از ۲۳۷۹ تا آهنگی که داشتم هفت‌تاش متعلق به ایشون بود.

هشت. پایان‌نامه‌مو که پست کرده بودم یادتونه؟ با کد رهگیری که پست داده بود هر چند ساعت یه بار چک می‌کردم ببینم کجاست. پستچی چند بار برده تحویل بده و نبودن. انقدر عصبانی بودم که اسکرین‌شات رفت‌وآمد پستچی رو فرستادم برای معاون آموزش و منشی معاون آموزش. هیچی هم ننوشتم زیر عکس. چون که عصبانی بودم و حرفی برای گفتن نداشتم. قبل از پرینت چندین بار بهشون گفته بودم که دانشگاه‌ها تعطیله و چه لزومی داره من پرینت کنم براتون بفرستم. ایمیل کرده بودم براشون که ایمیل کنن برای داور که زمان رو از دست ندیم و داور پی‌دی‌افشو بخونه. اصراااااااااار داشتن که نه، روالش اینه پرینت کنی سیمی کنی بفرستی برامون که بفرستیم برای داور و داور از روی کاغذ بخونه. بفرما. حالا بفرستید برای داور تماشا کنیم. خب صد بار به رَوش سنتی عمل کردی و دیدی ثمرش را. ایمیل چه بدی داشت که یک بار نکردی؟ اصلاً چرا پستچی بسته رو نداده به نگهبان؟ یا شاید خواسته بده و نگهبان نبوده. خب چرا نبوده؟ چرا به شمارۀ همراه مسئول آموزش که روی پاکت بود زنگ نزده؟ اگه زنگ زده چرا جواب نداده؟ و همچنان اون سؤال اصلی که چه اصراری بود پرینت کنم بفرستم وقتی پدیده‌ای نه‌چندان نوظهور به نام ایمیل وجود داره؟

هشت‌ونیم. اسم نامه‌رسان تو این دو بار مراجعه یکی بود. بعد موندم چجوری تو هردوشون، هم تو نوبت صبح هم تو نوبت ظهر نوشته مراجعه برای بار اول.

نه. همون‌طور که پیش‌بینی کرده بودم در اولین جلسۀ آنلاینِ اون طرحی که تو پستِ مانتوسبز شال‌نارنجی خدمتتون عرض کرده بودم، رئیس جلسه که مجری طرح باشه پس از ذخیرۀ شماره‌هامون تو گوشیش، قبل از اینکه جلسه تموم بشه با همون شمارۀ پنج سال و پنج ماه پیشش اومد تلگرام و ابراز شگفتی کرد.

ده. چند روز پیش این عکسو استوری کرده بودم تو صفحۀ اینستایی که هم‌کلاسیا هستن. سؤالا رو از چند نفر پرسیدم، ولی یا بلد نبودن، یا یادشون رفته بود، یا فقط یکی‌دوتاشو مطمئن بودن. یکیشونم پیاممو دید و جواب نداد. اولین بارشم نیست بی‌جواب می‌ذاره پیاممو. یه بار بهم گفت تو وقت غیراداری ازم سؤال نپرس :| چون کارمنده برخوردشم با ما کارمندیه. انگار نه انگار خودش نصف شب زنگ می‌زد که براش جزوه بفرستم. اگه می‌دونستم یه همچین خاصیتی داره منم تو ساعات غیراداری جواب تلفناشو نمی‌دادم. خب آدم هر موقع بخواد می‌تونه پیامشو بفرسته، ولی شما هر موقع تونستی جواب بده. سؤال دوستانه که وقت اداری و غیراداری نداره. زنگ که نمی‌زنم بگی مصدع اوقاتت شدم. این همون بزرگواریه که اسم پایان‌نامه‌شو نگفت بهش ارجاع بدم. انقدر رفتارش عجیب و غریب و نامأنوسه که بعضی وقتا تصمیم می‌گیرم منم همین رویه رو در رابطه باهاش داشته باشم تا بفهمه چه حسی نسبت به رفتارها و کردارهاش دارم، ولی هر بار به خودم می‌گم ولش کن، قرار نیست شخصیت خودمو به‌خاطر شخصیت بقیه ببرم زیر سؤال. تو خودت باش.

ده‌ونیم. اینم برای اونایی که تخصصشون تو این حوزه‌ست و مشتاقن بدونن چه جوابی به سؤالات این دوستمون دادم. قبل از اینکه براش بفرستم فرستادم برای استادم که چک کنه که اشتباه راهنمایی نکنم.

ده‌وهفتادوپنج‌صدم. بهش بگم این «را» رو بعد از «دست شما» نگه؟ یا مهم نیست؟ :| همیشه با «را» میگه.

یازده. ما برای خرید خوراکی (قاقالی‌لی) خانوادگی می‌ریم و هر کی مستقل از بقیه خوراکی موردعلاقه‌شو به‌صورت انبوه! برمی‌داره و بعد میاریم تو خونه باهم به اشتراک می‌ذاریم. مثلاً من کلی هیس برمی‌دارم و میام از هیس‌هام به بقیه می‌دم و بقیه هم از خوراکیاشون به من می‌دن. صبح یادم افتاد داداشم یه بسته رنگارنگ برداشته بود که بازش نکرد ازش بهمون بده. ما هم یادمون رفت بگیریم. سریع پیام گذاشتم تو گروه خانوادگی و مطالباتم رو مطرح کردم.

دوازده. یه خوراکی جدید کشف کردم به اسم فوندو. محصول شرکت آیدینه. مزه‌ش شبیه بیسکویتای شیرین عسله که دو تا بیسکویت شکلاتیه و بینشون مارشمالوی سفیده. اینم تقریباً همونه ولی خوشگل‌تر و جذاب‌تره به‌نظرم. یه وقت یه جایی دیدینش بخرین. قیمت امروزش پنج‌هزاره :|

دوازده‌ونیم. اپراتورا که استخدامم نکردن؛ لااقل شیرین عسل و آیدین چند تا از محصولاتشونو به‌عنوان دستمزد تبلیغاتی که براشون می‌کنم، یک سال به‌صورت مفتکی بدن بهم.

سیزده. چهار تا بیسکوتارت قلبی نیکا برداشتم. مامانم میگه اینا رو بده من نگه‌دارم هر موقع قهر کردین از زیر در بفرستم تو اتاقتون آشتی کنین (در صورتی که ایران زندگی نمی‌کنید یا آنتنتون این‌ورو نمی‌گیره و متوجه نشدید چی می‌گم کلیک کنید).

چهارده. داشتم بیسکویت مادر می‌خوردم. بابا بیسکویتا رو ازم گرفته میگه به‌به، دختر گلم! برو اون جلو نشون بده به بابا چقدر قوی شدی و چی بلدی (در صورتی که ایران زندگی نمی‌کنید یا آنتنتون این‌ورو نمی‌گیره و متوجه نشدید چی می‌گم کلیک کنید). و همۀ بیسکویتامو خورد.

پانزده. یه فایل ورد دارم که توش کلی کلیدواژه نوشتم که بعداً پست بنویسیم در موردشون. دیروز داشتم مرتبشون می‌کردم. اولویت‌بندی کردم و غیرمفیدها و بی‌اهمیت‌ها رو پاک کردم و یه سریا رو گذاشتم تو فوریت! که همین روزا در موردشون بنویسم. یه کلیدواژه هم داشتم با عنوان «فارسی حرف زدن خ». حالا هر چی فکر می‌کنم این خ کی بوده و من راجع به کی قرار بود پست بذارم هیچی یادم نمیاد :| خانم بوده، آقا بوده، خ اسم کوچیکش بوده، فامیلیش بوده، هیچی یادم نیست. یکی هم نیست بگه آخه مگه مجبوری رمزی بنویسی کلیدواژه‌هاتو :|

شانزده. بی‌صبرانه منتظر نتایج دکترام. تو دلم دارن رخت می‌شورن. کاش نتایجو آخر پاییز یا حتی آخر سال اعلام کنن. یا اصلاً اعلام نکنن هیچ وقت. هر چی به لحظۀ اعلام نتایج نزدیک‌تر می‌شیم استرسم بیشتر میشه. مگه قرار نبود نتیجه مهم نباشه برام؟

۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۷:۲۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۴۱۱- مانتوسبزِ شال‌نارنجی

پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۲۷ ق.ظ

هفتۀ آخر اردیبهشت بود. هفتهٔ لباس محلی. سال ۹۴. واپسین روزهای دورهٔ کارشناسیم. دانشجوها با لباس محلی میومدن دانشگاه و با همون لباسا می‌نشستن سر کلاس. غرفه هم داشتن. یه روز ظهر بعد از تموم شدن کلاسام رفتم دیدن دوستام. همه داشتن عکس می‌گرفتن. تو اون شلوغی با دوربینی که نمی‌دونم مال کی بود و دست کی بود، جلوی یکی از غرفه‌ها با یه عده که نمی‌دونم کی بودن یه عکس یادگاری گرفتم. عکسو می‌خواستم بذارم وبلاگم. از اون جمعی که تو عکس بودن فقط یه نفرو می‌شناختم و دورادور دو نفر دیگه رو. اون روز همه دوربین دستشون بود. عجله داشتم. زود رفتم. گفتم بعداً از بچه‌ها می‌گیرم عکسو. ولی چجوری این عکسو پیدا می‌کردم وقتی نمی‌دونستم کی با کدوم دوربین گرفته؟ اون روز به هر کی که فکر می‌کردم سر نخ اون عکس باشه پیام دادم و کلی شماره از این و اون گرفتم و به صاحبان اون شماره‌ها پیام دادم بلکه به عکسم برسم. کلی عکس تو دوربیناشون بود. به همه‌شون می‌گفتم عکسی که فلان روز فلان ساعت فلان جا گرفته شده رو می‌خوام. توصیف می‌کردم که تو اون عکس، حدوداً ده نفریم و از سمت چپ اولی، یه دختر ایستاده و مانتوی سبز و شال نارنجی پوشیده و دومی لباس عربی. بالاخره پیدا کردم عکسو. ولی شماره‌ها و پیام‌ها رو پاک نکردم. به هر حال هم‌دانشگاهیم بودن و شاید یه روز این شماره‌ها به دردم می‌خوردن. 

چند وقت پیش تو گروه ویراستاران یکی از اعضا یه پیامی فوروارد کرد که محتواش دعوت به همکاری برای یه طرحی بود که به معادل‌های فارسی کلمات انگلیسی ربط داشت. یه نگاهی به سایتشون انداختم و متوجه شدم به شریف هم ربط داره این طرح. یه شماره گذاشته بودن که در صورت تمایل به همکاری پیام بدیم بهشون. شماره رو ذخیره نداشتم و جدید بود. به اسم سایتشون ذخیره کردم، ولی از اونجایی که ایمو دیرتر از بقیۀ اپ‌هام با اسم مخاطبام سینک یا همگام میشه، وقتی شماره رو ذخیره کردم، اطلاع داد که اچ تی عضو ایمو هست. من به اسم سایتشون ذخیره کرده بودم شماره رو، ولی ایمو اچ تی نشون می‌داد. احتمالاً حروف اول اسم و فامیل صاحب شماره بود. بعد از چند ثانیه ایمو هم با اسمی که خودم ذخیره کرده بودم سینک شد. نام کاربری تلگرامش به اسم سایت بود و عکس پروفایلش لوگوی سایت. تو مخاطبای گوشیم بین چندصد نفر فقط دو نفر اسمشون با اچ شروع می‌شد و فامیلیشون با تی. اولی یکی از اون دو نفری بود که تو اون عکس بودن و دورادور می‌شناختمش و دومی هم یکی از همونایی که بهشون پیام داده بودم و خواسته بودم عکس‌هایی که دوشنبه ۲۸ اردیبهشت، ساعت دوونیم نزدیک کتابخونه، جلوی سالن ورزش گرفته رو نگاه کنه ببینه بینشون عکسِ حدوداً ده‌نفره‌ای هست که سمت چپ یه دختر با مانتوی سبز و شال نارنجی کنار یکی که لباس عربی پوشیده ایستاده؟ به خیلیا این پیامو فرستاده بودم و تو دوربین اونا این عکس با این مشخصات نبود، جز همین آقای اچ تی. گویا اون روز دوربینشو داده بود به نمی‌دونم کی که این عکسو بگیره. نمی‌دونستم رشته و مقطع تحصیلیش چیه. حتی نمی‌دونستم همونیه که تو همون عکس، سمت راست با لباس کردی ایستاده. شاید مسئول غرفه بود، یا شایدم با یکی از اینایی که تو عکس بودن دوست بود، یا همسر یکی از دخترای تو عکس بود. نمی‌دونم. اون موقع دکترا بود و هیچ ربطی به ما که همه کارشناسی بودیم نداشت. شماره‌شو با چند واسطه از دوست دوست همون لباس‌عربیه گرفته بودم. بهش پیام داده بودم و تصویری که تو ذهنم بود رو توصیف کرده بودم. عکس‌های دوربینشو گشته بود و چیزی که دنبالش بودمو پیدا کرده بود. آخرین پیامی که بین ما رد و بدل شده بود همین عکس بود و بله همین منظورم بود و ممنون. اون موقع برام مهم نبود بدونم صاحب دوربین کیه، رشته‌ش چیه و کیا تو این عکسن، ولی حالا حدس می‌زدم مدیر این طرح، همون اچ تیِ صاحب دوربینه و دوست داشتم بدونم حدسم درسته یا نه. به لطف عکسایی که تو سایتشون گذاشته بودن و تطبیقش با عکس پروفایل تلگرام صاحب دوربین که همون آقای لباس‌کردیِ سمت راست عکس بود این اطمینان حاصل شد. به لطف گوگل و چند تا مصاحبه‌ای که ازش تو چند تا روزنامه و مجله چاپ شده بود هم رشته و شهر و سال ورودشو فهمیدم. همون بود. پیام دادم و اعلام آمادگی کردم برای طرحشون. استقبال کردن و قرار شد همین روزا جلسه داشته باشیم. حالا دغدغه‌م اینه که وقتی رفتم شرکتشون، آیا بهشون بگم من همون دختره‌ام که سال نودوچهار دربه‌در دنبال عکسش بود یا صبر کنم یه روز اتفاقی بخواد با شمارۀ خودش پیامی چیزی بده و ببینه قبل از اینم دو سه تا پیام ثبت شده تو تلگرام و تعجب کنه و پیاما رو بخونه و یادش بیفته من همون مانتوسبزِ شال‌نارنجی‌ام که دنبال عکسم بودم؟ یا به روم نیارم و اونم هیچ وقت نفهمه؟

پ.ن۱: البته همیشه سرِ سبز بودن یا آبی بودن این مانتو بحث هست بین من و دوستان. دقیق‌تر بخوام بگم رنگش سبزآبیه. ولی من سبز می‌بینمش.

پ.ن۲: اگر پنج سال و چهار ماه پیش، تو همون غرفه بهم می‌گفتن صاحب اون دوربینی که دارین باهاش عکس یادگاری می‌گیرین یه روز شرکتی تأسیس می‌کنه که ربطی به رشته و مدال المپیادش نداره و تو هم در نقش نمایندۀ فرهنگستان باهاشون همکاری می‌کنی به عقل گویندۀ این خبر شک می‌کردم؛ چرا که من اون موقع نه می‌دونستم فرهنگستان چیه نه می‌دونستم رئیسش کیه. و سندِ این ادعا یادداشتیه که اواخر خردادِ ۹۴، روز مصاحبهٔ ارشد، تو فرهنگستان نوشته بودم.

۲۷ شهریور ۹۹ ، ۰۶:۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

23- عاقبت جوینده یابنده بود

جمعه, ۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ق.ظ

امید (داداشم) هم به جمع رمزداران پیوست!  

باشد که چرچیل ثانی تقوا پیشه کند و کم تر دری وری بنویسد


این همون عکسه که کلی دنبالش بودم, خدایی بچه ها با همین لباسا میومدن سر کلاسا



نسرین هستم, جد اندر جد ترک! و مسلط به زبان حتی عربی 


لینک اون آهنگ عربی


عاشق اون تیکه شم که میگه تحرقنی تغرقنی تشعلنی تطفئنی تکسرنی نصفین کالهلال


۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۳۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

از فردا اینترنت دانشگاه و خوابگاه شریف هم مثل بقیه جاها محدود میشه, 

تا امروز نامحدود بود

صرف نظر از اینکه مقدار مصرف من کمتر از همین هفت هشت گیگی هست که 

توسط مسئولین تصویب شده, با این همه حس خوبی نسبت به این محدودیت ندارم






۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

این عکس منظورم نیستااااااااااا, عکسی که خودم توشم!


خطاب به همون پسر خوشتیپ و سر به زیر و با حیا و مودب و مجرد پست قبل!






۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)