پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی سایت و اپ» ثبت شده است

۱۵۵۱- کار خودشون بود

جمعه, ۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۶ ق.ظ

دیشب داشتم قبضا رو پرداخت می‌کردم. اول یه چیزی راجع به اپی که باهاش قبض می‌دم بگم بعد برم سر اصل مطلب. مسئول قبضای خونه منم. اگه با اپ جدیدی آشنا بشم، یه مدت خودم باهاش کار می‌کنم و اگه راضی بودم معرفی می‌کنم به دوستام. قبلاً یادتونه دیجی‌پی رو معرفی کرده بودم؟ اوایل خوب بود، ولی به‌مرور زمان جوایز و امتیازهاش کم شد. از همه مهم‌تر اینکه پشتیبانیش پاسخگوی هیچ مشکلی نبود. من معمولاً تا تقّی به توقّی می‌خوره با هدف بهبود عملکردشون با پشتیبانیا تماس می‌گیرم که مشکلات رو گزارش بدم و واکنششون رو ارزیابی کنم. اینا حتی یه بارم به پیام‌هام جواب ندادن. منم از امسال تصمیم گرفتم اپ پرداخت قبضمو عوض کنم. آفاق را گردیدم و اپ‌های فراوان دیدم و ۷۲۴ را برگزیدم. هم به‌خاطر گردونۀ روزانه‌ش (عاشق برنامه‌های هرروزتکرارشونده‌ام)، هم به‌خاطر جوایز و هدیه‌هاش، هم اینکه یه قسمتی داشت به اسم شب‌آهنگ که احتمالاً می‌تونی شبا بری توش آهنگ گوش بدی :)) برای هر دعوت هم جایزه می‌داد. دیدم این‌جوریه، پیام دادم به دوستام که می‌خوام ۷۲۴ نصب کنم و هر کدومتون دارید دعوتم کنید که یه چیزی هم به شما برسه این وسط. بعد چندتا تراکنش باهاش انجام دادم و راضی بودم. ولی چیزی که رضایت نهاییمو جلب کرد، بخش پشتیبانیشون بود. من موقع آشنایی و اولین استفاده از هر سیستمی سعی می‌کنم با کارهای نامتعارف باگ‌های سیستم رو پیدا کنم. مثلاً چه کارهایی؟ اینکه تمام قسمت‌هاشو چک می‌کنم و تمام احتمالات رو اعمال می‌کنم. مثلاً این برنامه این‌جوریه که هر روز یه بار می‌تونی گردونه رو بچرخونی. گردونه‌ش حالا یا بهت پول می‌ده یا امتیاز. امتیاز رو هم بعداً می‌تونی به پول تبدیل کنی. هر تراکنشی هم که بکنی یه گردونۀ دیگه اضافه می‌ده بهت که بچرخونی. من داشتم یه قبض بیست‌تومنی پرداخت می‌کردم. به جای اینکه یه‌جا بیست تومن از کارتم برای پرداخت قبض بردارم، بیست بار کیف پول اپ رو هزار تومن شارژ کردم. اونم در ازای این کار بهم بیست‌تا گردونه داد چرخوندم. خب هر خانواده معمولاً ماهی دویست سیصد تومن قبض دارن. اگه تو هر خونه یکی پیدا بشه که این‌جوری هزار تومن هزار تومن اپ رو شارژ کنه بعد قبض بده، دیری نمی‌پاید که بخش گردونه ورشکست می‌شه. مثلاً دیجی‌پی، به بیشتر از سه‌تا قبض در روز جایزه نمی‌داد. ولی این نامحدوده. یه مورد دیگه هم بود که فکر کردم لازمه اینو بدونن. نوشتنِ اسم و آدرس خونه و کد ملی و تاریخ تولد تو حساب کاربری اختیاریه. من این قسمت رو هم می‌خواستم پر کنم ببینم چی میشه. وارد این بخش که می‌شدم برنامه پرتم می‌کرد بیرون. رفتم پیج اینستاشون و پیام گذاشتم و گفتم قضیه رو. چند ساعت بعد پیام دادن و مدل گوشی و اندروید و نسخۀ نرم‌افزارو پرسیدن. منم با سه‌تا گوشی دیگه امتحان کردم و نتیجه رو براشون فرستادم. با همۀ گوشیا پرت می‌شدم بیرون. از پیگیریشون خوشم اومد. امیدوارم همیشه همین‌قدر خوب بمونن. 

خلاصه دیشب داشتم قبضا رو پرداخت می‌کردم. پیامک برداشت از حساب که اومد، دیدم نه‌تنها مبلغی از حسابم کم نشده، بلکه شصت هفتاد تومنم اضافه شده بهش. مبلغ قبض رند بود و موجودی منم تا چهار پنج رقم سمت راست صفره همیشه (به مرض رُندی دچارم) و قاعدتاً باید مانده حسابم هم رند می‌بود. ولی چیزی که می‌دیدم یه عدد عجیب و غریب بود که به چهار تومن و هفت قرون ختم می‌شد. گفتم این‌جوری نمیشه. باید برم صورت‌حساب بگیرم ببینم قضیه چیه. با این صفحه مواجه شدم. همه چی زیر سر این ۹۱۴۷۴۷ تومنی بود که به حسابم واریز شده بود و پیامکش نیومده بود و از وجودش اطلاع نداشتم. من چون عصرِ اون روز صورت‌حسابو چک کرده بودم، این عامل غیررندکنندۀ شب رو ندیده بودم. 

نکتۀ دیگه اینکه اون موقع که تو کف این سیصد تومن بودم که بفهمم از کجا آمده و آمدنش بهر چیه، اطلاعاتشو بادقت چک کردم ولی چیزی ننوشته بود. دیشب دوباره چک کردم و دیدم شعبۀ واریز هم اضافه شده و دانشگاه فعلیمه. حالا دیگه می‌دونم کار، کار کیه، ولی نمی‌دونم چرا هنوز هیچ کدوم از دوستام این مبلغو دریافت نکردن. اگه هدیۀ ورود باشه باید همۀ ورودیا باهم دریافت کنن دیگه. خون من که رنگین‌تر نیست. ینی الان این قابلیتو دارم زنگ بزنم دانشگاه و هوتن‌شکیباطور بگم چرا من؟


پ.ن. اگه با کد معرف به نصب ۷۲۴ دعوتتون کنم شماره‌مو می‌فهمین. لذا اگه دوست داشتید، خودتون همین‌جوری نصبش کنید. یا بپرسید ببینید کدوم یک از دوروبریاتون قبل از شما این اپو داشته، شمارۀ اونو به‌عنوان معرف وارد کنید. البته بدون صفرِ اولش.

+ رادیوبلاگی‌ها، روز پنجم

۷ نظر ۰۶ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۰۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۳۸۴- یک مشت دانستنی یا زکات علم نشر آن است

جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۱۱ ق.ظ

صفر. بعد از خواندن پست، شما نیز دانسته‌هایتان را با ما به اشتراک بگذارید. ندانسته‌هایتان را هم مطرح کنید شاید جوابشو پیدا کردیم.

یک. موقع ثبت وبلاگ، بعضی از سرویس‌ها از ما نام و نام خانوادگی می‌خوان و وقتی هم که خالی می‌ذاریم یا اسپیس می‌زنیم نمی‌پذیره و میگه حتماً باید پر کنید اون قسمت رو. من الان یه نگاه به فهرست دنبال‌کننده‌ها کردم دیدم اغلبتون یه نقطه، دو نقطه، سه نقطه، علامت لبخند :) و ستاره گذاشتید برای نام خانوادگی. بعضی‌هاتون هم اسمتونو دو قسمت کردید و نصفشو برای نام نوشتید، نصفشو برای نام خانوادگی. چارۀ کار اینه که از کاراکتر تهی استفاده کنید. کاراکتر تهی با اسپیس فرق داره و واقعاً یه کاراکتره؛ ولی خالیه. اگر پای سیستم هستید، alt و 2800 رو بگیرید و اگر بلد نیستید یا با گوشی هستید و نمی‌تونید، کاراکترِ توی این پرانتز رو کپی کنید و پیست کنید به جای نام خانوادگی‌تون. یه اسپیس هم بزنید بعدش. چون نام‌خانوادگی حداقل باید دوحرفی باشه و این یه دونه هست: (⠀)

دو. ممکنه براتون پیش اومده باشه که بخواید به یه کامنت توی یه پست ارجاع بدید. اغلبِ ما لینک دادن به پست رو بلدیم، ولی لینک دادن به کامنت رو نه. وبلاگ‌های بیان این امکان رو دارن. کافیه شما روی تاریخ کامنت مورد نظرتون کلیک کنید. مثلاً اینجا من روی ۹ شهریور ۹۸ کلیک کردم و لینک این کامنت ایجاد شد.

سه. اگر بیانی هستید و موقع نوشتن پست، با ویرایشگر پیچیده حال نمی‌کنید، از قسمت تنظیمات مرکز مدیریت، بذاریدش روی حالت پیش‌فرض ساده. (راهنمایی: عکس)

چهار. بخش نظرات اغلب شماها به شکلِ «ویرایشگر html برای متن نظر» هست. سختیِ این روش اینه که کامنت‌گذار وقتی می‌خواد یه چیزی رو کپی پیست کنه، یه صفحۀ دیگه براش باز میشه و گزینۀ «چسباندن!» میاد براش. من چون خودم خوشم نمیومد از این صفحۀ چسباندن، تنظیمات نظر وبلاگ خودمو روی گزینۀ «ویرایشگر ساده با امکان ارسال html» گذاشتم. ولی الان که داشتم مقایسه می‌کردم، دیدم توی حالت اول یه کشوی کوچیک هست که کلی امکانات اونجا هست. با این امکانات، میشه توی متن کامنت لینک داد، زیرنویس و بالانویس گذاشت، چپ و راستش کرد و خط افقی کشید و بولد کرد و کلی امکانات دیگه. و دلم نیومد این امکانات رو ازتون دریغ کنم. حالا نمی‌دونم شما به‌عنوان کامنت‌گذار، کدوم رو ترجیح می‌دید. صفحۀ چسباندن باشه و این کشوی امکانات هم باشه، یا صفحۀ چسباندن نباشه و این امکانات هم نباشه. کدوم؟ (به این صورت: عکس، یه عکس دیگه)

پنج. می‌دونید که وقتی به کامنتِ یه بیانی پاسخ می‌دید یه نوتیفیکیشن (اعلان) برای طرف میاد. ولی شاید ندونید اگه پاسختونو ویرایش کنید، دوباره بهش اطلاع داده نمیشه. پس اگر می‌خواید دوباره اطلاع داده بشه، باید پاسخ قبلی رو با گزینۀ حذف پاسخ، حذف کنید بعد دوباره از اول جواب بدید به کامنتش. اینجوری دوباره براش اعلانِ پاسخ میاد. (راهنمایی: عکس)

شش. وقتی یه کامنتِ عمومی رو تأیید نمی‌کنید و نمایش نمی‌دید، ولی جواب می‌دید، اون جواب به دست کامنت‌گذار نمی‌رسه و نمی‌بینه جواب شما رو و نمی‌فهمه جواب دادید. انگار که پولاتونو ریخته باشید تو یه جیب سوراخ.

هفت. اگر بیانی هستید و برای یه وبلاگ بیان کامنتی گذاشتید و پشیمون شدید و خواستید حذفش کنید تا طرف نبینه، حداکثر نیم ساعت فرصت دارید حذفش کنید. البته به شرطی که تو این نیم ساعت طرف کامنت رو ندیده باشه. اگه دیده باشه امکان حذف ندارید و فقط می‌تونید ویرایش کنید کامنتتون رو. برای ویرایش هم همین نیم ساعت فرصت رو دارید و بعداً امکان ویرایش هم ندارید.

هشت. با علامت سطل آشغال، کامنتی که گذاشتید فقط از پنل خودتون حذف میشه و کماکان به دست طرف می‌رسه. اگر می‌خواید نرسه دستش، علامت مداد رو بزنید، و بعد گزینۀ حذف نظر رو. نیم ساعت بیشتر هم فرصت ندارید برای حذف. تازه به شرطی که تو این نیم ساعت کامنتتونو نخونده باشه. اگه بخونه، امکان حذف رو از دست می‌دید. (راهنمایی: عکس، یه عکس دیگه)

نه. یه علامت دست هست کنار مداد، که باهاش کامنت‌گذارو بلاک می‌کنن. من تا حالا استفاده نکردم ازش، نمی‌دونم چجوریه و قابل برگشت هست یا نه. اگر کسی استفاده کرده تجربیاتشو به اشتراک بذاره. (عکس)

ده. اگر کامنتی برای وبلاگی گذاشته باشید، و از پنلتون، از بخش نظرات ارسالی، کامنتتونو برای خودتون حذف کرده باشید، پاسخ طرف رو دریافت نخواهید کرد.

یازده. یه چیزی هم یادتون می‌دم؛ فقط ازش سوءاستفاده نکنید. دیدین یه وقتایی بعضی از بلاگرا صفحۀ وبلاگشونو سفید می‌کنن یا کامنتاشونو کلاً از بیخ و بن می‌بندن؟ ممکنه یه پیام یا حرف مهمی داشته باشید که بخواید بهشون بگید و در این شرایط نتونید. اولاً توصیه‌م اینه که وقتی یکی میره یه مدت خلوت می‌کنه راحتش بذارید و سعی نکنید خلوتشو به هم بزنید. ولی حالا اگه حرف مهمی دارید، یا فکر می‌کنید با پیامتون خوشحال میشه، یه راه مشروط داره. شرط اولش اینه که وبلاگ بیان داشته باشید و اون بلاگر بیانی باشه و قبلاً برای شما کامنت گذاشته باشه. با دادنِ پاسخ به کامنت اون بلاگر یه نوتیفیکیشن براش میاد و پیام شما رو که در واقع پاسخ پیام سابق خودشه می‌بینه. اگر قبلاً به همۀ کامنتاش جواب دادید و کامنت بی‌پاسخ ندارید، یکی از کامنتاشو حذف پاسخ کنید، بعد دوباره پاسخ بدید. این‌جوری دوباره براش نوتیفیکیشن میاد. شرط دومش هم اینه که طرف کامنت‌هایی که این ور و اون ور گذاشته رو از پنلش پاک نکرده باشه. اگر این کارو کرده باشه، پاسخ شما نمی‌رسه دستش.

دوازده. اگر شما هم وبلاگ‌ها رو با فیدخوان‌هایی مثل اینوریدر و فیدلی می‌خونید و بلاگ‌اسکایی‌ها براتون به‌روز نمیشن، از این سایت می‌تونید براشون فید مصنوعی درست کنید و دنبالشون کنید. (راهنماییِ بیشتر: یک، دو، سه، چهار)

سیزده. تا اینجا همه‌ش دانستنی‌های وبلاگی و اغلب برای بیانی‌ها بود. چند تا نکتۀ غیروبلاگی هم بگم به درد بی‌وبلاگ‌ها بخوره.

چهارده. ایرانسل یه طرحی داره به اسم کنترل مصرف آزاد، که نمی‌دونم چرا پیش‌فرضش اینه که غیرفعاله و ملت خودشون باید برن فعالش کنن. و چون خیلیا نمی‌دونن چیه و کجاست، فعالش نمی‌کنن. وقتایی که شما بستۀ اینترنتی ندارین، ممکنه دادۀ همراهتون اشتباهی باز باشه و چون بسته ندارید، هزینۀ این کارتون یا میاد روی قبض، یا از شارژتون کم می‌کنه. در حالی که اگه گزینۀ کنترل مصرف آزاد فعال باشه، دیگه نه میاد روی قبض، و نه از شارژتون کم میشه. دادۀ همراهتونم می‌تونید باز بذارید و نگران این نباشید که بستۀ اینترنتی ندارید. از کجا باید طرح کنترل رو فعال کنید؟ اپ ایرانسل من -> پرونده -> طرح کنترل مصرف آزاد. (عکس)

پانزده. ممکنه هزینۀ قبضای همراه اولتون بیش از مقداری باشه که انتظارشو دارید. یا ممکنه بدون اینکه تماس تلفنی یا پیامکی یا مصرف اینترنت داشته باشید شارژتون کم بشه. دلیلش پیامک‌های تبلیغاتیه. چجوری غیرفعالش کنید؟ کد ستاره ۸۰۰ مربع، یا اپ همراه من -> خدمات من -> پیامک‌های تبلیغاتی و محتوایی -> خدمات مبتنی بر محتوا -> خدمات فعال. (عکس)

شانزده. رایتل یه طرحی داره به اسم جمعه‌های رایتلی. جمعه‌های آخر ماه ستاره ۲۰ مربع رو بگیرید، تا ۳۰ گیگ اینترنت هدیه بگیرید.

هفده. همراه اول یه طرحی داره به اسم دوشنبه‌سوری. دوشنبه‌های آخر ماه ستاره ۱۰۰ ستاره ۶۴ مربع رو بگیرید، تا ۱۰۰ گیگ اینترنت هدیه بگیرید.

هجده. ایرانسل یه طرحی داره که اسم نداره. اونایی که اپ ایرانسل من رو دارن، یه تخم‌مرغ تو صفحۀ اول اپ هست که هر روز یه هدیه توش گذاشتن. پوچ هم گذاشتن توش البته.

نوزده. اگه غذاتون شور شد چند تیکه سیب‌زمینی بندازید توش.

بیست. اگه ریموت در پارکینگتون کار نمی‌کنه و می‌خواید دستی باز کنید، اول برق متصل به درو قطع کنید از داخل. وگرنه عمراً باز بشه در.

بیست‌ویک. وقتی یه پیامی رو از تلگرامِ طرف مقابل حذف می‌کنید، مثل آدم حذف میشه. ولی وقتی این کارو با واتساپ انجام می‌دید، واتساپ به طرف میگه فلانی پیامشو پاک کرد. خیلی احمقه به‌واقع :|

بیست‌ودو. تا حالا تو ورد پیش اومده بخواید یه سری کلمه رو به ترتیب حروف الفبا مرتب کنید؟ من اسم یه سری آدم رو داشتم مرتب می‌کردم. فامیلی یکیشون المعی بود و انتظار داشتم همون اول، توی الف‌ها باشه. ولی وُردِ خنگ، الف‌لامشو الف‌لامِ معرفه در نظر می‌گیره و حساب نمی‌کنه و المعی رو می‌ذاره کنار میم‌ها.

بیست‌وسه. خوابگاه که بودیم، سر لفظ گوجه و آلو و آلوچه و بادمجون با برخی فارسی‌زبانان و برخی ترک‌زبانان بحث و جدل داشتیم. ما به اون گردالیای سبز که شما بهش گوجه‌سبز می‌گین، آلوچه می‌گیم و به زرداش آلو. به گوجه‌فرنگی هم بامادور می‌گیم. بعد یه سریا بودن که به گوجه‌فرنگی بادمجون می‌گفتن، به آلوچه گوجه. یه وقتایی من واقعاً متوجه نمی‌شدم منظور از گوجه اون قرمزاست، یا سبزا، یا منظور از بادمجون، اون بنفشاست یا قرمزا :| حالا از وقتی فهمیدم شیرازیا به سیب‌زمینی آلو میگن رفتم یه گوشه زانوهامو بغل کردم و در حالی که سرمو می‌کوبم به دیوار، عموسبزی‌فروش بله رو می‌خونم و میان گریه می‌خندم.

بیست‌وچهار. خط‌های قدیمیی نقطه نداشتن. اغلب بدون نقطه بودن و اهل زبان خودشون تشخیص می‌دادن چی نوشتن. اتفاقاً دورۀ لیسانس هم من یه دوستی داشتم این جزوه‌هاش کلاً نقطه نداشت (عکس جزوه‌ش). دلایل مختلفی هست که چرا تاریخ شهادت حضرت فاطمه (س) مشخص نیست که یکی از این دلایل، نقطه نداشتن خط اون زمانه. شما یه کاغذ بردار روش بنویس سبعون، بدون نقطه. سبعون ینی هفتاد. یه بارم بنویس تسعون، بدون نقطه. تسعون ینی نود. بدون نقطه اینا شبیه همن و تو اسناد تاریخی زمان شهادت حضرت فاطمه هفتادوپنج یا نودوپنج روز بعد از پیامبر ذکر شده. ینی اونایی که تاریخشو گفتن نقطۀ سبعون یا تسعون رو نذاشتن و ما نمی‌دونیم منظورشون کدوم بوده. (منبع)

بیست‌وپنج. مخصوص بانوان! (منظورم اینه که ربطی به آقایون نداره و به دردشون نمی‌خوره و می‌تونن این بندو رد کنن برن بندِ بعدی). در رابطه با ایام فاطمیه یاد یه صحبتی افتادم که با آرایشگرم داشتم. یه خانومی هست که کارش خیلی خوبه و من چند ساله می‌رم پیش اون. چند وقت پیش می‌گفت زمانی که دانشجو بودی، یه بار ایام فاطمیه ازم وقت گرفتی. انقدر این کارم عجیب بوده که یادش مونده بود. بعد اون موقع این پیش خودش فکر کرده بود که چرا من صبر نکردم این ایام تموم بشه بعد ابروهامو اصلاح کنم. بهش گفته بودن حالا شاید چون داره می‌ره تهران نمی‌تونه صبر کنه و خلاصه چند سال بعد که همین چند وقت پیش باشه این حرفو پیش کشید که بعضی از خانوما محرم و صفر و ایام شهادت نمی‌رن آرایشگاه و اون موقع تعجب کردم از این کارت. گفتم حالا یادم نیست کلاس اینا داشتم و عجله داشتم برم تهران یا چی، ولی مطمئنم انقدر پرت بودم از این فاز و فضا که خبر نداشتم ایام فاطمیه است. کلاً در رابطه با تقویم و تاریخ و روزای خاص این‌جوری بودم و هستم که مثلاً یه روز با دوستم قرار می‌ذاشتم برم خونه‌شون. بعد تو مترو یا تو خیابون از ازدحام جمعیت یا از رایگان بودن مترو متوجه می‌شدم اون روز سیزده (اعتراف: اول نوشتم شونزده، بعد چک کردم دیدم سیزدهه) خرداد، یا بیست‌ودوی بهمنه. الانم یه وقتایی روزای تعطیل زنگ می‌زنم دانشگاه. با اینکه موردعلاقه‌ترین خرید هر سالم خرید تقویمه، ولی اگه به من بود هیچ وقت ساعت و تقویم رو اختراع نمی‌کردم برای بشریت.

بیست‌وشش. این برنامۀ جدیده برای انتشار پست‌ها. تأکید داشتم که شمارۀ آخرین پست سال، ۱۳۹۸ باشه و شمارۀ پستِ ۲۵ بهمن، ۱۳۸۶ باشه. می‌دونید که بیست‌وپنجم چه روزیه و ۱۳۸۶ چه سالیه؟ ایشالا تا آخر سال طبق همین برنامه پیش می‌ریم، بعد دیگه یه مدت پیش نمی‌ریم :دی.


و اما عکس‌نوشت ۱۳۸۴. این آخرین عکس‌نوشت با دوربین قدیمی‌مونه. از این دوربینا که یه حلقه فیلم سی‌وشش‌تایی می‌نداختیم توش و صبر می‌کردیم تا پر بشه. بعد می‌رفتیم چاپشون می‌کردیم و می‌دیدیم ای دل غافل، تو یکی چشامون بسته است، تو یکی دهنمون بازه، یکی تاره، یکی سیاهه، یکی سفیده. من این دوربینو نگه‌داشتم هنوز. بابام یه دوربین خیلی قدیمی داغون از دوران نوجوانیش نگه‌داشته بود که یه مدت اسباب‌بازی ما بود. منم تصمیم دارم این دوربینو نگه‌دارم بچه‌هام باهاش بازی کنن. اینجا تو این عکس رفتم مشهد. سومین سفر مشهد و سومین سفر عمرم. دو تا مشهد قبلی هفت هشت سالم بود و با مامان‌بزرگم اینا رفته بودم. اینجا با اردوی دانش‌آموزی رفتم. یادمه تو این سفر با ده دوازده تومن کلی سوغاتی خریدم. دو تا خودکار چهاررنگ دویست‌وپنجاه‌تومنی برای خودم و برادرم، بادبزن چهارصدتومنی، روسری هزارتومنی، بلوز هفتصدوپنجاه‌تومنی. خدای من! مخم سوت می‌کشه وقتی به قیمتای اون موقع و الان فکر می‌کنم. من اون وسطی‌ام که فلاش گوشی صورتشو منوّر کرده؛ مانتوصورتی. پنج تومن خریده بودم این مانتو رو. اسم اون دو تا دوستم یادم نیست. سمت راستیه اسمش فکر کنم ف داشت، ز هم شاید داشت. سمت چپی هم شاید الف داشت. مطمئن نیستم. سمت چپه هر جا می‌رفتیم تخفیف می‌گرفت. خودکارایی که من دویست‌وپنجاه گرفتمو اون دویست گرفت.


۱۰۴ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

عکس‌نوشت ۱۳۷۲. چه ذوقی کردم با دیدن کادو. اردیبهشت‌ماهه. یه سالمو تموم کردم وارد دوسالگی شدم. دختر سمت چپی که کادو دستشه و حدوداً چهارده پونزده سالشه دختر همسایۀ مامان‌بزرگم ایناست. اونجا هم خونۀ مامان‌بزرگم ایناست. دختر سمت راستی هفت هشت سالشه و خواهر دختر سمت چپیه. احسان یادتونه؟ احسان پسر همین دختر سمت راستیه.



۱حاج خانوم فوت کرد. کاش دفتر تلفنشو دور نندازن بدن کپی بگیرم ازش. من عاشق دفتر تلفنای مادربزرگ‌هایی‌ام که سواد ندارن و فقط شماره‌ها رو بلدن و جلوی شماره‌ها به جای اسم نقاشی می‌کشن.

۲. به تَبَع قطعی اینترنت که به تبع اغتشاشات ناشی از گرانی بنزین صورت گرفته، اینوریدرم هم باز نمیشه و چون من وبلاگ‌هاتونو اونجا ریخته بودم و از اونجا می‌خوندم الان نمی‌دونم کی کِی چه پستی گذاشته. از کامنت‌ها و لیست دنبال‌کنندگان، جسته گریخته بهتون سر زدم و دیدم اینجوری نمیشه و آدرس خیلیاتونو ندارم. یه فولدر بوک‌مارک دارم که وبلاگ همه از سال ۸۵ تاکنون توشه. راست کلیک کردم روش و هزار و چندصد تا وبلاگو باهم باز کردم. لپ‌تاپم شوکه شده بود :دی. نصف آدرسا که حذف و تعطیل شده بودن. بلاگفاها هم که فیلتر بودن. فقط وبلاگ‌های بیان و بلاگ‌اسکای باز شدن برام. بعد فهمیدم چقدر وبلاگ از بلاگ‌اسکای می‌خوندم که اینوریدر چند ماهه پستای جدیدشونو بهم اطلاع نداده و من بی‌خبر بودم ازشون. بعد رسیدم به وبلاگِ گروهی «یه شوهرم نداریمِ» خودم. این اواخر با چند تا پست توسط دوستان به‌روز هم شده و خبر نداشتم. اون موقع که بلاگفا پوکید، قبل از اینکه بیایم بیان، تقریباً همه‌مون یه مدت کوتاهی بلاگ‌اسکای رو تجربه کردیم. نمی‌دونم چرا و با چه انگیزه‌ای من این وبلاگ گروهی رو راه‌اندازی کردم و حتی یادم نیست این زهرا و بیست‌وچندساله و خانوم محترم کی‌ان و آیا هنوز منو می‌خونن یا نه. فقط راضیه و دل یادمه که دل همون دلنیا بود و اون موقع سیزده چهارده سالش بود و بازم نمی‌دونم چرا اجازه دادم یه بچه با این سن و سال عضو تیم «یه شوهرم نداریم» بشه. به هر روی! نشستم پستامو مرور کردم و آی خندیدم. آی خندیدم. از چند تا از پستام عکس گرفتم براتون. بخوانید و بخندید. چقدر بامزه بودم. اونم اون موقع که اصلاً از خودم انتظار بامزگی نداشتم. بعد یادمه هدر وبلاگ انار بود و گویا بلاگ‌اسکای با اجازۀ خودش هدر همۀ وبلاگ‌ها رو حذف کرده. لینک وبلاگ رو براتون نمی‌ذارم؛ چون مطالب و عکس‌هایی که دوستان گذاشتن و حتی مطالبی که خودم اون موقع نوشتم رو الان در حال حاضر تأیید نمی‌کنم و ترجیح می‌دم نخونید.

۳. عصر تو سالن انتظار بیمارستان نشسته بودم منتظر همراهانم بودم کارشونو انجام بدن بیان. خانومی که کنارم نشسته بود زنگ زد ۱۱۸ و شمارۀ ترمینالو گرفت. بعد با لهجه‌ای که شبیه لهجۀ خانوم میاندوابی سفر مشهد بود از خانوم ردیف جلویی پرسید کد اینجا چنده؟ خانومه گفت ۰۴۱. خانوم میاندوابی به آقایی که احتمالاً برادر و شاید شوهرش بود گفت بذار زنگ بزنم ترمینال ببینم برای چه ساعتایی بلیت دارن. گوشی دستم بود و داشتم وبگردی می‌کردم. گفتم کدوم شهر می‌خواین برین؟ گفت میاندواب. اپ علی‌بابا رو باز کردم و نوشتم مبدأ تبریز مقصد میاندواب. مبلغش دوازده تومن بود. برای چهار، چهارونیم، پنج، پنج‌ونیم، شش و شش‌ونیم بلیت داشتن. نشونش دادم. گفت مگه اینترنت وصل شده؟ گفتم سایت‌های داخلی و بانک‌ها وصلن. یواشکی به آقاهه گفت میگه سایت‌های داخلی و بانک‌ها وصلن. بلند شدن و از همراهانشون خداحافظی کردن. بعدشم از من تشکر کردن و رفتن. می‌تونستم بی‌اعتنا به گفت‌وگوشون سرم همچنان تو گوشیم باشه؛ اما خوشحال‌ترم وقتی گره‌های کوچیک ملت رو باز می‌کنم.

۴. لابه‌لای پست‌هام سایت‌ها و اپلیکیشن‌های زیادی رو تا حالا معرفی کردم. امروزم می‌خوام با دیجی‌پی آشناتون کنم. بنده از قدیم‌الایام علاقۀ وافری داشتم به حساب و کتاب و امور مالی. همیشه مدیریت مصرف و تصمیم‌گیری راجع به اینکه که چه مقدار حجم اینترنت برای خونه بخریم با من بود. برای خودم جدول درست می‌کردم، حجم مصرفی‌مونو هر ماه یادداشت می‌کردم و پیشنهاد می‌دادم با توجه به روند روبه‌رشدمون این مقدار حجم برای ماه آینده کافی خواهد بود یا نخواهد بود. قبضای آب و برق و گاز و تلفن رو تحلیل می‌کردم و هر موقع رشد غیرمنطقی در مبلغشون می‌دیدم تذکر می‌دادم و علل و عواملش رو بررسی می‌کردم و حتی وقتی خوابگاه بودم سر ماه یادآوری می‌کردم که فلان قبض نیومده یا اومده و پرداخت نشده. همیشه یه حسابدار درون داشتم که تا یه سری عدد و رقم می‌دید گل از گلش می‌شکفت و جفا کردم در حقش که نذاشتم حسابداری بخونه. این دو سه سال اخیر هم که خونه بودم مدیریت قبض‌ها رو رسماً به عهده گرفتم و با اپلیکیش‌های رسمی دو تا بانکی که توشون حساب دارم پرداختشون می‌کردم. اپلیکیشن‌های دیگه‌ای هم جز این دو تا نداشتم. تا اینکه موقع خرید از دیجی‌کالا، با دیجی‌پی آشنا شدم و از دوستم مشورت گرفتم و فهمیدم با دیجی‌پی میشه قبض پرداخت کرد و شارژ خرید و کارت‌به‌کارت کرد و طرح ترافیک و مالیات و جریمه خودرو و عوارض جاده‌ای و شهرداری داد. آنچه خوبان همه داشتند، این یک جا داشت. و نه‌تنها مثل بانک‌ها ۲۵ تا تک‌تومنی بابت هر قبض کارمزد نمی‌گرفت، بلکه ده درصد مبلغ قبض رو هم بهت هدیه می‌داد. ینی تو صد تومن پول تلفن می‌دی، اینا ده تومن می‌ریزن تو کیف پولت. زیبا نیست؟ این شد که عاشق دیجی‌پی شدم. ولی گفتم بذار قبل از اینکه به کسی معرفی کنم یه چند ماه خودم استفاده کنم ببینم مشکلی چیزی نداشته باشه. که نداشت خدا رو شکر. حالا تو مرحلۀ تبلیغم. قرعه‌کشی آیفون ۱۱ هم داره که من زیاد به این قرعه‌کشیا اعتقاد ندارم. شانسم ندارم البته. چند روز پیش خاله‌مو دعوت کردم به نصب و بابت دعوت قرار بود شانس قرعه‌کشی بهم بده. بعد از اولین تراکنش خاله، در کمال ناباوری دیدم دیجی‌پی علاوه بر شانس قرعه‌کشی، دوهزار تومن هم ریخت تو کیف پولم. تو همون کیف پولی که ده درصد قبضا رو پس می‌داد. و زیباتر شد :دی

شما هم قبضاتونو با دیجی‌پی بدید و با دیجی‌پی شارژ بگیرید. به جای یه دونه شارژ ده‌تومنی هم ده تا شارژ هزارتومنی بگیرید. چون اینجوری ده تا شانس قرعه‌کشی میده بهتون. موقع نصب هم کد معرفی منو بزنید. بعد از اولین تراکنشتون (بعد از پرداخت اولین قبض یا گرفتن اولین شارژ یا حالا هر کاری)، احتمالاً دو تومن بریزه تو کیف پول من. همیشه نه ها. فقط همون بار اول. اگه یه همچین کاری کرد، تصمیم دارم این دو تومنا رو جمع کنم باهاشون از پدربزرگ‌های دستفروش کنار خیابون چیزمیز بخرم به نیابت از شما همون چیزمیزا رو خیرات کنم. اگه آیفون ۱۱ هم بردم می‌دم باهاش جلوی آینه سلفی بگیرین :| :))

لینک دانلود از بازار:

http://cafebazaar.ir/app/?id=com.mydigipay.app.android&ref=share

کد معرفی: MJN21V


بعداًنوشت:

۵. کتاب‌پلاس هم که تو این پست توضیح داده بودم چیه از دیشب باز میشه. اونایی که تو مسابقۀ روزانه‌ش شرکت می‌کردن بازم می‌تونن شرکت کنن. ولی دیگه گوگل نیست که برای جواب دادن به سؤالات از گوگل کمک بگیریم. به جای گوگل، می‌تونید از موتوری که یک آشنا درست کرده استفاده کنید.

۶. کاش وقتی پست می‌ذارید بیاید کامنت بذارید که آپم بهم سربزن که من هی دستی دونه‌دونه چکتون نکنم. اگه اوضاع به همین روال پیش بره شاید به‌اجبار موقتاً با بیان دنبالتون کنم. حس بچه‌ای رو دارم که والدینش گفتن برو تو اتاقت بشین و به کارای بدی که کردی فکر کن. در اتاقم بستن. آب و غذا هم نمی‌دن بهش. یکی از دوستام که ایران نیست می‌گفت وقتی واکنش استادهای امریکایی رو نسبت به این موضوع می‌بینم حس بچه‌ای رو دارم که باباش هر روز مامانشو به باد کتک می‌گیره و همسایه‌ها میگن باز از این خونه صدای جیغ و داد میاد. حس بچه‌ای که آبروش جلوی همسایه‌ها رفته. انگار که انگشت‌نمای محله بشی، انگار که رسوای عالَم بشی.

۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۹:۴۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آخر هفته رفتیم سینما. ماجرای نیمروز؛ رد خون. این فیلم اتفاقات سال ۶۷ و بلاهایی که اون سال سر مردم اومده رو به تصویر کشیده بود. من نقد فیلم بلد نیستم، فیلم‌بینِ حرفه‌ای هم نیستم و راجع به بازی‌ها و گریم و صحنه و کارگردانی نظری ندارم. ولی قصه، قصۀ پرغصه‌ای بود. واقعی بودنِ این قصه‌ها بیشتر اذیتم می‌کنه. باور اینکه اون اتفاقات تخیلی نیستند و تجربه شده‌اند برام سخته. و همیشه از اینکه سی چهل سال دیرتر از اون آدما به دنیا اومدم خدا رو شکر می‌کنم. تو این فیلما دو چیز همیشه برام عجیب بوده. یک اینکه آدما چجوری به مرحله‌ای می‌رسن که اسلحه می‌گیرن سمت یه آدم بی‌دفاع و حق حیات ر‌و ازش می‌گیرن و دو اینکه آدما چجوری به مرحله‌ای می‌رسن که جونشون که به‌نظرم عزیزترین دارایی و سرمایه برای زندگی کردنه می‌گیرن کف دستشون می‌رن جلوی گلولۀ همونایی که به اون مرحله رسیدن و اسلحه گرفتن سمت آدمای بی‌دفاع، که از آدمای بی‌دفاع دفاع کنن. این قصۀ جنگ تو هر نقطه از جهان و هر موقع از تاریخ که باشه برام عجیب و نامأنوسه. درک نمی‌کنم که چرا. هر بار که این صحنه‌ها رو می‌بینم یاد اون آیۀ سورۀ بقره می‌افتم که فرشته‌ها از خدا پرسیده بودن آیا در زمین کسانى را قرار می‌دهی که فساد می‌کنند و خون‌ها مى‌ریزند؟ مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ؟ خدا هم گفته بود من چیزهایى می‌دانم که شما نمی‌دانید. خدایا، من هم نمی‌دانم اون چیزها رو.

+ یاد این پستم که تو کربلا نوشتم افتادم. اولین بارم بود از نزدیک جنگو لمس می‌کردم.

***

لابه‌لای پستام سایت‌ها و اپلیکیشن‌های زیادی رو تا حالا معرفی کردم. امروزم می‌خوام با سایت کتاب‌پلاس آشناتون کنم. یه سایتیه که یه سری کتاب از یه سری انتشاراتی معرفی می‌کنه. و ملت راجع به کتاب‌ها نظر میدن. مسابقه و جایزه هم داره. الان یه مسابقه داره به اسم مهرآبان. یکی از دوستام اول مهر منو دعوت کرد و از اون موقع هر شب داریم به ده تا سؤال اطلاعات عمومی جواب می‌دیم و گاهی هم راجع به کتابا نظر می‌دیم و امتیاز می‌گیریم. من چرا کسی رو دعوت نکردم؟ دعوت کردم. همون شب که خودم عضو شدم به یکی دو نفر از دوستام گفتم. یه سریاشون گفتن وااای تو وقتتو با این چیزا تلف می‌کنی؟ تو باید در حال شکافتن اتم باشی و این کارا چیه و منم دیگه به کسی پیشنهاد نکردم. اصلاً هر چی رقیب توی مسابقه کمتر بهتر :))

یکی از سؤالای مسابقه این بود که به گفتۀ پلوتارک اسکندر اسم چند تا شهرو به اسکندریه تغییر داده؟ که خب نمی‌دونستم. سی ثانیه بیشتر هم فرصت نیست گوگلو بگردم. سی ثانیه که هیچ، به‌نظرم سی سال هم گوگلو زیرورو می‌کردم پیدا نمی‌کردم جوابو. چون هر چند وقت یه بار سؤال تکراری میده، تصمیم گرفتم هر بار یکی از گزینه‌ها رو شانسی بزنم و بالاخره امشب گزینۀ بیش از هفتاد شهر درست از آب درومد. ولی در کل به‌نظرم اسکندر کار جالبی نکرده. اون موقع یه وقت می‌خواستیم بلیت بگیریم بریم اسکندریه باید مختصات می‌دادیم که سایت علی‌بابا یا کارمند آژانسی که رفتیم ازش بلیت بخریم بفهمه کدوم اسکندریه مدّنظره. این لینک مسابقه است. این لینک انتشارات مرواریده، این لینک انتشارات ققنوسه، این لینک انتشارات کوله‌پشتیه، اینم لینک انتشارات نیستان. جشنواره‌ها و جوایزشون جداست. مثلاً انتشارات نیستان بن کتاب و سفر زیارتی جایزه میده، اون یکیا جایزه‌شون نقدی و بن کتابه. جایزۀ ویژۀ همه‌شونم ps4 هست :|

بعد تو همین سایته، یه کتاب شعر هست به اسم ناشیانه دوستت دارم. من وقتی دیدمش از اسمش خیلی خوشم اومد. همه هم نظر داده بودن که کتاب خوبیه و احسنت بر قلم توانای نویسنده‌ش. اسم کتابو گوگل کردم و یکی دو نمونه شعرو تو بخش معرفی کتاب آورد برام. حالا چون همه‌شو نخوندم نمی‌تونم راجع به کل کتاب که ۳۸ تا شعره نظر بدم، ولی راجع به همین یکی دو تا شعر که می‌تونم؟ پس رفتم بخش نظرات کتاب‌پلاس و نوشتم هنوز همۀ کتاب رو نخوندم، ولی چند تا شعری که به‌صورت پراکنده از این مجموعه خوندم باب میل و طبعم نبود و دوست نداشتم. البته یه چند تا بیت خوب هم بود بینشون که خوشم اومد ولی در کل دوست نداشتم. و هزار امتیاز کسب نمودم. پس وقتی نظر می‌دید، صادقانه نظر خودتونو بیان کنید. نگاه نکنید ببینید بقیه چی گفتن. یه بار بیشترم نمیشه نظر داد. این‌جوری نیست که هی نظر بدی هی هزار امتیاز بگیری. نمی‌دونم نفر اول و آخر مسابقه تا امروز امتیازشون چقدره ولی من با بیست‌هزار امتیاز که تو این یه ماه جمع کردم رتبه‌م حدوداً شونزده هفدهه. دوستم هم با پنج‌هزار امتیاز رتبه‌ش چهل‌وچهاره. اینم اون دو تا قطعه‌ای که تو معرفی کتاب بودن:

دلتنگم و تنهایم و نامیزانم، مانند هویج، بی سروسامانم، باید که خودت مرا بگیری امسال، چون فهمیده قضیه را مامانم.

ای که خوش‌لهجه و خوش‌خُلقی و خوش‌سیمایی، حیف باشد که مجرد تویی و بی‌ماییبه خدایی که تویی بنده بُگزیدۀ او، من دلت را ببرم عاقبت از یک جاییبنی آدم اگر اعضای تن یکدگرند، تو فقط در نظر من همۀ اعضاییای که انگشت‌نمایی به کرم در همه شهر، در همه دیر مغان نیست چو من شیداییآبغوره شده محصول دو چشمم، اما، نفس نبض مرا باز تو می‌افزایی، نذر کردم گر از این غم به درآیم روزی، بپزم آش به دیگی و سپس حلوایی. دخترم گریه نکن مرد ندارد ارزش؛ گفت این را سر نذری تو، یک بابایی. من ولی پاسخ او یک‌تنه خالی بستم؛ که تو تا آخر این هفته خودت می‌آیی. این دروغ الکی را تو خودت راست بکن، روی حسم نزنی مرحمت دمپایی. عشق این است اگر، خاک‌به‌سر من شده‌ام؛ آه اگر از پس امروز بُود فردایی.

+ موقع تایپِ شمارۀ عنوان پست‌ها، دوستای متولد اون سال رو به خاطر میارم. البته سال تولد خیلیا رو نمی‌دونم و خیلیاتونو نتونستم به خاطر بیارم. موقع نوشتن ۱۳۶۹، مگی و بانوچه اومدن به ذهنم. که یکی منو یاد رنگ پرتقالی می‌ندازه و یکی رنگ بنفش رو برام تداعی می‌کنه.

+ هشتِ هشتِ نودوهشت. داریم چمدونامونو می‌بندیم بریم زیارت امام هشتم. خاطرات سفرو کم‌کم می‌نویسم چهارشنبۀ بعدی منتشر کنم ایشالا. ازم بخواین به نیابت از شما یه کاری انجام بدم اونجا. دعایی بخونم، سوره‌ای، نمازی، ذکری، تسبیحی، زیارتی، چیزی. دیگه انتخاب با شماست؛ من نائب‌الزیاره‌ام :)

+ چهارشنبه، ۹۸/۸/۱۵: به‌دلیل سرماخوردگی، عدم دسترسی به لپ‌تاپ و اینترنت فعلا قادر به نوشتن پست بعد نیستم.

+ جمعه، ۹۸/۸/۱۷، ساعت ۵:۳۰: بابت احوالپرسی و دل‌نگرانیاتون به‌خاطر زلزله ممنونم. من تو جاده‌ام. هنوز نرسیدم تبریز.

۰۸ آبان ۹۸ ، ۰۶:۰۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۳۶۶- سُک‌سُک

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ق.ظ

صفر. به دلیل ضیق شدید وقت فعلاً همینا رو داشته باشید، شاید بعداً تو یه پست دیگه مبسوط توضیح دادم ماحصل سفرم رو.

۱. من بازم دارم می‌رم تهران. قرار بود کلاهمم اگه افتاد اون ورا نرم بردارم. ولی مجبوووووورم. می‌فهمین؟ مجبوووووور. الانم با مسافرا نشستم ستایش می‌بینم و منتظر قطارم. پونصد مگم بسته گرفتم قراره با همین پونصد مگ با گزارش لحظه‌به‌لحظهٔ سفرم در خدمتتون باشم.



۲. بیست‌وپنج دقیقه بعد از پست قبلی. دارن صدامون می‌کنن بریم سوار قطار شیم 😐 همه به جز این چند نفر رفتن صف وایستادن و من منتظرم همه سوار شن من آخری باشم 😂 هنوز بیست دیقه مونده تا حرکت. برم وایستم تو صف که چی بشه. نشستم ستایشمو می‌بینم دیگه. سروصدای سالنم انقدر زیاده که فقط می‌تونم لب‌خوانی کنم بفهمم چی به چیه.



۳. من کیک و آبمیوه با طعم موز و آناناس و هلو و انگور و سیب و گلابی و گیلاس و توت فرنگی و کلاً کیک با طعم میوه و آبمیوه جز پرتقال دوست ندارم. خب؟ تو این ده سالی که هی میرم میام حسرت به دل موندم یه بار تو قطار آب‌پرتقال یا شیرکاکائو یا کیک شکلاتی بدن. خب مگه پولشو نمی‌گیرین؟ بذارین طعمشو خودمون انتخاب کنیم دیگه. اه. از مسئولین خواهشمندم رسیدگی کنن.



۴. اومدم فرهنگستان، جلسهٔ تصویب واژه‌ها. بعدشم با استاد راهنما و مشاورم جلسه دارم. برای هردوشون نوقا آوردم‌. اون برند یادتونه سر معادل فارسیش درگیر بودن؟ هنوووووووز درگیرن. هنوووووووز تصویب نشده معادلش. هر کی یه چیزی میگه. یه عده میگن همین برندو تصویب کنید، یه عده دارن واژهٔ جدید می‌سازن‌، دکتر حدادم میگه بذارید بمونه نه برندو تصویب کنیم نه کلمهٔ جدید بسازید. فعلا یه ساعته که به توافق نرسیدن.



۵. منتظر استادهامم. به‌نظرم فرایند و روند هر پایان‌نامه‌ای باید یه دکمهٔ غلط کردم داشته باشه، که اونو بزنی برگردی به روزی که پروپوزال نوشتی و استادهاتو مشخص کردی و طرح اولیه رو تحویل دادی. که اون دکمه رو بزنی و طرح سنگین و پیچیده برنداری که مجبور نشی شونصد بار بیای بری و بیای بری و بیای و بری



۶. دوستم میگه تو بیای تهران نری شریف گویا رفتی قم و جمکرانو زیارت نکردی. هیچی دیگه. الان اومدم شریف ببینم چه خبره 😂😜



۷. اینجا مسجد دانشگاهه و بنده از ظهر با جمعی از صحابه عمود بر راستای قبله نشسته و ایستاده و حتی دراز کشیده بودیم و تحقیق می‌کردیم و مقاله می‌نوشتیم و من یتیشمیشدیم مقالنین شیرین یرینه کی یهو چراغا رو خاموش کردن کردن و به زبان بی‌زبانی گفتن شب شده و جل و پلاسمونو جمع کنیم بریم خونه‌هامون. که خب البته من بی‌خانمان محسوب میشم و دارم می‌رم خونهٔ دخترخالهٔ ابوی. آقا من که فردا صبح دوباره می‌خوام بیام نمیشه تو همین مسجد بخوابم؟! کی حالا حوصله داره از‌ این سر شهر پاشه بره اون سر شهر، دوباره صبح از اون سر شهر بیاد این سر شهر :(



۸. صبح اینا رو از دست‌فروش سر کوچه گرفتم. سیزده تا گرفتم. الان اومدم دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف‌ و همین‌جوری که منتظر استادمم، جدولای اینارم حل می‌کنم خوابم نبره. ببینید جغداش چه بامزه‌ن. دارم می‌شمرم ببینم چند تان. بعدشم قراره برم یه جلسهٔ فوق تخصصی پیرامون اجراسازی مدل پویایی‌شناسی سیستم با استادم داشته باشم و امیدوارم اونجا مغزم یهو ایستی سُیوخ نشه 😂😜



۹. مثلا یه جوری عکس گرفتم که معلوم باشه تو اتوبوسم و رو صندلی نشستم و کیف بغلمه. از اتفاقات بسیار نادری که هر دویست‌هزار سال رخ میده اینه که تو مترو یا بی‌آرتی من جا برای‌ نشستن پیدا کنم و فرد مسن و ناتوان هم سر پا نباشه که بشینم و عذاب وجدان بگیرم که اون ایستاده. و اکنون این اتفاق میمون و مبارک به وقوع پیوسته و بعد از اینکه سوار شدم یه خانومه پیاده شد و جاشو داد به من. و اومدم این لحظهٔ تاریخیِ نشستنم روی صندلی رو در تاریخ ثبت کنم. الان از شادی این جلوس در پوست خود نمی‌گنجم و از خستگی دارم بیهوش می‌شم.



۱۰. اینجا نوشته مزمز انتخاب کسانی است که از فرهنگ غذایی بالایی برخوردار بوده و به سلامت و کیفیت تغذیهٔ خود اهمیت می‌‌دهند. ولی در واقع مزمز انتخاب کسانی هست که دو روز میان مهمان خوابگاه باشن و هر چی کابینتای آشپزخونه رو زیرورو و کندوکاو می‌کنن یه دونه کبریتم پیدا نمی‌کنن و فندکم ندارن و حال هم ندارن برن بخرن بیان باهاش غذا گرم کنن و چاره‌ای جز این ندارن که فعلا برای ناهار همین مزمزو بخورن تا شب ببینن چی میشه. مزمز تنها انتخابشونه در واقع. حالا خوبه برای آب اون یارو آب‌سردکن و آب‌گرم‌کنی که در گوشهٔ تصویر می‌بینید هست، وگرنه با آب شیر باید چایی درست می‌کردم.



۷+۴. لابه‌لای پستام اپلیکیشن‌های زیادی رو تا حالا معرفی کردم. امشبم می‌خوام اپ سُک‌سُک رو معرفی کنم. این اپ به درد مادران و پدران! می‌خوره. ابتدا باید برید سایت سُک‌سُک و از اونجا اپ رو دانلود کنید. سپس کتاب‌های رنگ‌آمیزی و هوش و سرگرمی و قصه‌های سُک‌سُک رو بخرید و با اپ ازشون عکس بگیرید تا از طریق اون عکس، ویدئوی کتابا رو که حجم کمی هم داره لود کنید. می‌تونید هم لود نکنید و کتابو خالی خالی بخونید برای بچه‌هاتون. چون شما الان هیچ کدوم از کتابا رو ندارین، من به نیابت از شما اینو گرفتم دستم. از صفحۀ نمایش لپ‌تاپ من، با اون اپ از این کتاب عکس بگیرید ببینید چی میشه.


۲۴ مهر ۹۸ ، ۰۱:۰۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

1364- Ask and it is given

چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۴ ق.ظ

سر شب با خالق هستی دعوام شد که پروردگارا، بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم؛ من هیچ کسم یا که درین خانه کسی نیست؟ با قهر خوابیدم؛ با دلخوری؛ با گلایه. که یا رب این همه نعمت دادی، دستت درد نکنه، ولی چه فایده وقتی کاسۀ چه کنم دستمون گرفتیم؟ نمی‌شد یه سیستمی هم در اختیارمون می‌ذاشتی که از اون طریق باهات تماس بگیریم و مشکلاتمونو مطرح کنیم و پاسخگوی خلایق باشی؟ نماز و دعا؟ اینکه فقط ما حرف بزنیم تو بشنوی نه. تو هم حرف بزنی. ما هم بشنویم. قرآن؟ ارتباط آنلاین منظورمه، ارتباط حلقه‌بسته، فیدبک‌دار، بدون نویز. Simplex نه، Half-Duplex نه. ارتباط دوطرفۀ همزمان. به قول این مخابراتیا Full-Duplex. من حرفای هزاروچهارصد سال پیشتو نمی‌فهمم. درد من جدیده، پیچیده است. اصلاً چرا انداختیمون وسط رینگ بوکس زندگی و خودت اون بیرون ساکت نشستی و نگامون می‌کنی فقط؟ تو چرا انقدر صبوری؟ چرا هیچی نمیگی؟ چرا نظر نمی‌دی؟ چرا کامنت نمی‌ذاری؟ چرا خاموشی؟ این چه مدل تربیت کردنه؟ چرا دلمونو خوش کردی به آسانیِ بعد از سختی؟ کو اون آسونی؟ اگه میگی سیگنال زندگی سینوسیه، اوکی. سینوسیه. ولی چرا سی ساله سیگنالش اون پایینا گیر کرده؟ این چه سینوسیه که سی سال گذشته و هنوز پیک مثبتشو ندیدم؟ می‌شنوی چی میگم؟ می‌شنوی. خب پس تو هم یه چیزی بگو. تو چرا فقط می‌شنوی آخه؟ جواب هم بده خب. فرکانس صدات با گوشای ما هم‌خوانی نداره؟ این دیگه تقصیر ما نیست که. یه مبدّلی چیزی بذار این وسط که بشنویم چی میگی، که صدات به گوشمون برسه. حالا خودتم اگه نمی‌خوای صحبت کنی این همه فرشته داری. بذارشون پشت تلفن که هر موقع سؤالی مشکلی داشتیم زنگ بزنیم راهنماییمون کنن. به زبان خودمون، در حد فهم خودمون. مثل پشتیبانی اسنپ، اسنپ‌فود، دیجی‌کالا، ایرانسل، همراه اول، رایتل. مثل همۀ این شرکتا که یه کارمند باحوصله گذاشتن پشت تلفن و زنگ می‌زنیم پیشنهاد می‌دیم، انتقاد می‌کنیم و سؤالامونو ازشون می‌پرسیم. من تا حالا با خیلیاشون حرف زدم. تو چرا از اینا نداری تو دم و دستگاهت؟ می‌دونی این جواب ندادنت چقدر حرصم میده؟ مثل این آنلاینایی که سین می‌کنن پیام آدمو ولی جواب نمیدن. دِ خب یه چیزی بگو. یه رعدوبرقی، طوفانی، بارونی، بادی، نسیمی حداقل. چیزی نمی‌گی؟ باشه. قهرم اصلاً. پتو رو کشیدم روی سرم و خوابیدم. صبح که بیدار شدم دیدم ایرانسل یه کد هدیه فرستاده. کده رو زدم ببینم چیه. کد دانلود رایگان یه کتاب بود. از خدا بخواه او می‌دهد. اسم کتاب از خدا بخواه او می‌دهد بود. به‌واقع کفم برید و به رادیکال شصت‌وسه قسمت نامساوی تقسیم شد. انگار که خدا سر صبی با یه لیوان آب‌پرتقال و یه تیکه باقلوا بیاد بالای سرت با لبخند بگه آشتی؟

لابه‌لای پستام اپلیکیشن‌های زیادی رو تا حالا معرفی کردم. امروزم می‌خوام با فیدیبو آشناتون کنم. یه جای رسمی و قانونی برای خرید و دانلود کتابه. چند وقته یه کمپین کتابخوانی راه انداخته و ایرانسلم برای حمایت از این کمپین هر از گاهی یه کد هدیه برای دانلود بعضی از این کتابا می‌فرسته برای ملت. این چند وقته کدای هدیۀ فک و فامیل و دوستامو جمع کردم بدمش به شما. اونا لازم نداشتن این کتابا رو. فیدیبو هم نداشتن. نمی‌خواستن هم داشته باشن. شما اگه اپ فیدیبو ندارید، اگه خواستید می‌تونید از بازار دانلود کنید و اگر هم دارید، روی این لینک کلیک کنید و کدهایی که پایین نوشتم رو وارد کنید و کتاب‌ها رو بگیرید. اگر کده کار نکرد به این معنیه که قبل از شما یکی دیگه از کده استفاده کرده. بالاخره اینجا دویست‌هزار تا خواننده داره و شما یکی از اون دویست‌هزار خوانندۀ خوشبختی هستید که اینجا رو می‌خونید. تا ۲۰ مهر، با این کدها هر روز یه کتاب بهتون پیشنهاد داده میشه و اگه کد رو وارد کنید و اون روز کتابی که هدیه داده رو دریافت نکنید، کتاب رو از دست می‌دید و فردا یه کتاب دیگه پیشنهاد میده بهتون با اون کد. ولی اگه کتاب رو دریافت کنید، دیگه اون کد می‌سوزه و کتاب دیگه‌ای با اون کد نمی‌تونید بگیرید. پس اگر فکر می‌کنید کتاب پیشنهادی به دردتون نمی‌خوره کتاب رو دریافت نکنید بذارید اونایی که به دردشون می‌خوره دانلودش کنن و اگر هم کتابه رو می‌خواید قبل از اینکه بقیه کد رو استفاده کنن کتابه رو دانلود کنید. بعضی کتابا صوتیه، بعضیاشم معمولی. برای رعایت نظم هم کدا رو به‌ترتیب کپی کنید و اگه دیدید استفاده شده کد بعدی رو کپی کنید و نرید از آخر شروع کنید. اگر هم کسایی رو می‌شناسید که کتابه به دردشون می‌خوره، کدها رو بهشون هدیه بدید. اصلاً این پستو بذارید تو پیونداتون ملت بیان بردارن استفاده کنن یه ثوابی هم به من و شما برسه این وسط. همه رو هم امروز استفاده نکنید. برای فردا و پس‌فردا و شنبه هم نگه‌دارید. الان اینجا شما ۳۶ تا کد می‌بینید. ینی از امروز تا شنبه حداقل ۹ نفر می‌تونن حداکثر ۴ تا کتاب دانلود کنن. کامنتای این پستم بازه که سؤالی داشتید بپرسید. و تَکرار می‌کنم که انقضای این طرح تا شنبه ۲۰ مهره.

کدایی که رنگشون قرمزه استفاده شدن.

naeb4fz7

7at94rzf

1guywghb

fmxqaqmw

f14fbad7

97n5f94t

rsqcp82y

va54bvtv

tyaatzec

495qtvn1

zjfd4s6p

839hh44y

nj2gt38q

e49ab8s1

p52j3w9x

ryr7vmcw

wadxhknc

tp1hwks8

4mxw177d

e91uk275

udsteyw8

xjjmx8ta

1tz4qjye

z7yngaw2

2n71nvwk

68vvvapy

1t7x1g8h

5m1ppa5b

kctrye8x

ydq4h7ah

qkwgnhhx

376cyktz

e72s6944

4bgndyme

kpdgecbx

r62dh83p

dngxa3r1

fev66grv

k9v6q35f

uqg84ww4

zm4wwtt1

qa4jt3s6

بعداًنوشت: من اصلاً فکر نمی‌کردم این‌جوری از کدای هدیه استقبال بشه :| فکر نمی‌کردم کسی فیدیبو داشته باشه حتی :))

روی این لینکم می‌تونید کلیک کنید هر روز کتاب هدیه بگیرید تا ۲۷ ام

https://fidibo.com/landing/gift-dk?id=mtn

۴۵ نظر ۱۷ مهر ۹۸ ، ۰۰:۰۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

عید تا عید ۲۷ (رمز: ی****) فیدیلیو

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۴۴ ب.ظ

یه اپ هست به اسم فیدیلیو که اسم و عکس و آدرس رستوران‌ها و کافه‌ها و قنادیای کل ایران رو داره و می‌تونید نظرتونو راجع به کیفیتشون بنویسید و نظر بقیه رو بخونید. دوستم فرزانه این اپو معرفی کرد بهم. وقتی نصبش کردم دیدم بیشتر کافه‌ها و رستوران‌های تهران تو لیستش هست، ولی لیست تبریز و شهرهای کوچیکتر ناقص بود. مثلاً از بین این همه قنادی که تبریز داره فقط تشریفات و تکدرخت رو داشت. این برنامه یه قسمتی داره که می‌تونید از اون قسمت جاهایی که می‌شناسید رو معرفی کنید. باید شماره تلفن و حداقل یه عکس هم ازشون داشته باشید و بدونید دقیقا کجای نقشه هستن. تو این مدت، هفت هشت ده تا از قنادیا و رستورانای تبریز و حتی تهرانو معرفی کردم و اینا هم به اپشون اضافه کردن و بابت این کارم بهم امتیاز دادن. جاهایی هم که رفته بودم و راجع به کیفیتشون نظر مفیدی داشتم رو هم نوشتم و بازم امتیاز گرفتم. اگه از غذاها و نوشیدنیا عکس داشته باشین و اونجا آپلود کنین هم امتیاز داره و منم که به وفور از همه چی و همه جا عکس دارم. بابت چک‌این کردن (حاضری زدن) هم امتیاز میده. ینی اگه از جلوی رستورانی که تو اپ هست رد بشی و نت داشته باشی بگی از جلوش رد شدم هم امتیاز میده. تو این مدت کلی امتیاز جمع کردم. بعد با این امتیازا میشه از سایتشون خرید کرد. من چی خریدم؟ دندون رو جیگر بذارید در پست‌های آتی خواهم گفت. حالا چی شد که عاشق این اپ شدم؟ داشتم نظرات دوستم فرزانه رو راجع به یه رستوران تو سعادت‌آباد می‌خوندم که رسیدم به این نظرش و خب از اونجایی که فرزانه دوست ارشدمه و نمی‌دونه وبلاگ دارم و نمی‌دونه موقع دیدن تورنادو باید یاد من بیفته، اسکرین‌شات نگرفته بود بفرسته برام و بگه یاد تو افتادم. ولی من از این ساندویچ تورنادو شات گرفتم بیام نشونتون بدم بگم یاد وبلاگم افتادم. و عاشق اپ و این رستوران و منوش شدم.



خلاصه دیدم چیز باحالیه گفتم معرفیش کنم.

سایت فیدیلیو

لینک دانلود اپلیکیشن فیدیلیو

۲۶ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۴۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

قدیما روزه که می‌گرفتم تا موقع اذان تو پیج‌های آشپزی می‌گشتم و هی غش می‌کردم و هی ضعف می‌کردم تا اذانو بگن. اما اخیراً با پدیده‌ای به نام اسنپ‌فود آشنا شدم که رویاهای آدمو به واقعیت تبدیل می‌کنه. 

یه چند روز بابت تهران رفتنام روزهٔ قضا داشتم. چند روز پیش چند تا شو گرفتم و با اینکه اذان ساعت پنج زمستون کجا و اذان ساعت نه تابستون کجا، ولی دم اذان عجیب هوس حلیم کرده بودم. چهل دقیقه قبل از اذان از یکی از رستورانا و فقط هم از همون یه دونه رستوران یه کاسه حلیم پیدا کردم و به طرفةالعینی سفارش دادم و دقیقاً همزمان با صدای ربنا زنگ درو زدن و یَک ذوقی کردم که اون سرش ناپیدا. 

اون استکان نعلبکی هم مال باباست.



+ من هر موقع اینستا پست می‌ذارم قیافهٔ ندیدهٔ شماها میاد جلوی چشمم و تا اسکرین‌شات نگیرم نذارم وبلاگم عذاب وجدان رهام نمی‌کنه.

+ حالا چرا به خرید اینترنتی علاقه‌مندم؟ پاسخ این سؤال ریشه در خصلت جامعه‌گریزی من داره. با اینکه دوران تحصیلم دانش‌آموز و دانشجوی فوق‌العاده منظمی بودم و بدون تأخیر و غیبت سر کلاسا (حتی کلاس ساعت هفت اخلاق و اندیشهٔ اسلامی و تفسیر قرآن و تمام دروس عمومیم که همه‌شونو هفت یا هشت صبح برمی‌داشتم) حاضر می‌شدم، ولی متنفر بوده و هستم از اینکه ساعت مشخصی مجبور باشم جایی حاضر بشم و همزمان با بقیه‌ای که باهاشون حال نمی‌کنم کاری انجام بدم. و تمام این ۱۹ سالی که درس می‌خوندم آرزو می‌کردم مسئولین آموزشی به این سطح از درک برسن که واقعاً لزومی نداره ما هر روز سر ساعت مشخصی پاشیم بریم دانشگاه و با یه عده بشینیم سر فلان کلاس. خب شاید من اون لحظه حس اون درسو نداشته باشم؟ شاید اصن حوصلهٔ دیدن آدمای اونجا رو نداشته باشم؟ نه برای درس که در مورد کار هم بر همین عقیده استوار بودم و هستم. از اینکه یه ساعت مشخص برم یه کاری رو انجام بدم بی‌نهایت بیزارم و ترجیح می‌دم یه کاریو بهم بدن و یه زمانی رو مشخص کنن و من تا اون زمان مقرر کار رو تحویل بدم. برای همین هم نتونستم بیشتر از دو هفته تو اون شرکت دووم بیارم. هفتهٔ سوم فایل‌ها رو از رئیسم گرفتم و گفتم بدین ببرم با لپ‌تاپم انجام بدم و حتی زودتر از زمان مقرر با کیفیتی بهتر با تلگرام تحویل دادم. اینا رو چرا گفتم؟ که بگم ناف منو تو خونه دفن کردن انگار. به عقیدهٔ قدما ناف هر کیو هر جا دفن کنن جَلد اونجا میشه. گویا اغلب می‌بردن اطراف مسجد و یه مورد هم شنیده بودم مال یکیو برده بودن دانشگاه و با اینکه همیشه به‌شوخی میگن ناف تو رو تو مدرسه دفن کردیم ولی من حتم دارم نافم تو خونه و زیر همین تختم به خاک سپرده شده که ۹۸.۲ درصد بیست‌وچهار ساعتمو روی اون سپری می‌کنم و مایحتاجمم از همین نقطه تأمین می‌کنم.

۲۳ دی ۹۷ ، ۰۲:۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دیجی‌کالا امروز صبح پنجاه‌وسه هزار تومن وجه پرداخت‌شده بابت مانتوی سفید نخی تمام‌گره چاپی که روش با خط نستعلیق دو بار تو هم تو هم نوشته بود ساقی بده پیمانه‌ای زان می که بی‌خویشم کند و همیشه تو مانتوفروشیا چشمم پی‌ش بود، اما از اونجایی که سایز من سی‌وشش یا همون اِسِه و هیچ جا این اندازه رو نداره یا اگه داره یه مدل دیگه است و کم‌کم داشتنش برام به رویا و حتی حسرت تبدیل شده بود و هشت روز پیش موقع خرید چتر سبز دلبرانه‌ای که با کلی ذوق بابت رنگ سرشار از امیدش و ذوق مضاعف بابت قیمت خوبش که به‌نظرم می‌ارزه چهل‌وهفت تومن بدی برای یه همچین چتری و ذوق شدیدتر بابت رند شدن مجموع قیمت جفتشون که میشه صد و علی‌رغم آرا و نظرات و نفوس بد اطرافیان که از کجا می‌دونی جنسش خوبه و از کجا می‌دونی سایز مانتوئه واقعاً سی‌وششه و اندازۀ تنته و از کجا می‌دونی آب نمی‌ره و شعره پاک نمی‌شه و اصن می‌فرستن یا نه و اگه سرت کلاه بذارن چی و ایشالا که همونه که خودت می‌خوای و حالا ببینیم و تعریف کنیم، سفارش داده بودم و همۀ این هشت روز، صبح و ظهر و شب و نیمه‌شب از قسمت پیگیری سفارش مراحل رو چک می‌کردم که ببینم کجاست و در چه وضعیه و کی می‌رسه و هی خودمو جلوی آینه تصور کرده بودم که بارون میاد و اون مانتوئه تنمه و چتره دستمه رو به دلیل عدم تأمین از سوی فروشنده، ضمن عذرخواهی و قول مساعد بابت اینکه تلاش خواهد کرد که زین پس در سفارش‌های بعدی چنین اتفاقی تکرار نشه، طی پیامی که سرشار از پوزش و تأسف و طلب عفو بود، همراه با کد تخفیف ده‌هزارتومنی که کده کدورت‌ها رو بشوره ببره و این تجربۀ تلخ از دلم دربیاد و ببخشمش و بازم ازش چیزمیز بخرم به حسابم برگردوند.

پ.ن: پاراگرافی که خواندید از یک جمله تشکیل شده بود. یک جملۀ ۳۰۳ کلمه‌ای که اگه یه روز معلم زبان فارسی یا استاد صرف و نحو بشم به‌عنوان سؤال امتحانی می‌دم شاگردام فعل و فاعل و مفعول و قید و ایناشو مشخص کنن :دی مردم‌آزار هم خودتونین :دی

عنوان از: باید ببخشمت، امیرعباس گلاب

پیام پست: عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی


۲۰ دی ۹۷ ، ۲۰:۴۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

1143- بیات‌نوشت5 (این قسمت: تمامیت‌خواهی)

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ب.ظ

به جدول و مسأله‌ای که کامل حل نشده آلرژی دارم؛ به کشویی که تا نصفه بازه؛ به دری که معلوم نیست بازه یا بسته است؛ به زیپ و دکمه‌ای که کامل بسته نشده؛ به همه‌ی نمره‌های کمتر از بیست و اعداد کسری و اعشاری؛ به همه‌ی دفترها و خودکارهایی که تموم نشدن؛ به کتابی که هنوز تمومش نکردم؛ به هندونه‌ی نصفه‌ی توی یخچال، به ظرف‌های نشسته و هر کارِ نکرده و به سرانجام نرسیده و نصفه نیمه رها شده. یا همه‌ی جلساتو می‌ری، یا کلاً قید اون کلاسو می‌زنی؛ یا همه‌‌ی قسمتا رو می‌بینی، یا بی‌خیال اون سریال میشی؛ یا یه کاری رو شروع نکن، یا اگه شروع کردی تا تهش ادامه بده و تمومش کن. یا همه، یا هیچ. اون قله رو می‌بینی؟ ما باید به اون قله برسیم بعد برگردیم. کسی جا نمی‌زنه. ما تا آخر ایستاده‌ایم. «آخر» کجاست؟ «آخر» چیه؟ نمی‌دونم. یا تو تموم میشی یا مسیر. یه نوع اختلال یا وسواس، شایدم یه جور بیماری روانی و خطای شناختی موسوم به؟ موسوم به نمی‌دونم چی. شاید موسوم به کامل یا رند کردنِ پدیده‌های پیرامون. حساب بانکی رند، معدل رند، تعداد شکلات‌های توی جیبم هم رند. اسم علمی‌شو نمی‌دونم؛ ولی قطعاً جزو انواع خوددرگیری‌ها محسوب میشه. 

درس و دانشگاه تموم شده و چند روزه افتادم به جونِ بازیای توی گوشیم. یکی یکی تمومشون می‌کنم و برای همیشه پرونده‌شونو می‌بندم. بالاخره بعد این همه سال فهمیدم 2048 تهش کجاست. عددِ 32768 رو که درست کنی میگه تو برنده شدی و دست از سرم بردار. حداقل تو این ورژنش که اتفاقاً endless هم هست اینجوریه. پازل‌ها رو هم تموم کردم. هر هفت تا بخششو کامل انجام دادم. 200 مرحله بود. همه‌ی 200 مرحله رو انجام دادم و پرونده‌ی این بازی هم بسته شد. آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید؟ خیر! یا باید بتوان کشید همه‌شو، یا از تشنگی مُرد. /تیرماه 96، آغازین دقایق بعد از تموم شدن امتحانات/



بیات‌نوشت چیست؟ نوشته‌های منتشر نشده، از دهن افتاده و بیاتی که خاصیت و اهمیت چندانی نداره و پیام مهمی درش نهفته نشده.

۱۶ نظر ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۴۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دیشب امید ازم خواست با اکانتم این آلبومو از بیپ تونز بخرم و سه تومنو دستی بهم بده

منم بدم نیومد خودمم آلبومو داشته باشم و 50، 50 حساب کردم باهاش


۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)


وی به دلیل عدم دسترسی به دستگاه آبمیوه‌گیری در بلاد غربت، با چنگ و دندان اقدام به تهیه‌ی آبمیوه نموده 

و اکنون پیکر نیمه جانش در بستر آرمیده و منتظر ملک‌الموت است که

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید :دی

فلذا کامنت‌ها را از حالت نمایش بدون تایید به حالت نمایش پس از تایید تغییر داده

یه هفته ده روزی درِ وبلاگش را تخته نموده تا قدری استراحت بنُماید

آیکون عطسه و فین‌فین دماغ

اون کاغذی هم که در ضلع جنوب شرقی تصویر مشاهده می‌نُمایید، 

نام ششصد تن از دوستان و آشنایان حقیقی و مجازی شیخ است!

اسماشونو نوشته که یه موقع کسی از قلم نیافته!!!

امید است، وی شفای عاجل یافته و به آغوش پر مهر وبلاگش بازگشته و کامنت‌های شما عزیزان را تایید بنُماید.

+ این نرم‌افزار را هم دانلود نموده و حالش را ببرید!

دعای کمیل خوب است. دعای کمیل بخوانید! با معنی بخوانید!

+ و اگر هنوز به وی 20 ندادندی، به وی 20 همی دهید تا چون شود :دی

00lol00.blog.ir/1394/12/27

۱۶ نظر ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

سر صبی رفتم یه مشت خرت و پرت به ثمنٍ بخس!!! ابتیاع نمودم و رجعت کردم و

الان نشستم دارم فکر می‌کنم چی بپزم!!!

معرفی سایت: chibepazam.ir


۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

هم‌اتاقیم: نسرین نسرین یه سایتی پیدا کردم توش پرِ چیز میزه

من: سایت؟! چیز میز؟

هم‌اتاقیم: آره دی... جی... یه لحظه صبر کن، آهان، دیجی کالا!!!

دی جی کالا: :|

من: :|

کماکان دی جی کالا: :|

کماکان من: :|

چیز میزای توی سایت: :|

گوشی دوران مدرسه‌ام، گوشی اوایل دوران کارشناسی، گوشی فعلی، لپ تاپ سابقم، لپ تاپ کنونی، دوربین و ماشین حسابم

۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

هی میخوام مقایسه نکنم هی نمیشه!!!

لحن من، موقع ارسال ایمیل به اساتید دانشگاه سابق: deathofstars.blogfa.com/post/1388 

که این پست یکی از دوست‌داشتنی‌ترین پستامه البته!

اگه لحن ایمیلای منو که با Dear فلانی، های! شروع میشد، خوندید، اینم لحن ایمیلای هم‌کلاسیای جدید:

استاد بسیار گرامی و بزرگوار، جناب آقای دکتر ... با سلام و احترام و عرض ادب و تواضع، ضمن تشکر و سپاس فراوان بابت ایمیل های بسیار ارزشمندی که سخاوتمندانه ارسال می فرمایید و ... 1

یا مثلاً این جوری:

با سلام و عرض ادب و سپاس فراوان از ایمیل های بسیار با ارزشتان، آقای دکتر ممنون اگر پی دی اف کتاب فلان را دارید در صورتی که برایتان اسباب زحمت را ایجاد نمی کند برایمان ایمیل نمایید. با تشکر بسیار فراوان فلانی ... 2


+ این مستند آن سوی کوهستانم ببینید بد نیست

+ قبل از فوروارد کردن پستای تلگرامتون یه سری هم به این سایت shayeaat.ir بزنید

+ دارم اینو گوش میدم Salar_Aghili_Moje_Ashk

و در راستای همین آهنگ:

یک لحظه نگاه تو مرا راحت جان است

چشمان تو آرام‌ترین خواب جهان است

زیبایی چشمان نظر کرده‌ی آهو

رازیست که در عطر نگاه تو نهان است


* عنوان از حافظ

۰۷ آذر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آقا با پیرهن چارخونه اش برگشته... میگم کجا بودی؟ میگه فکر کردی من دوست دختر دارم؟ میگم نداری؟

میگه من از دخترا جزوه هم نمی‌گیرم

برگشتم بهش میگم ینی خاااااااااااااااااک بر سرت, آسانسور GF داره تو نداری :))))))

با تشکر از سایت بیتوته sambooseh (لینک)

ولی خوشحالم که یه شوهرم نداریم... خسته شدم... هی بشور بساب...

والا...


+ شجریان آهنگاش اینطوریه که آهنگسازاش زنگ میزنن میگن کجایی آقا؟ 

میگه من سر همتم دارم میام 

میگن اوکی پس ما شروع کردیم به ساز زدن تو خودتو برسون زودتر


+ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﻛﻪ ﻣﯿﺸﻨﺎسین؛ ﮐﻮﻣﻮﻟﻮﺱ، ﺍﺳﺘﺮﺍﺗﻮﺱ، ﺳﯿﺮﻭﺱ، ﻧﻴﻤﺒﻮﺱ ...

ﺍﻣﺎ ﯾﻪ ﺍﺑﺮﯼ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ بیناموس!!!

ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻣﯿﺸﻮﺭﯼ تازه ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﻓﺘﻪ ﺑﺒﺎﺭﻩ !


+ پدرای قدیم: دخترم فردا عروسیته

   دختر:ولی بابا من که هنوز ندیدمش

   پدر:حرف نباشه


   دخترای امروزی: بابا فردا عروسیمه

   پدر: ولی من که هنوز ندیدمش

   دختر: میتونی نیای


+ خداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را مرد گذاشت

پرسید آیا راضی هستی؟

مرد گفت: نه

خداوند پرسید چه می‌خواهی؟

مرد گفت: آینه ای می‌خواهم که بزرگی خود را در آن ببینم

.

.

و اینجا بود که خداوند گفت این خیلی پررو شده یه موجودی بسازم دهنشو سرویس کنه

و اینگونه شد که خداوند زن را آفرید


+ همیشه تو زندگیتون تغیییر ایجاد کنید!!! مثلا من الان رو تلویزیون نشستم دارم مبل نگاه میکنم


+ امروز تصمیم گرفتم از خونه که اومدم بیرون به همه لبخند بزنم و این هم نتایجش:

به یک دختر خانم لبخند زدم گفت مرتیکه از سنت خجالت نمیکشى؟!!

به یک آقا پسر جوان لبخند زدم گفت پدرجان من اینکاره نیستم!

به یک پیرزن لبخند زدم گفت مگه خودت مادر ندارى؟!!

به یک پیرمرد لبخند زدم گفت رو آب بخندى منو مسخره میکنى؟!!

به یه خانم میانسال لبخند زدم با کیفش زد تو سرم!

به یه آخوندى لبخند زدم گفت استغفرالله!

به یه آقاى محترم لبخند زدم گفت برو به قبر بابات بخند!

حالا بازهم بگین لبخند بزن!!

فردامیخوام فقط فحش بدم!!!

نتیجه اش رو هم فردا شب اعلام میکنم :))))))


+ رازهای خونه داری:

وقتی دارید یخ بر میدارید، اگه یخ افتاد زمین

با پا بزنین بره زیر یخچال!

اگه رو فرش یه پارچ آب ریختین...

در کمال خونسردی یه بالش بزارین روش تا خودش خشک شه

 نمک ریختین؟

 دیگه خودتون میدونین که! با دست بزنین پخش وپلا شه

 فلفل ریختین؟

 اینجا چون بو میده باید ترکیبی عمل کنید ، اول بزنید پخش و پلا بشه بعد دو لیوان آب بریزین روش

بعد بالش بزارین روش


+ روزی مردی در بیابان راهزن خطرناکی را دید

.

.

.

.

ولی راهزن خطرناک آن مرد را ندید

خداروشکر که بخیر گذشت

تا حکایت بعدی و نکات ارزشمند خانه‌داری خدا یار و نگهدارتان

۱۲ نظر ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

117- GO SMS

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۲۹ ب.ظ

واااااااااااااااای این نرم افزار go sms فوق العاده است!!!

فوق العاده!!! ینی عالیه!!! عالی!!!

دیروز نصبش کردم و چند تا شماره مزاحم رو هم بلاک کردم (سر فرصت به عنوان بعداً نوشت همین جا, متن مزاحمتاشونو به سمع و نظرتون میرسونم تا بهم حق بدید چرا اعصابم رنده رنده میشه)

مشکلم با بقیه نرم افزارها این بود که بلاک میکردن ولی بهم میگفتن فلانی و فلانی پیام داده و ما بلاکش کردیم که خب این حرکتشون رو اعصاب بود که دستت درد نکنه بلاک کردی که کردی, چرا به آدم خبر میدی آخه!!! یه سریاشونم که اصن درست و حسابی کار نمی‌کردن!!!

صبح رفتم سراغ گوشیم ببینم چه خبر! دیدم شهر در امن و امان است

بعد رفتم سراغ فولدر بلاک go sms و دیدم از دیروز 26 تا اسمس دارم!!!

26 تا!!! هر اسمس 10 تکست!!! ینی هر کدوم ایمیل بودن تا اسمس!!!

هیچی دیگه!!! تازه فهمیدم چرا اعصابم رنده رنده میشد!!! 26 تا تو یه روز!!!

خوبیش اینه که تا خودت نری سراغ این فولدر اسمس های بلاک, خود نرم افزار چیزی بهت نمیگه! مشکل کمبود فضا هم حل شد... ظاهراً مشکل از نرم افزار hangouts بود که جا برای چت ها و sms هام نداشت!!!

هیچی دیگه!

الان خیلی خوشحالم

پست قبلی رو هم ویرایش کردم... ینی یه چیزی بهش اضافه کردم... ینی یه تیکه از متن پستو به صورت کد نشون میداد, درستش کردم!

تا فردا هم یه جایی ام که نت ندارم! 

بچه های خوبی باشید و درو به روی غریبه ها باز نکنید تا برگردم...

۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)