پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسئولین خوابگاه» ثبت شده است

361- کمیته انضباطی

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ق.ظ

پیشاپیش بابت عنوان رعب انگیز پست پوزش می‌طلبم ولی خعلی این کلمه رو دوست دارم

بنده دلیل عقب‌ماندگی کشور پهناورم ایران رو بروکراسی اداری می‌دونم و لاغیر

در ابتدا ینی قبل از انتشار پست انضباطی رو انظباتی نوشته بودم

عزمم رو جزم می‌کنم دکترا برگردم شریف فلسفه بخونم

واقعا هیچی سر جاش نیست، کولرگازی و آبی با برق کار میکنن، اره برقی با بنزین کار میکنه،

سه تار ۴ تا تار داره، هفت تیر ۶ تا تیر داره و صائب تبریزی هم اصفهانیه

منم الان در خدمت شمام!


و اما بعد

هفته‌ی پیش کارای آموزشی و درسی‌م تموم شد و دیروزم 6 تا مهر و امضای غیر آموزشی‌مو گرفتم



ابتدا رفتم تحصیلات تکمیلی, باجه2, خانومه گفت دخترم اینجا مرحله 7 امه, اول برو اون 6 تا امضارو بگیر

رفتم امور خوابگاه‌ها, آقاهه گفت مدارکِ مبنی بر تسویه حساب و تخلیه خوابگاهتو ارائه بده تا منم اینجارو مهر بزنم

مدرک که چه عرض کنم, یه برگه نصف A4 و به عبارتی A5 بود که توش نوشته بود تا آخر ماه تخلیه کنید

منم تا آخر ماه تخلیه کرده بودم و پای برگه نوشته بودن تخلیه کرد!!!

منم این برگه رو تو خونه جا گذاشته بودم! ینی اصن فکر نمی‌کنم اون کاغذپاره به درد بخوره

گفتم ببینید آقای محترم, من همیشه اولین کسی بودم که هزینه‌های خوابگاهو پرداخت کردم, بدهی ندارم

تو سیستمتونم ثبت شده

در مورد تخلیه هم, چمدونمو می‌ذاشتم دم در دانشگاه, بعد از ارائه آخرین پروژه و آخرین امتحان مستقیم می‌رفتم خونه

آقاهه: به هر حال ما باید مطمئن بشیم شما خوابگاهو تخلیه کردی

من: مگه تو سیستمتون ثبت نشده؟

آقاهه: نه! باید اون برگه رو بیاری

من:شما بلوک 13 رو کلاً تخریب و بازسازی کردید, چه طور امکان داره من هنوز اونجا باشم آخه؟

آقاهه: برو از مسئولین خوابگاهت نامه بگیر که تخلیه کردی!

من: تلفنی هم نمیشه پرسید درسته؟!

آقاهه: نه!


خوابگاه:

+ سلام خانوم فلانی, خوبید؟ چه خبر؟ با زحمتای ما؟

- سلام خانوم شباهنگ, نیستی؟ خوش می‌گذره؟ خوابگاه جدید راحتی؟ می‌بینی بلوک سیزدهو چی کار کردیم؟ همکفش نمازخونه است, سوپر مارکت, اتاق غذا, طبقه‌های بالا اتاق موسیقی, اتاق ورزش, آرایشگاه, سایت, سالن مطالعه به چه عظمت, ...

+ خانم فلانی؟ میشه یه نامه بدید که من تیرماه اینجارو تخلیه کردم؟ (و قضیه رو براش توضیح دادم)

- صبر کن خانم میم بیاد بنویسه, اون رئیسه, اون باید نامه بده

+ ایشون الان کجان؟

- دارن استراحت می‌کنن

+ آخه الان وقت اداریه

- بنده خدا کار داشت, دیر رفت برای ناهار, از این ور دیر میاد

+ کجاست که دیر میاد؟

- همین اتاق بغل, ولی داره استراحت می‌کنه


نیم ساعت انتظار!!!


نامه رو گرفتم؛ توش نوشته بود دختر خوبی بودم به اموال آسیب نزدم, بدهی ندارم و تخلیه کردم

من: خدایی خیلی دختر خوبی بودماااااااااااا! نه؟

خانومه: آره, مودمامونم درست می‌کردی!


دانشگاه:

آقاهه: خب الان این نامه رو باید ببری کمیته انضباطی که تایید کنن که به موقع می‌رفتی و میومدی

من: کمیته کجاست؟ ینی کجا برم دقیقاً؟

آقاهه: طبقه بالا


طبقه بالا:

اون آقاهه نیست

انتظار!!!

مسئول کمیته انضباطی اومد و به قرآن مجید, به جان خودم, بدون اینکه اسمم رو چک کنه و مثلاً با یه چیزی تطبیق بده و پرونده‌مو نگاه کنه, یا حالا هر چی, نامه رو گرفت و مهرو زد و داد دستم!!!


طبقه پایین:

من: ببخشید؟ کمیته انضباطی وظیفه اش دقیقاً چیه؟

آقاهه: هر موقع شما فهمیدی به ما هم بگو

من: آخه کلی منتظر موندیم مسئولش بیاد, اومد و بدون اینکه چیزی رو چک کنه مهر و امضا کرد و برگه رو داد دستم؛ اگه قرار بود یه مهر باشه چرا شما این کارو نمی‌کنی؟ این جوری وقت منم تلف نمیشه

آقاهه: چون من اون مهرو ندارم, اینجا هر کی یه مهر داره که کار شماهارو انجام بده

من: ولی کاری نکردنااااااااا!

آقاهه: بگیر این فرمو پر کن

من: فرم چیه؟

آقاهه: ای بابااااااااااااااااااااااااااا! خانوم شما چه قدر سوال می‌پرسی!

من: :|

آقاهه: 10 تومنم باید بابت گم کردن اون برگه تخلیه بدی, حالا شما 5 تومن بده

من: ولی اینجا نوشته اگه برای بار دوم گم بشه هزینه داره, نه اولین بار

آقاهه: دستگاه کارت خوان اون بیرونه

من: :| همون 5 تومن یا ده تومن؟


کتابخونه مرکزی:

من: آقا من اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی و تخلف و اینا ندارم

آقاهه: برو همکف پیش خانومه

من: خانوم من اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی و تخلف و اینا ندارم

خانومه داره با تلفن حرف می‌زنه

انتظار!!!

خانومه: چی؟

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی و تخلف و اینا ندارم

خانومه: بده من مدارکتو

من: خانوم من از کی نمی‌تونم کتاب بگیرم و از کی و چه جوری می‌تونم دوباره کتاب بگیرم؟

خانومه اینترو زد و: از همین الان سیستمت بسته شد؛ می‌تونی عضو انجمن فارغ‌التحصیلان بشی و دوباره کتاب بگیری, 20 تومن برای عضویت انجمن, 20 تومن برای عضویت کتابخونه


انجمن فارغ‌التحصیلان:

(پست قبل در موردش نوشتم)


معاونت فرهنگی:

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم؛ راستش دقیقاً نمی‌دونم برای چی باید از اینجا امضا بگیرم

آقاهه: لازمه به هر حال

من: آخه من اصن اولین بارمه میام اینجا, نمی‌دونم شما چیو قراره امضا کنی!


امور تغذیه: 

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی و اینا نداشته باشم

آقاهه: بدهی نداری, مهر و زد و به سلامت!


اداره رفاه:

آخی... پسر دکتر شهریاری رو دیدم, هم‌کلاسیم بود ولی خب باهاش یه واحد مشترکم نداشتم

یه لحظه یاد باباش افتادم دلم برای بابای خودم تنگ شد

لابد الان خیلی دلش برای باباش تنگ شده :(

نامردا چه طور دلشون اومد ترورش کن :(((((((

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی وامی و اینا نداشته باشم

خانومه داره با تلفن حرف می‌زنه

انتظار!!!

من: اومدم تاییدیه فارغ‌التحصیلی بگیرم که بدهی وامی و اینا نداشته باشم

خانومه داره با یکی دیگه حرف می‌زنه

انتظار!!!

خانومه: برو اطلاعاتتو وارد سیستم کن بعد بیا

من: کدوم سیستم؟!!!

خانومه: سایت دانشگاه

من: کدوم اطلاعات؟

خانومه: اسم و آدرس والدین و دوستان و شماره و اینا

من: من کلاً وام نگرفتماااااااااااااا

خانومه: به هر حال باید اطلاعات وابستگانتو داشته باشیم

من: روز ثبت نام همه‌ی اطلاعاتو گرفتید, مگه ندارید؟

خانومه: دوباره باید وارد سیستم کنی


نیم ساعتم علاف سیستم!!!

خانومه: شما بدهی وامی ندارید

من: اینو که خودمم می‌دونستم!!!


این کارا از صبح تا 4 بعد از ظهر طول کشید در حالی که به نظرم ده دقیقه‌ هم زیاد بود براش

خب به سلامتی یه مرحله دیگه مونده که فکر کنم یه تومنم باید بابت این مرحله پیاده شم

هزینه واحدای اضافی و حذف شده و گلاب به روتون واحد یا واحدای افتادمه :))))

تا من باشم درس اختیاری از دکترا برندارم و نیافتم :دی


کماکان بنده دلیل عقب‌ماندگی کشور پهناورم ایران رو بروکراسی اداری می‌دونم و لاغیر

کلیات طرح برجام روز یکشنبه با 139 رای موافق تصویب شد و جزییات اون، امروز با 161 رای موافق تصویب شد!!

یعنی 22 نماینده مجلس هستند که با کلیات طرح مخالفن اما جزییات اون رو قبول دارن!!!

یه همچین نماینده هایی عتیقه ای داریم 

خدایا این سرمایه های ملی رو از ما نگیر

۱۷ نظر ۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

346- تا آخرِ وقت اداری امروز!

شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ق.ظ

جمله‌ای که یه ماهه هر روز از مسئولین محترم دانشگاه شین ب. مبنی بر فعال کردن اکانت نتم می‌شنوم

آیا اضافه کردن یه یوزر و پسورد به سیستم سخته یا کار این خانومه

که هر روز تنهایی آشپزخونه و راه‌پله‌ها و سرویس‌های چهار طبقه رو می‌شوره و میسابه و

می‌کندشون عین دسته گل و تحویل ما میده؟

هوم؟

کدوم سخته؟!

دو نقطه خیلی بی‌اعصاب!

۱ نظر ۱۸ مهر ۹۴ ، ۰۹:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

پنجشنبه نهم مرداد 93 شماره پست: 976

من یه بار خواب دیدم یکی بهم گفت میخوام یه حقیقتی رو بهت بگم برو به جهانیان بگو

گفتم چی؟

گفت پروین اعتصامی خودکشی نکرده, یه نفر پروینو کشته!

بیدار شدم سرچ کردم ببینم پروین اعتصامی چه جوری مرده, دیدم دلیل مرگش بیماری سل بوده!!! 


تمام خواب دیشبم (مرداد ماه 93) شامل دویدن و فرار کردن از دست پلیس به خاطر سرقت از طلا فروشی بود!

همین که بیدار شدم برای بابا تعریف کردم, دیدم میگه ایشالا خیره!

میگم کجاش خیره! شرِّ شر بود! :دی

من کلاً یا خواب نمی بینم یا وقتی میبینم یه فیلم سینمایی می بینم!

اینم بگم که اولاً اخیراً یا قبلاً فیلم مشابه با این خواب رو ندیدم, اصلاً فیلم ندیدم!

ثانیاً روزنامه, مجله, کتاب یا سایت مشابه با این ماجرا رو هم نخوندم, کلاً از این جور چیزا نمیخونم

و ثالثاً دیشب انقدر خسته بودم که بیهوش شدم! و اصلاً به موضوع سرقت فکر نمیکردم که بخوام خوابشم ببینم

مامان میگه خوبه نه عصرانه خورده بودی نه شام! اگه کله پاچه میخوردی چی میدیدی؟

+ کله پاچه جزو اون 98.2 درصد غذهایی ه که من دوست ندارم!

اولین صحنه ای که از خواب یادمه شب بود و یه طلا فروشی بود و من و یه بچه 1 ساله به علاوه یه نفر در نقش آقای همسر! نمیدونم بچه مون دختر بود یا پسر ولی بچه رو برده بودیم تا کسی موقع سرقت بهمون شک نکنه! (یه جورایی استفاده ی ابزاری سارقین از کودکشان! جهت موفقیت در امر سرقت)

منتظر موندیم تا صاحب طلافروشی بره و بعدشم کل طلاها رو دزدیم ریختیم داخل کیف من!

نمیدونم چی شد که یهو پلیس گفت ایست! و ما فرار کردیم

بعدش این صحنه یادمه که من و اون شوهر محترم داشتیم می دویدیم!

طلا ها و بچه رو داد دست من و گفت هر کدوم که دستگیر شدیم اون یکی رو لو نمیدیم!

بعدش از هم جدا شدیم

ولی همسر محترم بنده دستگیر شد! و کلاً از صحنه ی خواب من بیرون رفت! ینی نقش ش در همین حد بود

و من کماکان می دویدم! تا اینکه رسیدم خوابگاه! و اون لحظه به این فکر میکردم که الان مسئولین خوابگاه گیر میدن که این موقع شب چه وقت اومدن ه و چرا دیر اومدی!؟

حتی توی حیاط خوابگاهم پلیس دنبالم بود

و من کماکان می دویدم! سریع رفتم خرت و پرتامو از اتاقمون برداشتم که برم ترمینال و بیام خونه!

میترسیدم پلیس ممنوع الخروجم کرده باشه

برای رد گم کنی بلیت وی آی پی نگرفتم و بلیت مینی بوس گرفتم! :)))))))

بعد از خریدن بلیت دیدم فقط یازده هزار تومن پول دارم و با 500 تومنش یه بطری آب خریدم و

داشتم اون آب رو کوفت میکردم که دیدم پلیس منو دید!

و دوباره فرار و تعقیب و گریز داخل سالن انتظار ترمینال آزادی

بچه رو گذاشتم رو زمین و به فرارم ادامه دادم, دیدم با اون نمی تونم فرار کنم

توی ترمینال یه دونه بچه هم نبود و من با اون بچه کاملاً تابلو بودم و زود دستگیر میشدم

(وقتی به این صحنه فکر میکنم از خودم بدم میاد! امیدوارم بچه هام بعداً این پست رو نخونن)

خلاصه رفتم نشستم تو همون مینی بوس مذکور و رسیدم تبریز!

اینم بگم که کل مسافرای مینی بوس, دختر بودن!

بر خلاف اتوبوس هایی که همیشه باهاشون میام و همه ی مسافراش آقایون هستن :دی

خلاصه اینکه کی رسیدم تبریز یادم نیست, صحنه ی بعدی, تاکسی بود!!!

سوار تاکسی شدم تا بیام خونه, اتفاقا یکی از دوستامم تو تاکسی بود

(دوستم اهل شیرازه, نمیدونم برای چی اومده بود تبریز)

دوستم زود تر از من پیاده شد و بهش گفتم تو مهمون منی و من کرایه تو حساب میکنم

و امیدوار بودم کرایه مون بیشتر از 10500 تومن نشه (چون 11 تومن داشتم و با 500 تومن آب خریده بودم)

دوستم گفت بذار یه مقدارشو خودم حساب کنم و دو تا سکه 500 ای و دو تا سکه 200 ای داد به راننده!

نزدیک خونه مون بودیم که از خوابگاه زنگ زدن,

خانم فلاح زنگ زده بود ازم بپرسه تو دیروز کجا بودی و چرا دیشب نیومدی خوابگاه

ظاهراً پلیس بهم شک کرده بود

چون سیستم طلافروشی رو هک کرده بودیم و پلیس میدونست این کارا کارِ یه آدم معمولی نیست

و این کارا فقط از یه برقی یا کامپیوتری برمیاد (توهمِ خود خفن پنداری داشتم تو خواب)

ولی مطمئن نبودن کارِ منه!

خلاصه خانم فلاح رو پیچوندم و گفتم من چند روزه اومدم خونه و تهران نبودم

تا اینو گفتم راننده بهم شک کرد و زنگ زد پلیس! حق داشت شک کنه! چون میدونست مسافرم و تازه از تهران برگشتم

خلاصه زنگ زد 110 و همون لحظه ام اینا اومدن و دوباره تعقیب و گریز و بعدشم پیاده اومدم خونه دیدم کسی نیست

داشتم دنبال یه جایی میگشتم که طلاهارو اونجا بذارم که دوباره سر و کله پلیس پیدا شد و

دوباره فرار, این بار به سمت خونه مامان بزرگم اینا!

بعدشم از خواب بیدار شدم

خیییییییییلی خواب بدی بود!

همه اش ترس

همه اش فرار!

ولی کلیتِ ماجرا هیجان انگیز و جذاب بود!

وقتی بیدار شدم انقدر خسته بودم که نای بلند شدن نداشتم

بس که دویدم تو خواب!

در کل خوش گذشت! :دی

از کسی که قبل از غروب میخوابه و بعد از طلوع خورشید بیدار میشه, انتظار خوابی جز این نباید داشت

ولی مامانم راست میگه هاااااا خوبه نه عصرانه خورده بودم نه شام! اگه کله پاچه میخوردم چی میدیدم؟

تعبیر:

وقتی خواب سرقت رو می نوشتم, دوست داشتم بنویسم چی توی ضمیر ناخودآگاهم بوده که من همچین خوابی دیدم

ولی فکر کردم خوابم هم ممکنه برای خواننده (شماها) جذابیت نداشته باشه چه برسه تفسیرش

ولی از اونجایی که اینجا دفتر خاطرات خودمه, دوست دارم در مورد ضمیر ناخودآگاهم هم بنویسم؛ 

اول راجع به اون مینی بوس که تو خواب دیدم توضیح میدم:

چند روز پیش پست مربوط به کاراموزی دوستم, مینا رو میخوندم,

نوشته بود کارخونه ای که برای کاراموزی میره, سرویس داره و هر روز شش صبح مینی بوس میاد دنبالش و میره کارخونه, بعدشم در مورد مینی بوس نوشته بود و منم یکی دو روز بود که داشتم به مینی بوس فکر میکردم؛ تا اینکه تو خواب سوار مینی بوس شدم اومدم تبریز!

 

در مورد 10500 تومنی که تو خواب تو کیفم بود:

چند روز پیش پول هنگفتی! تو کیفم داشتم که فکر کردم چون زیاد میرم بیرون, بهتره بریزم به حساب

همه رو دادم به بابا و کارت به کارت کرد و فقط یازده تومنشو تو کیفم نگه داشتم

بعدشم یه 500 ای دادم به یه مسیر چند ثانیه ای تاکسی و 10500 اش موند

اتفاقاً الانم 10500 تو کیف پولم دارم :دی

 

در مورد خانم فلاح (مسئول خوابگاه):

من هر موقع میام خونه یا میرم مهمونی یا یه جایی که دیر برگردم خوابگاه, ایشون بهم زنگ میزنن

میپرسن کجایی و کی میای و حتی اگه خوابگاه باشم و امضای حضوری نزنم, بازم زنگ میزنن!

چون اخیراً یادم میرفت دفتر خوابگاهو امضا کنم, زیاد زنگ میزد و برای همین ذهنم درگیرش بود,

و تو خواب دیدمش

 

در مورد دوست شیرازیم:

چند وقت پیش ازش پرسیدم تا حالا تبریز اومدی؟ گفت نه! هواش آلوده است, اذیت میشم

من همیشه دنبال یه روش و راهکار بودم برای اینکه دوستم بیاد تبریز

که تو خواب اومد!!!

و در مورد اینکه تو خواب بهش گفتم مهمون منی و کرایه تو من حساب میکنم, قبلاً تو واقعیت همچین اتفاقی افتاده بود

و در مورد اون دوتا سکه 500 ای و دو تا سکه 200 ای:

چند روز پیش که داشتم می رفتم خونه مامان بزرگم اینا, یه خانومه دقیقاً همین مدلی کرایه شو حساب کرد

ینی دوتا سکه 500 ای و دوتا سکه 200 ای داد به راننده

برای همین تو خواب همچین صحنه ای رو دیدم

 

و اما در مورد سرقت

روز عید فطر من و امید تو ماشین نشسته بودیم و منتظر مامان و بابا بودیم

امید گفت بیا ماشینو یه کم ببریم جلوتر تا مامان و بابا یه کم دنبالمون بگردن

منم گفتم چرا یه کم جلوتر؟ کلاً برداریم ماشینو فرار کنیم

بعدشم به داداشم گفتم رمز کارت بانکی بابارو میدونم, حتی حسابشم میتونیم خالی کنیم!!!

و این فکر پلید در خواب دیشبم حلول پیدا کرد!!! شایدم هلول!!! نمیدونم کدوم درسته :دی

 

و اما اون دیالوگِ اولِ خواب, مربوط به یه سکانس از یه فیلمی بود که یادم نمیاد ایرانی بود یا خارجی

فقط یادمه دو تا دزد با یه ساک فرار میکردن,

یکی شون ساک رو داد به اون یکی و گفت هر کدوم مون دستگیر شدیم, اون یکی رو لو نمیدیم و

از هم جدا شدن و فرار کردن ولی یکی شون دستگیر شد و موقع فرار مُرد!

 

دلیل اینم که تو خواب با داداشم سرقت رو انجام ندادم و با همسر آینده ام بودم این بود که!

اخیراً هر جا میرم بحث ازدواج ه!

پست مربوط به کشتن سوسک هم در این مورد بی تاثیر نبوده :دی

 

در مورد سنگینی کیف:

روز عید فطر که رفته بودیم خونه مامان بزرگم اینا, من کیف و لپ تاپ و کلی خرت و پرت با خودم برده بودم

وقتی برمی گشتیم, مامانم گفت وسایلت چه قدر سنگینه, بده من تا سر کوچه کمکت کنم

منم گفتم نه بابا دو تا کیف و یه کوله است, سنگین نیست تازه یه بچه رو هم میتونم نگه دارم

بعدشم اشاره کردم به کفشای 13 سانتیم و گفتم حتی میتونم با همینا و همین وسایل و اون بچه بدوم!

 که تو خواب این صحنه ای که اون روز تو ذهنم بود تکرار شد

 

در مورد هک کردن سیستم

چند دقیقه قبل از اینکه بخوابم و اون خواب رو ببینم داشتم یه مقاله در مورد آی پی و فیلتر و هک میخوندم و

حس خود خفن پنداری بهم دست داده بود

برای همین تو خواب, سیستم طلافروشی رو هک کردیم

 

خلاصه اینکه خیالتون راحت, خواب سرقت دیشب, رویای صادقه نبود و همه اش ناشی از اتفاقات چند روز گذشته بوده!

 فقط خوشحالم که میدونم کدوم صحنه از خواب مربوط به کدوم واقعه از زندگی واقعیم هست

۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

82- داشتن تو کوتاه بود اما همونم کم نبود*

پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ

دیروز مسئولین محترم خوابگاه یه برگه دادن دستمون, موسوم به برگه تخلیه!!!

توش نوشته تا 30 ام خوابگاهو تخلیه کنید!!!

اینکه من 31 ام پالس دارم و گزارش کار سمینار بیوسنسور و پایان‌نامه ام مونده, بماند

اینکه هنوز پروژه پالس مونده بماند!

ولی این همه پتی بور و کنسروُ چی کار کنم؟!

خب نمی‌دونستم که قرار نیست بخورمشون 



همه رو چیدم داخل چمدون کوچیکه و چمدون کوچیه رو گذاشتم داخل چمدون بزرگه

بعدشم با چند تا کتاب پوشش دادم 

الکی مثلاً همه شون کتابه



جدی جدی دارم میرم خونه

خوابگاهو با همه خوبیا و بدیاش دوست داشتم

هر چند هر ترم, بعد از آخرین امتحان چمدونمو میذاشتم دم نگهبانی و برنمی‌گشتم خوابگاه

اصن همه‌ی امکانات خوابگاه یه طرف, لباسشویی‌ش یه طرف!

میخوام به حداد!!! بگم با مسئولین صحبت کنه, 

خوابگاه ارشدمو مجهز به لباسشویی کنن 


دیروز برای آخرین بار بردم لباسامو دادم لباسشویی

لباسشویی نام مکانی‌ست در خوابگاه که لباسامونو میدیم میشورن!

با این وسواسی که من دارم برای خیلیا! خیلی عجیب به نظر میرسه که من حاضرم بدم لباسامو بندازن تو همون ماشین لباسشویی که لباسای 100 نفر دیگه رو قبلش یا بعدش انداختن یا قراره بندازن توش! ولی به هر حال آدم باید از بین وسواسی بودن و شستن لباسا یکیشو انتخاب کنه!


در همین راستا تمام دیروزو داشتم لباس اتو می‌کردم و 

موقع اتو کردن, نان استاپ این آهنگو گوش می‌دادم

اون دسته از دوستانی که بنده رو فالو (پیگیری)! می‌کنن, لابد کامنتای بنده رو در وبلاگ همسایه‌مون هم پیگیری می‌کنن, اگه نمی‌کنن بکنن :)))) چون کمتر وبلاگی سعادت اینو داشته که بنده براش کامنت بذارم و از اون دسته از دوستانی که خواهرشوهر دوستمون هستن و پست اختصاصی میذارن و ضمن اذعان و اعتراف به اعتیادشون مبنی بر خوندن وبلاگ بنده, میگن بعد از کنکورشون تصمیم دارن به جای رمان هر روز دو سه تا از پستای تورنادو رو بخونن هم تشکر می‌کنم و از خداوند منان براشون توفیق و شفای عاجل خواهانم!




امشب میخوام جزء یک رو بخونم 

آیه هایی که دوست داشتم رو اینجا می‌نویسم:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ ﴿1/6﴾


عنوان پست, بخشی از آهنگ شادمهر

پست سحری امشبو از دست ندید 

۲۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

40- هشتصد و نود و یک!!!

جمعه, ۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ب.ظ


+ از دفتر نظارت خوابگاه زنگ زدن, گوشیو برداشتم, خانم ح: سلام نسرین, 891 دارین؟
من که همون نسرین باشم: 891؟
خانم ح: نه!!! 891 دارین تو اتاقتون؟
من: نه نداریم, 891 نداریم, اصن 891 چیه؟
خانم ح: 891 نه! 891!!!
من: خب همون, 891 چیه؟
خانم ح. در حالی که داد می‌زد و می‌خندید: 891 نه!!! ارشد 91, ارشد ورودی 91
من: آهان! نه نداریم, کلاً ارشد نداریم اینجا
خانم ح: خدافظ (لابد تو دلش می‌گفت خدا شفات بده)

+ از کسی که از صبح 100 بار به یه آهنگ گوش کرده بیشتر از این نمیشه انتظار داشت!
هم‌اتاقیم در حالی که خسته و کوفته داره میره بخوابه: نسرین دور چندم اون آهنگه؟
من که همون نسرین باشم: فکر کنم صد تا رو رد کردم دیگه
هم اتاقی: خدا شفات بده

+ داشتم فکر می‌کردم از قفس خارج شدن رو بلد نیستیم انگار، 
فقط تلاش می‌کنیم قفس بزرگتری دست و پا کنیم!
نمی‌دونم الان این چه ربطی به پست داره ولی به هر حال دارم بهش فکر می‌کنم

هفته بعد چهار تا سمینار دارم و در حال تایپ و تولید اسلایدم, می‌فهمی؟
فردا باید از پایان‌نامه ام دفاع کنم
حذف آرتیفکت های چشم از سیگنال مغز

+ کیکی که پست قبلی در موردش حرف زدم آماده است, 
داشتم برای نرگس و هم اتاقیش کیک می‌بردم, تو راه هم‌اتاقی سابقمو دیدم
پرسید میای کنسرت؟
گفتم کنسرت کی؟
گفت بنیامین
گفتم نه!
حالا هر کیو می‌گفت می‌گفتم نه, نمی‌دونم چرا پرسیدم کنسرت کی...
موقع برگشت هم‌اتاقی اسبقم رو دیدم ینی خیلی سابق تر
و همین طور هم‌اتاقی سابق هم اتاقی سابقم
کلاً تو این خوابگاه, ملت یا یه زمانی هم اتاقی من بودن
یا هم اتاقی سابق هم اتاقی های کنونی‌م
یا هم اتاقی کنونی هم اتاقی های سابقم
راستش دل و دماغ عکس ندارم
کیکو میگم!
خسته ام, می‌فهمی؟
یه وقتایی انقدر خسته ای که میری دو کیلو هویج می‌گیری میاری شروع می‌کنی به رنده کردن
یه ساعت, دو ساعت, سه ساعت
هی هویج رنده می‌کنی, 
به نارنجی شدن ناخناتم فکر نمی‌کنی
اصن فکر نمی‌کنی
اتفاقاً هویچ رنده می‌کنی که فکر نکنی


هویج رنده شده رو به اندازه سیب زمینی سرخ کرده دوست دارم
انقدر که بلاگفارو رفرش کردم ببینم درست شده یا نه, سازمان سنجشو انقدر رفرش نکرده بودم موقع نتایج کنکور!!! ینی جا داره روح شیرازی (مسئول بلاگفا) و عمه اش رو مورد عنایتم قرار بدم! ینی مرده شور بیاد خودشو ببره با اون سروراش!
۰۸ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

از فردا اینترنت دانشگاه و خوابگاه شریف هم مثل بقیه جاها محدود میشه, 

تا امروز نامحدود بود

صرف نظر از اینکه مقدار مصرف من کمتر از همین هفت هشت گیگی هست که 

توسط مسئولین تصویب شده, با این همه حس خوبی نسبت به این محدودیت ندارم






۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

18- وزیر, وُزَرا!

سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۳۸ ب.ظ

همین الان رسیدم خوابگاه, داشتم ناهار می‌خوردم که بعدش نماز ظهر و عصرمو بخونم و

خلاصه های کنکورو مرور کنم

که از دفتر نظارت زنگ زدن که ده دقیقه دیگه میخوان بیان برای بازدید

کی؟

رؤسای دانشگاه و مسئولین!

گفتیم اونا که تازه اومده بودن

گفتن این دفعه وزرا هم میان!

از اونجایی که رؤسای دانشگاه اساتید برقن و مژده هم برقیه و 

استاد من استاد مژده هم هست و بحث آبرو و از این صوبتا 

با این تفاسیر بیچاره الان داره در و دیوارو جارو می‌کنه و

منم در حال بشور بسابم

فکر کنم سری بعدم از بیت رهبری بیان برای بازدید!

خلاصه خوبی بدی از ما دیدین حلالمون کنید

پنج دقیقه دیگه میرسن

+ فردا کنکور دارم 

۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

16- إنّی أعوذ بک من علم لا ینفع

دوشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ

به مرحله ای رسیدم که همه‌اش دارم از خودم می‌پرسم "خب که چی!"

ینی رسماً دارم هر چی خوندم و نخوندم رو بالا میارم!

کمتر از 48 ساعت دیگه کنکور دارم و از زمین و زمان داره برام می‌باره!

چیش بماند

حالا تو این گیر و دار, وقتی یکی مودمشو میاره براش ریست کنم

ریستااااااااا! در این حد که چوب کبریت بکنی تو اون سوراخ مودم!

وقتی یکی لپ‌تاپشو میاره یه چیزی نصب کنم

یا یه مشکلی داره مثل وصل نشدن به اینترنت و بالا نیومدن ویندوز و ویروس و

وقتی هر کی با هر مشکلی میره دفتر نظارت خوابگاه و مستقیم می‌فرستنش واحد 144

وقتی تو همچین شرایطی ملت آوار میشن رو سرم, راستش از کوره درمیرم

شاید یه کم عصبی بشم, ولی به روی خودم نمیارم

کاملاً واضحه که وظیفه ام نیست و دارم لطف می‌کنم

ولی بعضی وقتا به این فکر می‌کنم که خب خداروشکر که حداقل همین یه کارو بلدم

همین یه کارم مفیده

همین که می‌تونم یه گره, و لو کوچیک از کار مردم باز کنم

علم ینفع


یه خانوم مسن, فکر کنم یکی از مستخدمای دانشگاه بود, 

گوشیش از اینایی بود که چراغ قوه هم نداشت, حواسش نبوده ظاهراً, 

دستش میخوره به تنظیمات نور صفحه نمایش و خلاصه تاریک میشه

دم در دانشگاه گوشیشو نشونم داد گفت ببین میتونی درستش کنی؟

وقتی روشنایی صفحه نمایشو بیشتر کردم, حس کردم دارم آپولو هوا می‌کنم

لابد پیش خودش فکر می‌کرد این دختره چه قدر خفنه!


بعضی وقتا که میرم مسجد نزدیک خونه مامان بزرگم اینا, اونجام از این کارا زیاد می‌کنم

پیرزنا موبایلاشونو میارن درستش کنم

یکی میگه یه کاری کن وقتی یکو میزنم دخترمو بگیره, دو خونه پسرمو بگیره, سه نوه مو!

یکی میگه زنگشو درست کن

رنگشو عوض کن, فلان چیزو بیشتر کن, فلان چیزو کمتر کن...


عصر آرزو زنگ زده بود می‌گفت از صبح نمی‌تونم وصل شم اینترنت چی کار کنم؟

یه چند تا راه حل گفتم و چند دیقه پیش زنگ زده بود برای تشکر!

می‌گفت درست شد


بعد از مدت ها حس کردم خوشحالم!

پ.ن: قرار بود برای جشن هفته‌ی خوابگاه ها کلیپ درست کنم, هر چی فیلم و عکس و خاطره داشتم از خوابگاه و به کمک هر چی آهنگ دالامدیمبولی که تو فولدرم بود, یه کلیپ 15 دیقه ای درست کردم به غایت جلف!

۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

14- حالا این که چیزی نیست...

يكشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ب.ظ

به میمنت و مبارکی, امروز اولین "صفر" عمرم رو گرفتم!

ادوات پیشرفته!

سوال اول, طرز کار دیود ایمپت را توضیح داده و روابط و نمودارهای لازم را رسم کنید

سوال دوم, طرز کار دیود گان را توضیح داده و روابط و نمودارهای لازم را رسم کنید

و قیافه من, چنان که گویی اولین بارم باشه اسم اینارو می‌شنوم!

ینی حتی دری وری هم نداشتم بنویسم

ینی حتی دریغ از یه رابطه! یه نمودار, یه خط توضیح!

هیچی دیگه, 

هیچی!

یه نیم ساعت با برگه‌ی سفید سفید سفید ور رفتم و رفتم به دکتر ف. گفتم آماده نبودم و

صفر!


حالا اینکه چیزی نیست, دیروز به یکی یه اسمسی دادم, 

بعدش دلیوری نشد, کپی کردم دوباره فرستادم

صبح مامانم اسمس داده بود که آدرس خونه‌ی مژده اینارو بفرست وسایلشو ببریم بدیم

منم اسمس دادم که "ینی الان رسیدید تبریز؟ مگه قرار نشد امروزم کرج بمونید؟"

دلیوری نشد, کپی کردم که برای بابا و امیدم بفرستم, 

حواسم نبود که کپی نشد

ولی چیزی که paste و ارسال شد این بود که 

"اوکی, این ایده رو قبول می‌کنم, پس ارتباطمون قطع میشه تا وقتی همو ببینیم!"

ینی همون متنی که دیروز داشتم برای یکی می‌فرستادم و دلیوری نمی‌شد


ینی الان قیافه خانواده رو تصور کنید که دختر خانواده بهشون اسمس داده که 

اوکی, این ایده رو قبول می‌کنم, پس ارتباطمون قطع میشه تا وقتی همو ببینیم!


حالا اینکه چیزی نیست, دیشب یه نیم ساعت نت خوابگاه وصل شد 

که تمرینا و پروژه های وامونده رو آپلود کنیم, 

داشتم از سهیلا می‌پرسیدم به نظرت کجا باهاش قرار بذارم؟

که نتیجه اش شد این:



ینی الان یه گروه درسی رو تصور کنید متشکل از استاد و تی ای و تمرین و پروژه

به انضمام زمان و مکان قرارهای بانو تورنادو!


حالا اینکه چیزی نیست, چند روزه باد کولر اذیتم می‌کنه, گردنم کاملاً خشک شده, 

تنظیماتشم دست ما نیست, امروز صبح دقت کنید صبح! 

زنگ زدم دفتر نظارت خوابگاه که بگم این وامونده رو کلاً قطع کنن, کولر نمی‌خوایم

گوشیو برداشتن و گفتم, سلام, شبتون به خیر, خسته نباشید!

شبتون به خیر!

حالا اینکه چیزی نیست, دیدم هم‌اتاقی نگار اون ور خطه! میگه خوبی نسرین؟

ینی فکر کن زنگ زده بودم واحد نگار اینا! تازه "شبشون هم به خیر"


حالا اینا که چیزی نیست... دیگه  بقیه شو نمی‌گم 

۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)