پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکتر خ. م.» ثبت شده است

اینم از چهارمین امتحان ارشد

بعد امتحان یهو زد به سرم که بیام دانشگاه سابق

و اکنون صدای شباهنگو از دانشگاه سابق می‌شنوید

آقا اینا هنوز منو به رسمیت میشناسنااااااا

چرا اکانت وی پی انم هنوز فعاله خب؟!

قطع کنید...

قطع کنید یه مدتم به خاطر نت گریه کنم مثلا!

اومدم یه ذرت مکزیکی بزنم و برم

ینی اگه نگهبان دم در مثل همیشه می‌پرسید برا چی اومدی

می‌گفتم ذرت مکزیکی ولاغیر

اومدم کیو ببینم

اصن کیو دارم که ببینم!!!

والا

فصل امتحاناتم هست و دیگه هیچی

جلوی ذرت مکزیکی فروشی! دکتر ن. رو دیدم

چرا ریشاشو نمیزنه این؟!

غصه ام میگیره خب

هر موقع یه درد و غمی داشته باشه این کارو میکنه

حمیده رو هم دیدم، سال بالایی یه رشته دیگه و خواننده وبلاگم

دکتر میم. رو هم دیدم استاد اول الکمغم! با اون ریشاش... یه متره!!! رسماً یه متره!!!

دکتر ر. رو هم دیدم استاد دوم الکمغ!

استاد سوممو ندیدم ولی :))))

بنده خدای شماره 2 و 3 رو هم کاملا اتفاقی دیدم

دکتر شین ب.، دکتر ف.، دکتر ک.

تی ای بیوسنسور و

یه چند تا سال پایینی و

بنده خدای شماره یکم الان از جلوم رد شد رفت طبقه 4

خودمم عرشه ام الان

ذرتمم خوردم و دارم برمی‌گردم خوابگاه

۲۷ دی ۹۴ ، ۱۴:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

184- سه سال پیش

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ق.ظ

خرداد ماه 91, سر کلاس محاسبات نشسته بودم و فکر کنم آخرین جلسه بود

بابا زنگ زد

برنامه درسیم دستشون بود و انتظار نداشتم وسط کلاس زنگ بزنن

فکر کردم لابد کار مهمی دارن

رفتم بیرون و جواب دادم

کلاسمون تالار 4 بود

بعد از سلام و احوالپرسی بابا گفت داریم میریم مسافرت, حدس بزن, یه جای زیارتیه

منم از امامزاده‌ها و قم و مشهد شروع کردم به حدس زدن و رسیدم کربلا و نجف و کاظمین!

الکی الکی حدس زدم و جدی جدی رسیدم عراق!!!

این جور موقع‌ها, نمی‌دونم تو فیلما دیدین یا نه, یارو وقتی می‌فهمه همچین جایی قراره بره, از اینکه همچین چیزی قسمتش شده, فاز معنوی می‌گیره و اشک تو چشاش حلقه می‌زنه و دوربین دور سرش میچرخه و چند تا صحنه از حرم و ملکوت نشون بیننده‌ها میدن و گوشی از دست یارو می‌افته و سجده شکری می‌کنه و رو به آسمون و یه فریادی چیزی از خودش ساطع می‌کنه و خلاصه انسان‌های نرمال این جور موقع‌ها از شادی در پوست خودشون گنجیده نمیشن معمولاً! (انسان‌های نرمال البته!!!)

اون وقت منو تصور کنید که پشت تلفن داد و بیداد راه انداخته بودم که عراق؟!!! آخه چرا اونجا؟ الان اونجا جنگه و امریکا اونجاست و بمب و موشک می‌ریزن رو سرمون و می‌ریم می‌میریم و چرا با من هماهنگی نکردید و اصن وسط تابستون تو این گرمای جهنمی, ما اونجا چی کار می‌کنیم و من کلی درس دارم و پروژه مدار منطقیمو چی کار کنم و موقع امتحاناته و استادا اون موقع نمره هارو میدن و من چه جوری بفهمم نمره ام چند شده و یه هفته بدون اینترنت چی کار کنم و اگه لازم باشه به نمره ام اعتراض بدم اینترنت از کجا گیر بیارم و چرا نظر آدمو نمی‌پرسید که کِی کجا بریم و چرا به فکر من و برنامه هام نیستید و چرا و چرا و چرا و

ینی فکر کنم هفت هشت دیقه همین جوری داشتم غر میزدم :دی

تا اون موقع پاسپورتم همراه بابا بود و جدا نبود,

تازه بعدش که فهمیدم باید خودم شخصاً برم سراغ پاسپورت جدید و عکس و کارای اداریش دوباره شروع کردم به غر زدن که من این موقع تو این شهر بی در و پیکر پلیس به علاوه ده از کجا پیدا کنم و اصن وقت این کارارو ندارم و اصن بلد نیستم و امتحان دارم و پایانترمام دارن شروع میشن و نمی تونم و نمیشه و یه هفت هشت دیقه هم همین جوری سر این موضوع غر زدم و خداحافظی کردم و اومدم نشستم سر کلاس محاسبات عددی؛ ترم4 بودم اون موقع

حالا بماند که بلیتمون برای اواسط تیر بود و امتحانات و پروژه هام اوایل تیر تموم میشد, ولی خب پاسپورت گرفتن و پست کردنش به نظرم برای نسرینِ سه چهار سال پیش سخت بود

اینم بماند که به عکسم گیر دادن که موهات معلومه و برو دوباره بگیر و اینم بماند که اولش فکر کردن هنوز 18 سالم نشده و داشتن پاسپورت همراه بهم میدادن و فازشون این جوری بود که برو با والدینت بیا!!! :)))))

رسیدیم نجف و همین که پامو از هواپیما گذاشتم بیرون, دیدم آقا نفسم بالا نمیاد؛ انگار سرمو بکنم داخل تنور!!! ینی هوای خنک تبریزو مقایسه کنید با دمای 50 درجه ی اونجا! 
اولین چیزی که وقتی رسیدیم هتل رفتم سراغش اینترنت بود که نداشتن, گوشیمم نبرده بودم, فکر کنم گوشیم اون موقع سیمبین بود ولی به نت وصل میشد؛
به هر حال سه روز اول که نجف بودیم نت پیدا نکردم. هتلاشون بر اساس حروف الفبا, الف و ب و ج و ... دسته‌بندی میشدن و هر کدوم از حروف درجه یک و دو و سه و .. داشت؛ 
هتل نجف خوب بود ولی نت نداشت؛ نگران وبلاگم نبودم, چون اصن از اولشم قرار نبود در مورد مسافرتم چیزی تو وبلاگم بنویسم, نگران نمره هام بودم...

اون موقع با تور اومده بودیم, مسئول تور دوست بابا بود و اذیت نشدیم و با اینکه من لب به غذاها نزدم ولی خوش گذشت, آشپزای هتل ایرانی بودن و اصن غذاها ایرانی بودن ولی خب من ترجیح می‌دادم به نون و ماست و خیار اکتفا کنم؛

همه‌ی اینا یه طرف و دنگ و فنگای با تور اومدن یه طرف, هی مارو از این سر شهر می‌بردن اون سر شهر که اینجا مقام فلانه اونجا مقام بهمانه, اِن هزار سال پیش فلان پیامبر از اینجا رد شده, اینجا نشسته و اینجا فلان نمازو بخونید و اونجا فلان نمازو؛

حالا ما به دو رکعت اکتفا می‌کردیم, ولی یه عده از این زائرهای حرفه‌ای بودن, اونا پدرمونو دراورده بودن بس که فلان جا فلان دعا و نمازو می‌خوندن و بهمان جا فلان ذکر و نماز جهت گشایش بخت و اولاد صالح و رزق فراوان و آمرزش گناهان و منم بی اعصاب که من برای کدوم گناه نکرده‌م استغفار کنم و اینترنت میخوام!

بعد از سه روز رفتیم کربلا, یکی دو ساعت طول کشید, سه روزم اونجا موندیم, هتل کربلا الف 1 بود و 
اینترنت داشت!!!

اولین کاری که کردم رفتم سایت شریف و کارنامه و بعدش ایمیلامو چک کردم (وبلاگم اون موقع مطرح نبود, خواننده‌ها و دوستامم نمی‌دونستن مسافرتم)؛ چند تا ایمیل از طرف اساتید و نمره‌ها و یه ایمیل از ارشیا؛ موضوع ایمیلش هنوز یادمه, نوشته بود با این نمره‌ها باعث افتخار مملکتیم, بعدشم احوالپرسی و چه خبر از نمره‌ها؟

نمره هام خوب بود, راضی بودم, تئوری مدار و محسبات و درسای عمومی‌م هم 20 بود

ولی آخ آخ... امان از ریاضی مهندسی کمالی نژاد! ینی میانگین بقیه اساتید 17, 18 بود, اون وقت این نیّت کرده بود نصف کلاسو بندازه! با سلام و صلوات نمره مو چک کردم و 12, 13 برای اون درس و اون استاد, حکم نمره الف رو داشت! یادمه سوال آخرشو هیچ احدالنّاسی حل نکرده بود! تا من باشم با استاد المپیادی درس برندارم! نامردِ اِن بعدی!!! همه‌ی سوالاشم اِن بعدی بودن لامصب!!! با اون موهاش!!! از موهای منم بلندتر بودن! والا!!! 

و اما الکترومغناطیس! :دی

بگذریم :)))))) برای اطلاعات بیشتر در مورد این درس به پروفایلم مراجعه کنید :)))))

همین‌جوری یکی یکی نمره‌هارو چک می‌کردم و رسیدم مدار منطقی‌, راضی بودم ولی نمره تمرین سری چهارم صفر بود و من دقیقاً یادمه تمرین سری4 رو 100 گرفته بودم, چون سوال طراحی بود جواب هر کی با بقیه فرق می‌کرد, یادمه بعد از تصحیح تمرینا, خودم برگه ارشیارو از استاد گرفته بودم که جوابامونو مقایسه کنم و یادمه اونم 100 گرفته بود ولی وقتی نمره‌شو چک کردم دیدم نمره تمرین4 اونم صفر رد شده! یه لحظه آه از نهادم برخواست که ای وای من! فهمیدم چرا صفر شدیم :(((((((((((((((

اون موقع ارشیا هم مثل من تئوری مدار و الکترومغناطیس و محاسبات و ریاضی مهندسی و مدار منطقی داشت (اصن روایت داشتیم در هیچ کلاسی نرفتم و هیچ درسی برنداشتم مگر اینکه وی را قبل از خود و بعد از خود و یا همراه خود در همان کلاس یافتم)

یادمه بعد از کلاس مدارمنطقی میانترم مدار منطقی داشتیم و ملت نیومده بودن سر کلاس, اونایی هم که اومده بودن سریع بعد از تموم شدن کلاس رفتن و استاد برگه های تمرین سری4 رو تصحیح کرده بود که سر کلاس تمرینارو پس بده ولی چون همه رفتن نداد و به من گفت اگه تمرینو تحویل داده بودی بیا بردار برگه‌تو؛ منم موقع برداشتن برگه‌ی خودم از استاد پرسیدم می‌تونم برگه‌ی تمرین بقیه رو هم بردارم بهشون بدم؟ گفت آره و برگه اونم برداشتم و دقیقاً یادمه تالار1, قبل میانترم برگه تمرینشو بهش دادم و اونم 100 شده بود

ظاهراً استاد محترم بعد از اینکه ما دو تا تمرینمونو پس گرفته بودیم تازه یادش افتاده بود نمره هارو برای خودش یادداشت نکرده و تمرینارو برده بود نمره‌ی همه رو یادداشت کرده بود جز نمره ما و حواسشم نبود بعداً بهمون بگه و 
نمره‌ی مارو صفر رد کرده بود

دیگه اعتراض نکردیم ولی بعد از سه سال هنوز بابت صفر شدن نمره خودم که هیچ, نمره یه نفر دیگه عذاب وجدان دارم و این "صفر" برای کسانی که همیشه همه‌ی تمریناشونو تحت هر شرایطی تحویل داده بودن سخت بود خب...

بعدشم رفتیم سامرا و خدایی دیگه از سامرا انتظار خط تلفنم نمی‌رفت چه برسه اینترنت؛
قبل از ما نمی‌دونم بمب گذاشته بودن, یا موشک یا چی که ضریح و حرم کاملاً نابود شده بود و پرده کشیده بودن؛ یه چند ساعتی هم اونجا گشتیم و جای موندن نبود و برگشتیم؛ فکر کنم بعدشم رفتیم کاظمین و بغداد (چون اون موقع خاطره نمی‌نوشتم یادم نیست دقیقاً کی کجا رفتیم) یادمه وقتی رسیدیم من خواب بودم, همچین که چشم باز کردم شوکه شدم :))))) چون ریخت و قیافه شهر اصن شبیه کربلا و نجف و سامرا نبود, اونا کجا این کجا!
خانومای اونجا همه چادر مشکی با روبند و اینا تاپ شلوارک و به هر حال پایتخت بود دیگه!

چیز زیادی یادم نمیاد, نمی‌دونم چرا حتی یک خط هم ننوشتم ولی به عنوان اولین تجربه, حس خوبی داشتم؛ هر چند تمام اون یه هفته درگیر نمره‌هام بودم ولی خوش گذشت, حس‌های جدیدی رو تجربه کردم, اتفاقات جدید و صحنه‌های جدید
قرار نبود یاد این چیزا بیافتم و دوباره برگردم از گذشته‌ها بنویسم, اصن اگه می‌خواستم بنویسم همون سه سال پیش می‌نوشتم ولی خب دیشب خواب شریف و دوستامو دیدم و یاد نمره‌هام افتادم


+ دارم اینو گوش می‌دم

۲۰ نظر ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)