پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آقای ه. معلم گسسته و هندسه» ثبت شده است

سال سوم دبیرستان، جبر و هندسه داشتیم. آقای هاشمی معلم هر دوی اینا بود. بعدها معلم گسسته‌مون هم شد. یادم نیست چرا ما یکی از اینا رو نیم‌سال اول خوندیم و یکی رو نیم‌سال دوم. ولی آخرای سال از هردوتاشون امتحان می‌گرفتن که مطالب برامون تکرار بشه. شاگرد منظم و درس‌خونی بودم. هر امتحان و تکلیفی رو تو تقویمم یادداشت می‌کردم که فراموش نکنم. ولی یه بار اشتباهی به‌جای هندسه، جبر خونده بودم. یا به جای جبر، هندسه. وقتی برگۀ سؤالاتو پخش کردن دلم هرّی ریخت. گند زدم و هیچ‌وقت نتونستم تلخی اون روزو فراموش کنم.

دیشب خواب دیدم دانشگاهم. سر کلاس شیمی. استادمون چند نفرو صدا کرد پای تخته که ازشون امتحان بگیره. مثل وقتایی که معلما اسممونو می‌خوندن که بریم برای پرسش شفاهی. یه وقتایی خداخدا می‌کردیم اسممونو نخونن و یه وقتایی داوطلب می‌شدیم. اسم یکی دو نفرو خوند و رفتن پای تخته و بعدی من بودم. وقتی اسممو خوند دلم هرّی ریخت. آخه چیز زیادی از شیمی تو خاطرم نمونده. وقتی برگۀ سؤالات رو داد دستم دیدم سؤالای زمین‌شناسیه. بماند که من توی هیچ کدوم از مقاطع تحصیلیم زمین‌شناسی نداشتم. سؤالا رو گرفتم و دیدم هیچی بلد نیستم. گریه‌م گرفته بود. واقعاً داشتم گریه می‌کردم :| به استادمون که یه خانوم بود گفتم آماده نیستم. گفتم فکر می‌کردم شیمی داریم این ساعت. فرستادم دفتر. رفتم به ناظم دانشگاه گفتم این چه رفتاریه با دانشجوها دارن؟ چرا وقتی می‌گم آماده نیستم درکم نمی‌کنید؟

۲۶ آذر ۹۷ ، ۰۹:۱۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

873- «اخضر آقا» یا «مثل خاطره‌های پریده»

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ب.ظ

خواهرِ معلم فیزیک سال اول دبیرستانم، مدیر مدرسه‌مون بود. اون یکی خواهرشم معلم زیست! (و هنوز که هنوزه نمی‌فهمم چرا زیست هم جزو درسایی بود که باید پاسش می‌کردم و این چه ظلمی بود که در حق من کردن!) و این سه خواهر، برادرزاده‌ای داشتند مهتاب نام و این مهتاب اون موقع دانشجوی دانشگاه سابقم بود و الان استاد همون دانشگاهه.
سال دوم کارشناسی، مهتاب، استاد تئوری مدارم شد و برای کارآموزیم مهتابو به عنوان استادراهنمام انتخاب کردم.



دیروز پریروز داشتیم از خرید برمی‌گشتیم و جلوی یکی از مغازه‌ها، معلم فیزیک اول دبیرستانمو دیدم.

چند ثانیه تو چشمای هم نگاه کردیم و با خودم گفتم شک نکن هیچ معلمی دانش‌آموزِ ده سال پیششو نمی‌شناسه! اون اصن نمی‌دونه تو تجربی بودی یا ریاضی! بعد باید رشته‌ی کارشناسی‌تو بگی و بعدشم ارشد... بی‌خیال!!! راتو بگیر برو دخترم!!!

سرمو انداختم پایین و به راهم ادامه دادم و یاد کلاسمون افتادم؛ یاد این بولتن! یاد روزایی که من نماینده‌ی کلاس بودم و این بولتن رو پر می‌کردم از مطالب ادبی و تاریخی و زندگی‌نامه‌ی لطفعلی‌خان و ملت رو با مطالب مفیدم سرگرم می‌کردم!!!

اون روز که از بولتنمون عکس گرفتم 7 آبانِ هزار و سیصد و قدیم بود؛ اون روز سالگرد فوت لطفعلی‌خان و انقراض سلسله‌ی زندیه بود و منم براش اعلامیه‌ی ترحیم چاپ کرده بودم و تو کلاسا و مدرسه پخش کرده بودم و بماند که چه جوری توبیخ شدیم :دی (یکی از پستای فصل اول وبلاگم راجع به خاطره‌ی همین روز بود... من روی بولتن اصلی، توی سالن مدرسه این اعلامیه‌ی ترحیمو چسبونده بودم و مدیرمون کنده بوده و من دوباره یکی دیگه زده بودم و اون دوباره کنده بوده و من فکر کرده بودم کار بچه‌هاست و هی می‌رفتم اعلامیه‌ی دیگه‌ای رو جایگزین قبلی می‌کردم و یهو ناظم مدرسه اومد و معلممون (آقای ه.) هم سر کلاس بود :)))) یادم می‌افته خنده‌ام می‌گیره :دی ینی کلاس رفته بود رو هوا از شدت خنده!)



این عروسکه بالای تخته سیاه، اسمش اخضر آقاس. فصل اول وبلاگم هم یه همچین هدری داشت. و همان طور که ملاحظه می‌کنید این پست دو تا عنوان داره! ملت با کمبود عنوان مواجهن، اون وقت من دو تا دو تا عنوان می‌ذارم برای پستام. اخضر هم ینی سبز.

۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)





پ.ن1: من هرگز تو هیچ انجمن ادبی عضو نبودم! این سریال همه ی بچه های منم ندیدم!

پ.ن2: میگن حرف راستو از بچه بشنو! اینجا حرف راستو باید از معلم ریاضیت بشنوی! 

۱۱ تیر ۹۴ ، ۲۰:۲۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)