پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

ترم اولِ دوره‌ی کارشناسی‌م (سال 89) یه درسی با دکتر ف. داشتم (با تقریب خوبی اکثرِ قریب به اتفاق اساتیدِ من اسمشون با ف. شروع میشه). تو این کلاسِ 40 نفره، 5 تا دختر بودیم که نفر 5 ام که تنها دخترِ المپیادی‌مون بودو هیچ وقت ندیدیم.

ترم اول من فقط همین چهار تا دخترو می‌شناختم و به جز هم‌مدرسه‌ایام، فقط با همینا سلام علیک داشتم. تازه این دختر المپیادی رم که اصن نمی‌دیدیم و اگه دقیق‌تر بگم فقط با این سه تا دختر سلام علیک داشتم.

یه روز مهسا (هم‌مدرسه‌ایم؛ که شهیدبهشتی قبول شده بود. از مؤسسین این وبلاگ) بهم گفت فریدو می‌شناسی؟ فرید تو کلاس شماست و اگه کمک لازم داشتی روش حساب کن و برو بگو من دوست مهسام و (فرید طلای جهانی المپیاد فلان رو داشت و مهسا هم مرحله‌ی اول المپیاد فلان رو قبول شده بود و فرید هم‌شهری‌مون بود و همین مدرسه‌ی بغلی‌مون درس می‌خوند و انقدر شاخ بود که به جای اینکه این به دانشگاه‌ها درخواست بده اونا درخواست می‌دادن بورسیه‌ش کنن).

روزای اول بود و خب من هنوز یخم باز نشده بود و هیچ جوره راه نداشت برم به فرید بگم سلام من دوست مهسام :| خب که چی آخه!!! فلذا یادمه در اقدامی مضحک!!! به مهسا گفتم ببینم کلاسمون فقط چهار تا دختر داره که هر چارتامون چادری هستیم و فقط منم که همیشه شال سفید سرمه و اگه خواست اون بیاد بگه سلام من دوست مهسام :دی (ظاهرِ من خیلی شیطون و شرّه :دی ولی اولین دیالوگم با همین آقای الفی که می‌شناسید رو فروردین 91 با یک سلام شروع کردم. ینی ترم 4! اونم با کسی که تمام واحدام باهاش مشترک بود.)

خلاصه، نه این فرید اومد سلام داد نه من و بالاخره فارغ‌التحصیل شدیم و اولین دیالوگم باهاش همین چند ماه پیش بود که یکی از پستای زبان‌شناسانه‌ی اینجا رو تو فیس‌بوکم منتشر کرده بودم و برای پستم کامنت گذاشت. (پست 444) البته خیلی وقته که فیس‌بوک ندارم.

این همه مقدمه‌چینی کردم که بگم دوره‌ی کارشناسی‌م موجودِ بی‌حاشیه‌ای بودم که نه اسمم سر زبونا بود و نه حتی با همشهریام سلام علیک داشتم. اصن حالا که تا اینجا نوشتم بذارید اینم بنویسم:

ترم 6 هم‌کلاسیم جزوه‌هاشو داده بود اسکن کنن بذارن رو سایت دانشکده و بهم گفت تو هم جزوه‌هاتو بده و قرار شد برم یه جایی به اسم اتاق شورا که کنار اتاقی به نام رسانا بود. و من تا اون لحظه فرق اتاق شورا و رسانا رو نمی‌دونستم و تا حالا نرفته بودم. در حالی که پاتوق خیلی از بچه‌ها بود. رفتم وایستادم دم در و با مکث و به آرامی رفتم تو و قرار بود جزوه‌ها رو بدم به یکی به اسم حمید. این هم‌کلاسیم و دوست حمید (که اسمش رضا بود) اونجا بودن و منتظر موندم حمید بیاد و جزوه‌مو دادم بهش و گفتم برای فردا لازمش دارم و اسکن که کردی همین امروز خبرم کن و پسش بده و چون کلاس داشتم خدافظی کردم برم سر کلاس و قرار شد اسکنش که تموم شد خبرم کنه. چه جوری؟

گفت بهتون میل می‌زنم. فکر کن روش نشده بود شماره‌مو بگیره. جلوی خنده‌مو به زور گرفتم و گفتم شماره‌تونو بدید زنگ بزنم شماره‌ام بیفته. هیچ وقت نسبت به شماره‌م و پخش شدنش بین بچه‌ها حساسیت نداشتمااا! مثلاً شب امتحان اخلاق، که من تنها دختر کلاس بودم و فقط هم من جزوه نوشته بودم، یه شماره ناشناس زنگ می‌زد جزوه می‌خواست و یه شماره ناشناس اسمس می‌داد می‌گفت شماره‌تو از فلانی گرفتم که خب نه خودشو می‌شناختم نه فلانی رو.

خلاااااصه! این همه مقدمه‌چینی کردم که بگم به نظر خودم بین دویست نفر ورودی، موجودِ ساکت و بی‌حاشیه و گمنامی بودم که نه تو اردوها شرکت می‌کرد نه تو همایش‌ها و کنفرانس‌ها و کارگاه‌ها و اگر هم در یک مقطعی معروف می‌شدم، به مددِ جزوه‌هام بوده که بعد امتحان از یادها و خاطره‌ها حذف می‌شدم.

حالا این دکتر ف. که ترم اول باهاش اصول برق داشتم و از اینایی هم نبودم که سر کلاس سوال بپرسه و سوال جواب بده و از اینایی هم نبودم که دائم تو دفترش باشم و حتی یک بار هم نرفتم دفترش، بعدِ 5 سال! هنوز نتونسته فراموشم کنه و نه تنها فراموشم نمی‌کنه، بلکه بقیه رو هم به فامیلی من صدا می‌کنه! زینب یکی از اون چهار تا دختری بود که ترم اول با این استاد درس داشتیم و استادمون سر کلاس هم به من می‌گفت خانم فلانی و هم به زینب. منو که بعدِ اون کلاس ندید، ولی 5 ساله زینبو به فامیلی من صدا می‌کنه و حس می‌کنم اگه بعد این همه سال خودمو ببینه نمی‌شناسه. چند روز پیش زینب بهم پیام داده که:



حاشیه:

می‌دونم می‌دونید و حتی می‌دونم دونستنش براتون مهم نیست، ولی اون دختره که سمت راستِ عکسِ از بالا دومی وایستاده و روسری‌ش سفیده منم، اون دختر در مرکز عکسِ اولی با روسری قرمز هم منم. اون مانتو سبزه با کفش سفید هم منم، اون ستاره هم اسمش شباهنگه و به واقع درخشان‌ترین ستاره‌ی آسمانِ شبه! و اونی که دورش دایره‌ی زرد کشیدم دکتر ف. هست. نمی‌دونم سِمَتش چیه الان؛ ولی روز فارغ‌التحصیلی مسئولمون بود.
و کماکان معتقدم یه هدر دارم شاه نداره. برای پیکسل پیکسل‌ش زحمت‌ها کشیدم که مپرس.


۹۵/۰۴/۲۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ارشیا

حمید

دکتر ع. ف.

رضا

زینب

فرید

مهسا

نظرات (۲۸)

عکس زمینه تلگرامشو:)
پاسخ:
:دی چشه؟
و همانا من همیشه در پرسرعت ترین حالت ممکن پستاتو خوندم و حتی یکبار که اول نفر کامنت دادم پرسیدی کی تونسی این همه رو بخونی ؟!:دی
+این عکس هدرت فقط منو خواجه حافظ شیرازی رو کم داره!!
پاسخ:
:))))
اون جغده که خط کش دستشه نماد فصل دومه و اون مارمولک سبزه (اخضر) نماد فصل یک :دی
اون دفاتر خاطراتم که سابقه‌ی وبلاگ نویسیمه
رااااااااستی
یکی دوروز پیش تو یه فروشگاه شلوار تاپ و دامن این چیزای زنونه بودم،یه ست تاپ شلوارک جغدی دیدم
در حال حرکت عکسیدمش برات که سر فرصت عکسشم میفرستم که خب به خاطر در حال حرکت بودن کیفیت لازمو نداره ولی معلومه جغد پر روشه:دی

پاسخ:
:)))))))) من یه مهدکودک شباهنگم پیدا کردم که خب متاسفانه نمی‌خوام بچه‌هامو بذارم مهد و می‌خوام خودم بزرگشون کنم
آدرسشو می‌دم شما بچه‌هاتونو ببرید اونجا :دی
با گوشی خوندن سخته وگرنه اول من کامنت میذاشتم:/
آخرش اینجا اول نمیشم:)

میلاد بابایی :آخرین فرصت 
پاسخ:
:))
ممنون؛ سرچ کردم لینکشو پیدا کردم:
بعنی پسرا تمایلی نداشتن با دخترا حرف بزنن یا ایضا شما با اونا؟
کلاس خواهرم اینا (که اونم برق میخونه و 11 تا دخترن و 25 تا پسر) خیلی با هم پایه و همش بیرونن و ... کلا خیلی با هم خوبن و سربه سر هم میزاره و کلی جشن میگیرن و واسه هم تولد و ...

برعکس ما که پسر نداریم! یعنی وردودی ما یدونه داست اونم مرخصی کرفت و در رفت! 
کلا ورودی ما ورودی عجیبیه! تنها ورودیه که تقلب نمیکنیم!
پاسخ:
من تمایل نداشتم به واقع
دانشگاه ما اصن سخت نمی‌گرفت و خب تعداد دخترامونم کم بود یک به 5 بودیم
اگه طرف مقابلم رو خوب بشناسم، باهاش رو چمنا ناهار هم می‌خورم
ولی به شرطی که "آدم" باشه
مثلا مهدی یکی از اون آدماست:
و ارشیا.
البته این دو تا یه فرقایی باهم دارن :)
ولی هر دو شون آدمن :)))
اضافه میکنم ک 

هدر ک همش در حال بروز شدن و تغییر کردن

اینجا کی میای باید همه جا رو ی نگاه بیندازی ببینی چ چیزایی تغییر کرده
پاسخ:
:)))) من هر موقع حالم خییییییییییییییییلی خوب یا خییییییییییییییییلی بد باشه رو هدرم کار می‌کنم :دی
دیروز حالم خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خوب بود
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۳۰ نگــ ❤ـار
نسرین! میشه اون عکس دبیرستانت که روی هدرته رو برام بفرستی؟
پاسخ:
آخه تنها نیستم و باید از تک‌تک ملت اجازه بگیرم
هر چند الان هیچ کدوم شبیه اون موقع نیستیم و 90 درصدشون عکس بی حجابشون تو پروفایلشونه
ولی خب فکر کنم اجازه ندن :(
عکس ویرایش‌شده‌مون:

۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۴ زینـب خــآنم
منم توی دانشگاه کاملا بی حاشیه بودم و بشدت هم از این اتفاق راضیم ، ب کسایی هم ک می خوان وارد دانشگاه بشن همین توصیه رو میکنم !
پاسخ:
منم راضی‌ام
البته با یه سری از رفقا پارک و تولد و جاهای تفریحی می‌رفتم (باید فصل دو بودی و می‌دیدی چه کارایی که نکردم و کجاها که نرفتم) ولی خب دوست نداشتم تو چشم باشم زیاد.
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۹ نگــ ❤ـار
چه رنگ فرمتون باحال بوده :دی
من عکس فرم امسالمونو تازه دیدم! انقد زشته که نگو! :|
رنگشم قهوه ای نیست نوک مدادیه
حالا بعدا که رفتم دوختم عکسشو میذارم
ولی خیلی زشته -_-
پاسخ:
دقت داری ما این سبزا رو سال 88 می‌پوشیدیم؟
اصن سن و سالت به ماجرای 88 می‌رسه؟ :دی
هعی جوانی کجایی که یادت به خییییییییر!
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۴:۱۷ نگــ ❤ـار
سال 88 من اول دبستان بودم :دی
پاسخ:
آخِی :)))) سال 88 من در حال گرفتنِ دیپلم بودم
پس تو فتنه نقشی نداشتی :دی
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۲ نگــ ❤ـار
صدای من چرا اکو میشه اینجا؟؟ 0_0
پاسخ:
گزینه‌ی ارسال رو چند بار می‌زنی و چند بار ثبت میشه.
فکر کنم سوگلی وبلاگم باشی با این سن و سالت
آقا یه سری مطالبم 18+ و حتی 16+ هست
تو اونا رو نخون :))))
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۷ نگــ ❤ـار
اوضاع جامعه طوری شده که آدم باید اونا رو بخونه تا از گزند گرگ های جامعه در امان باشه :)
پاسخ:
شاید باورت نشه، ولی من هر جا می‌دیدم نوشته 18+ و اینا وارد نمی‌شدم. یادمه پارسال مطالب یه سایت ژاپنیو می‌خوندم و نوشته بود 18+ و ناخودآگاه بستم و نخوندم و بعدش یادم افتاد 23 سالمه :)))
فکر کنم مطالبش دلخراش و اجتماعی بود... یادم نیست دقیقاً چیو سرچ کرده بودم و دنبال چی بودم ولی اونی که فکر می‌کنی نبود :)))))
اتفاقا من وقتی مثبت هیژده میبینم میرم ببینم چه خبره که منو ممنوع الورود کرده :))))
پاسخ:
امان از دست شما بچه‌های امروزی
وایسا وایسا
مثلا شما چقد فاصله سنی داری با من؟!
مثلا شما امروزی نیستی؟!
پاسخ:
ولا من با دهه شصتیا یکی دو سال اختلاف سنی دارم (اردیبهشت 71 از رگ گردن به دهه‌ی شصت نزدیک‌تره)
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۰ نگــ ❤ـار
همچنین مهر 81 از رگ گردن به اردیبهشت 71 نزدیک تره :دی
پاسخ:
:))) امان از شما دهه هشتادیا
اماااااااااااااااان
شما توی تلگرام استیکر ندارین که اونجام از :)))) استفاده می کنین ؟؟؟؟
پاسخ:
دارم. زیادم دارم... ولی خب با ":)))))" ارتباط بیشتری برقرار می‌کنم.
چقد همه چی تو عکس واضحه:| حتی نمیشه با یه تقریب فوق نسبی تشخیص داد که منظورت کدومه!
پاسخ:
خدایی روسری سفید و قرمز و کفش سفیدم در حد یه پیکسل معلومه دیگه
دیروز با یکی داشتیم حرف میزدیم که عاقا چقد این دهه هشتادیا رو مخن و غیرقابل تحمل!!
یکی نبود بم بگه خودت سه ماه دیرتر بدنیا میومدی هشتادی حساب میشدی:))))(آذر ۷۹ م من)
خلاصه که خدا خیلی دوسم داشتخ:دی
+یه همکلاس داشتم چارماه از من کوچیک تر بود.و متولد فروردین هشتاد.ینی انننقد بدش میومد بش میگفتیم هشتادی!:))))))
پاسخ:
آخی...
پناه می‌برم به خدا از دست این دهه هشتادیا
هدر جدید مبارک :)*
پاسخ:
:))) همه‌ش تقصیر هدر بود وقتمو گرفت و دیروز نصف روزای قبل چکیده تحویلت دادم :دی
۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۷:۰۵ آناهــیــ ـــتا
چه باحاله امضاش :د
تو م اعتقاد داری همیشه باید کم نور ترین ستاره رو برداری برای خودت؟ البته ممکنه اون ستاره ای که ما الان نورشو میبینیم مثلا شونصد سال پیش مرده باشه :(

"دوست مهسا بودن" کلا یه ویژگیه :)) 
ما هم تو دانشگاه یه مهسا داشتیم همه به واسطه ی اون آشنایی میدادن بهم :)))
پاسخ:
آره والا
نصف شریفو می‌شناخت، شریفی هم نبود :)))
اوایل برای بانکم امضام این بود و دیدم کارمندا یه جوری نگام می‌کنن و عوض کردم
ولی فکر کنم یکی از بانکا بازم همینه 
چون هر بار جدیده رو می‌زنم میگن اشتباهه :))))

اتفاقاً من همیشه پرنورترینو برمی‌دارم برای خودم
مثل همین شباهنگ که پرنورترینه
من معمولا وبلاگایی که دوست دارم و میخونمشون،یه تصویری از نویسنده تو ذهنم میسازم که شامل چهره:دی،رفتار و ... میشه.فکر میکنم همه اینحورین.حتی رمان هم بخونم اینجوریم.
ولی شما تو هر پست میزنید رسما اونو نابود میکنید:).مثلا همه اش فکر میکردم از اینایی باشید که سر کلاس با همه استادا بحث میکنند یا از اینایی هستید که کل دانشگاهشون رو رفتن یاد گرفتن.مثلا چند تا پست فقط از دوره ارشدتون یادمه که با یه استادی صحبت داشتید سر چیزی و ...
البته اینا طبیعیه چون ما فقط میخونیم و هیچوقت حالتهای نویسنده و کل زندگیش رو نمیبینیم.حتی میتونه یه سری نوشته ها دروغ باشه(کلی میگم منظورم شما نیستید.)
ضمنا به نظرم اصلا خنده نداره اگه یکی روش نشه شماره کسی رو بگیره و به نظرم جای تحسین هم داره.
چه قدر طولانی شد یه پست شد خودش:))
پاسخ:
:)) خنده‌م از این جهت بود که این آقای حمید مسئولِ رسانا بود و با همه سلام علیک داشت و شماره‌ی خیلیا رو به خاطر کارای دانشکده داشت و باید می‌داشت. از نظر شخصیتی پسر خوبی بود.
من که دروغ نمیگم ولی حق دارید. مثلاً ممکنه من از هزاران جلسه‌ای که سر کلاس نشستم، 5 بار با استاد کل کل کردم و بقیه رو خاموش بودم (ینی 995 جلسه خاموش)
و شما با خوندنِ این 5 تا کل کل فکر کنید از اینایی‌ام که زیاد سر کلاس بحث می‌کنم.

اتفاقاً خوبه که تو هر پست می‌زنم چهره‌ی پستِ قبلیمو نابود می‌کنم. این جوری شما به خودِ واقعی‌م نزدیک‌تر میشید.
منم نوشتم که منظورم از دروغ شما نبودید و کلی گفتم ولی خب نمیشه انکار کرد یه سریا تو وبلاگاشون دروغ مینوسن،هستن بالاخره.
خنده ام گرفته:)
اون اوایل که اومده بودم اینجا،اگه سوالی داشتم یا میخواستم مخالفتی کنم کلی مقدمه چینی میکردم.یه جاهایی شما تند جواب میدادید من با ملایمت رفتار میکردم.الان بر عکس شده من تند مینویسم شما با ملایمت جواب میدید.
شما خود واقعیتونم رد کردید شدید یکی دیگه اصلا:))))
من اینجا رو از طریق وبلاگای الانور و مستر نیما پیدا کردم،الان اونا رو خیلی کمتر از اینجا میخونم.
ربطی نداشت ولی دوست داشتم بگم:)))
پاسخ:
وای این جمله‌تون عااااااااااااااااالی بود:
"شما خود واقعیتونم رد کردید شدید یکی دیگه اصلا"

+ یه دلیلِ اینکه من هی هر چند وقت یه بار روی آرشیو رمز میذاشتم همین موضوع بود. خواننده‌ی فعلی می‌رفت اونا رو می‌خوند و در حالی که من دیگه اون آدم قبلی نبودم و دچار انحراف ذهنی میشد و باید خر می‌آوردیم و باقالی بار می‌کردیم.

+ بنده اشدا علی‌الکفار رحما بینهم هستم. ممکنه ذیلِ همین کامنت پاچه‌ی یکی دیگه رو بگیرم :دی
یعنی خوشم میاد در هر صورت اون تهدیده رو دارید با خودتون.
الان متوجه شدم نه همون آدم قبلی هستید.
خداییش خودم اعتراق میکنم به من یکی رو ندید که از اون بچه پرروهام.یه چی میگم یه چی میشنوید:))))
من برم تا اشدا علی الکفار نشدید:)))
پاسخ:
:))) اگه این تهدیده رو نداشتم که این همه سال جایی مثل تهران باش ساخلیمزدیم 
برای اولین بار اعتراف می‌کنم معادل فارسی اون چیزی که نوشتمو بلد نیستم. معنی تحت‌اللفظیش اینه که جایی مثل تهران نمی‌تونستم سَرَم رو نگه‌دارم ولی خب منظورم اینه که کلاً این تهدیده باید باشه که آدم زنده بمونه و کلاً بمونه.
۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۵ نگــ ❤ـار
حالا مثلا شما دهه هفتادیا چه گلی به سر جامعه زدید که هیچ میگید دهه هشتادیا بدن؟ 
منو سگ نکنیدا :|||
پاسخ:
:)))) ای بابا! مگه قول نداده بودی زود عصبانی نشی :دی
۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۰:۴۹ نگــ ❤ـار
اون دلنیا بود :|||||||||
پاسخ:
ینی تو نمیخوای این اخلاق حَسَنه رو کنار بذاری؟ :دی
۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۱:۰۱ نگــ ❤ـار
یه بخشی از وجودمه :دی
پاسخ:
:) آخ آخ پس زین پس حواسمو بیشتر تر تر جمع کنم
۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۱:۲۱ نگــ ❤ـار
شانس اوردی مجازی هستی اگه دم دستم بودی موقعی که عصبی میشدم تا حد مرگ میزدمت :|
پاسخ:
:( دلت میاد؟ گناه دارم خب
۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۹ مداد رنگی
اون عکس چهارنفره ى بالایى،تو و مامان و آقاى پدر و اُمید هستین آیا؟:)
پاسخ:
بلی.
از چپ به راست
آقای پدر، من، مادر خانومی، اخوی!