پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

787- یادت مرا فراموش

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۳۵ ق.ظ


از عُنفُوان کودکی، ما یه رسمی داشتیم و داریم موسوم به "شب به خیر گفتن" که یه پروسه‌ایه که مسواک که زدی، مامان و باباتو می‌بوسی و میگی شب به خیر و بعدش میری می‌خوابی! و من تاکنون به این رسم پایبند بودم و هستم.

آمّا!

بوس و بغلی بودن از ویژگی‌های بعضی دختراست و صاحبان این ویژگی، انتظار دارن وقتی تولدشونه یا وقتی دلشون می‌گیره و اصن وقتی به هم می‌رسن، همدیگه رو بغل کنن و ببوسن و به قول هویج، من بنده‌ی بغلم غیر بغل هیچ مگوی! (برای مطالعه‌ی بیشتر، ارجاع به این پست و کامنت من و هویج و سایر دوستان)

و من بوس و بغلی نیستم به واقع. و حتی یادمه خوابگاه سابق، تولدم بود و ملت کادوهاشونو که دادن، بهشون گفتم حالا همدیگه رو بغل کنین و بقیه رو به نیت من ماچ کنید و ماچ بقیه رو از طرف من بپذیرید و بی خیال من بشید! و حتی یادمه یکیشون با آغوشی باز اومد سمت من و جاخالی دادم و یکی دیگه رو انداختم تو بغلش :دی

نه که آدم وسواسی باشماااا نه! کلاً این عمل مصافحه و معانقه (دست دادن و بوس و بغل) رو امری نمادین و الکی نمی‌دونم و باید واقعاً دلم هم بخواد که این کارو انجام بدم و از روی تظاهر و عادت نباشه برام.

به عنوان مثال، بیست و اندی ساله که داغِ ماچِ زری خانومو به دلش گذاشتم و هنوزم هر وقت منو می‌بینه میگه تو هیچ وقت بهم بوس ندادی و منم تایید می‌کنم و وی از بزرگان خاندان ماست.

این همه مقدمه‌چینی کردم که فضاسازی کنم برای اصل مطلب و اصل مطلب اینه که از دیشب ذهنم درگیر اینه که...

آقا یه روز (نمی‌دونم کِی و کدوم روز)، یه جایی (یادم نیست کجا)، یه نفر (نمی‌دونم کی) که رژ قرمز به لب داشت یهو اومد منو بغل کرد و از گونه‌ام بوسید و ردِّ رژ لبش روی گونه‌ام موند و از اینکه بالاخره آهویی گریزپای چون منو به دام انداخته بود بسی مشعوف و ذوق‌مند هم شد و منم رفتم جلوی آینه و وقتی قیافه‌مو دیدم خنده‌ام گرفت و دلم هم نیومد صورتمو بشورم و یه چند ساعتی آثارِ جرم! روی گونه‌ام بود و قبل از اینکه برم بشورم گوشیمو دادم دست یکی و یادم نیست کی و ازش خواستم عکسمو بگیره و بعد بشورم (یادمه می‌خواستم برم بیرون و یادم نیست کجا می‌خواستم برم)

خب الان دغدغه‌ام اینه که یادم نیست کی و کِی و کجا با من این کارو کرد! فقط یادمه طرفو اون موقع دوست داشتم و از کارش حس بدی بهم دست نداد. و از اونجایی که بودند آدمایی که دوستشون داشتم و حالا می‌خوام سر به تنشون نباشه و بودند آدمایی که سایه‌شونو با تیر می‌زدم و حالا دوستشون دارم، از این منظر هم نمی‌تونم رد گزینه کنم و طرف رو کشف کنم. و از طرفی یادم نیست کِی بود و کجا بودم که حداقل بفهمم فامیل بود یا دوست! فلذا از دیشب دارم عکسای لپ‌تاپمو شخم می‌زنم چنین عکسی رو پیدا کنم و نمی‌کنم و انقدر به مغزم فشار آوردم که منی که زودتر از یک و دو نمی‌خوابم دیشب ساعت یازده از خستگی بر اثر تحقیق و مکاشفه بی‌هوش شدم. لذا! از خوانندگان محترم وبلاگم خواهشمندم اگه تاکنون چنین خاطره‌ای رو اینجا و علی‌الخصوص تو پستای مخصوص بانوان خوندن بهم اطلاع بدن. که بعید می‌دونم یه همچین چیزیو اینجا نوشته باشم و اتفاقاً آرشیو وبلاگم هم زیر و رو کردم و چه کلیدواژه‌هایی که سرچ نکردم. ولی گشتم نبود... شمام نگردید که نیست... هعی...


۹۵/۰۱/۱۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بابا

مامان

نرگس

نگار

هویج