پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

میگن یه روز یکی داشته بالای یه ساختمون پنجاه طبقه کار می‌کرده، یهو یکی از اون پایین داد میزنه: هوی اصغر! خونه‌تون آتیش گرفته، زن و بچه‌ت سوختن، مردن! یارو هم میگه: دیگه این زندگی برای من معنی نداره، خودشو از اون بالا پرت می‌کنه پایین. همین جور که داشته میافتاده، یهو به خودش میگه: اِااه.. من که بچه ندارم! دوباره یه خورده میره، یهو میگه: اِاِاه.. من که زن ندارم! می‌رسه نزدیکای زمین، میگه: اِاِااه..! من که اصغر نیستم!

حالا حکایت من و کامنت هولدن هم حکایت همین جکه!

ینی اینا برای شما جکه، برای من یکی خاطره!

یه روز که اون روز مصادف بود با تعطیلات بین دو ترم و بسته بودن کامنتا، هولدن هم مثل خیلیای دیگه که کامنت خصوصی میذاشتن و با یه عکسی یا آهنگی تفقّدی (=دلجویی) می‌کردن و لطفشون رو نشون می‌دادن، یه کامنتی برام گذاشت و یه عکسی فرستاد

حالا مضمون کامنتش چی بود؟ 

"امروز تو و مراد رو باهم دیدم :|"

ینی نه یه نیم سکته، بلکه یه سکته‌ی کامل رو رد کردم که ای داد بی دود!!! کی و کجا و چه جوری من و مرادو دیده و وقتی دیده داشتیم چی کار می‌کردیم و آقا تا این عکسه که لامصب حجمشم بالا بود لود بشه دلم هزار راه رفت که مگه میشه یکی از من عکس بگیره و نفهمم و از اون جایی که خودم از این عکسای یواشکانه خیلی می‌گرفتم، مثلاً سر کلاس وقتی ملت چرت می‌زدن یا حواسشون به درس نبود و اینا، خلاصه قلبم عینهو توپ بسکتبال، مثل اون بنده خدای توی جکه شده بودم که دیگه زندگی براش معنی نداشت و خودشو از ساختمون پرت کرد پایین. منم یه همچو حسِ پرت کُنایی بهم دست داده بود و عکس لامصبم هنوز لود نشده بود ببینم توش چیه که یک آن به خودم اومدم که من که امروز اصن دانشگاه نرفتم که با یکی باشم و آخر هفته هم بود و فکر کنم شرکت هم نرفته بودم که باز با یکی باشم و بعد یه خرده دیگه به خودم اومدم که اصن مگه هولدن منو دیده و میشناسه که عکس بگیره ازم و یه خرده دیگه هم به خودم اومدم که اصن مگه این مراد بدبخت وجود خارجی داره که باهاش باشم که عکس بگیرن ازمون و مگر نه اینکه این کاراکتر توهمی بیش نیست و عکسه لود شد و دیدم این دو تا کیفو تشبیه کرده به من و مراد! و بدین سان رفتیم براش کامنت گذاشتیم و روح پر فتوحشو مورد عنایتمون قرار دادیم که زین پس چنین و چنان سکته ‌مون ندن.


۹۴/۱۲/۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

مراد

هولدن

نظرات (۱۵)

اای جاااااااااانم

خیلی ناناسن

چه بهم میاین^___^

پاسخ:
^-^
واییییی خیلی خوب بود:))
کیفها هم خیلی بامزند
ینی یه کاری کردی ادم هرجا جغد میبینه یادت میفته
پاسخ:
:))) خود جغدم تو آینه خوشو ببینه یاد من می افته
:))))))
منم تو همین فکر بودم که دقیقا چرا سنکوپ کردی:))))
پاسخ:
من که سنکوپ نکردم... ناخودآگاه ذهنم سکته کرد!
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۱ مستر نیمــا .
گود وان
یه پسرخاله داره این جکه رو حداقل 100 بار برامون تعریف کرده ولی لامصب اونقدر قشنگ تعریف میکنه که هر بار یه ساعت بهش میخندیم
پاسخ:
جک نیستن که اینا!
اینا خاطره ی یه بدبختی مثل منه که جک شده
:))))
اینجور وقتا ادم مغزش ارور میده و نمیتونه تا چند دقیقه خوب فکر کنه:))
پاسخ:
دقیقاً!!!
:))))))))))
پاسخ:
D;
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۶ محسن رحمانی
حالا کدومش شمایید:دی
پاسخ:
اونی که سفیدتره؛ سمت راستی!
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۴۷ محسن رحمانی
قشنگن.
پاسخ:
اوهوم
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۱ راحنا رهایی
من چیزی ندارم بگم جز خداوکیلی مطمئنی زنده ای :دییییییی
پاسخ:
:دی یه نفسی میاد و میره اگه قطع نشه این وسط
الان فقط میطلبه ، یعنی اون موقع میطلبیده بهت بگن : دیوانههههه :)))))))
پاسخ:
:)))) دیوانه برای یه لحظمه
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۴۱ محسن رحمانی
شما هم توی مسابقه مهندس حضور داشتید؟
پاسخ:
بله.
دو سه نفر دیگه نوبت منه

۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۰۲ مهندس خانوم
عاغا اینم چنتا سوژه ی شباهنگانه داشت لینکشو برات گذاشتم!

http://wall.rangirangi.com/
پاسخ:
مرسی... چه عکسای خوبی!
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۲ دفترچه زندگی
پاهاشون خیلی بامزس
پاسخ:
بلی!
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۳۲ هولدن کالفیلد
:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
پاسخ:
خجالتم خوب چیزیه والا
منو تا مرز سکته برده و حالام میخنده
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
یورولمیسن 😆😆😂😂😂😂😂😂
پاسخ:
ساغول؛ یاشا